سال ها از در گذشت (فریدون صلاحی عزیز)گذشت/رضا افضلی

سال ها از در گذشت (فریدون صلاحی عزیز)گذشت

در تاریخ28/8/87 برای شرکت در اندوه بزرگِ همسرو فرزندان وخویشانِ
دوستِ ازدست رفته مان:
فریدون صلاحی 
سروده شد

بیرون نهاده صلاحی،زین دیرِدیرینه پا را
سوزانده چون«شعله»1 سوکش، بیگانه و آشنا را
.
افتاده مدهوش و بیخود، در دامنِ خاکِ مادر
مرگش زخاطر زدوده، درمان و درد و دوا را
.
ابرِ زمانه گرفته، اهلِ صفا را نشانه 
هرجا که بیند نجیبی، بارد تگرگِ بلا را
.
چون ابرِ آبان بگرید، چَشمانِ فرزند و جُفتش
یارانِ همدل ببارید، چون چشمِ آنان خدا را
.
او رفته است و زدل ها، یادش نرفته که از خود
برجا نهاده نجابت، مهر و وفا و صفا را
.
مهمانِ جشنِ ابد را، رو سوی دنیا نباشد 
برده زخاطر وجود و، آب و زمین و هوا را
.
افتاده از پا صلاحی، چون ساعدی2، روی صحنه
برده ز خاطر چو کاتب، «از پا نیفتاده ها»3 را
.
بس قصّة ساعدی را، بُرده صلاحی به صحنه
آن صحنه های چو تُندر، توفنده و پر صدا را
.
بینندة هر نمایش،گوید فِری ! ای فریدون
ای آن که در عصرِ ظلمت، جان دادی آن صحنه ها را
.
او درگروهِ بِنامش4، گردانده انواعِ بازی
هم تجربت کرده نقشی، در پردة سینما5 را
.
در «برکۀ»6 شعرِ صافش، لرزد صفای جوانی
در جُنگِ آن روزِ استان7، شعرش بجوید شما را.
.
رضا افضلی 28/8/87 

1-«شعله»: تخلّص شعری فریدون صلاحی
2-ساعدی:غلامحسین ساعدی، نمایشنامه نویس مشهور و کاتب نمایشنامة« از پانیفتاده ها»

3-«ازپانیفتاده ها»: یکی از نمایشنامه های پر سرو صدایی که فریدون صلاحی کارگردانی کرده بود
4-گروه تآتر نیما
فریدون صلاحی با تجربه سرپرستی تروپ هنری شهرزاد این بار در سال ۱۳۴۸ یعنی در همان اوایل تاسیس مرکز آموزش، گروه تئاتر نیما را بنیان گذارد. از دریچه‌ها، روسری قرمز، بلبل سرگشته، حالت چطوره مش رحیم، پاانداز، گلدونه خانم، پاتوق، تفنگ شکاری و از پا نیفتاده‌ها از جمله ۱۶ نمایشی بودند که توسط گروه تئاتر نیما به روی صحنه رفت. یکی از نمایش‌های برجسته این گروه «روسپی بزرگوار» نوشته ژان پل سارتر و ترجمه دکتر بهمن نوائی با کارگردانی فریدون صلاحی بود که در تالار شیر و خورشید به اجرا درآمد. بازیگران این نمایش را رویا صابری، رضا صابری، مصطفی هنرور، رضا کاوسی، منصور قطب، فلاحی و احمد خازنی تشکیل می‌دادند.از دیگر هنرمندان گرو ه تئاتر نیما میتوان از رضا رضاپور.مهدی صباغی. اصغر رمضانزاده.محمد تقی نژاد.مرتضی ناجی.رضا جوان. محمد روزبهی.محمودنیکوکار.احمد رضاقوچانی.محمد صفار.علی اصغر شاه میرزائی.جواد علیزاده.حمید مازار.ارسلان رمضانیان. اصغر توسلی .ابراهیم حاجی زادگان . حسین اکبری . محمد علی بهاردوست.و رضا درباری نام برد. به نقل از (محمد روزبهی)
5-نقشی، درپردة سینما: بازی فریدون صلاحی در فیلم «یاردرخانه» به کارگردانی خسرو سینایی
6-«برکه» نام مجموعة شعر فریدون صلاحی چاپ 1343
7-جُنگِ آن روزِ استان: شعرهای فریدون صلاحی در «شعر امروز خراسان» تالیف آزرم و سرشک، چاپ 1342آمده است
آدرس گور شاعر: 
مشهد/خواجه ربیع/ انتهای باغ دوم/ دست چپ/ زیر ایوان غرفه43 تاریخ تدفین29/8/87

12/8/1391http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_allمطالبم در فیس بوک
عکس زنده یاد صلاحی را ازصفحۀ آقای محمد روزبهی برداشته ام. 
..........................................................................................................

اشكِ كودكان و شرمِ پدران

اشكِ كودكان و شرمِ پدران
..............................
...
..
كودكان را
با دهان بندِ قناعت
به سفرۀ رنگين نعمت ها مي برند
به تماشاي ويترين هاي برّاق مي برند
برّه هاي دهان بسته
بر سبزه زارهاي تازه
چه اندوهي دارند
.
در خيابان هاي اسفند
اشكِ كودكان و شرمِ پدران
غم هايم را افزون مي كند
.
اميّد مرواريدي ست
كه با گِل هاي اندوهش آغُشته اند
...
آه
مرواريد عشق!
در سينه ام اگر
درخشش گاه گاهت نبود
مي مردم.

رضا افضلی(65/11/30) 

خط:ازجناب صادق منصوری 
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_allمطالبم در فیس بوک

بخشی از زندگی نامۀ رضا افضلی(مربوط به سال 1347)

استاد عکاسی من زنده یاد علی آیریا:
بخشی از زندگی نامۀ رضا افضلی(مربوط به سال 1347)

سمعي بصري دانشكدۀ پزشکی، بخش عكاسي، فيلم برداري و تهيۀ اسلايد از سير بيماري بيماران بود كه استادان را در آموزش و دانشجويان را در یاد گیری مدد مي رساند.با دوربين و سه پايه و تجهيزات كامل كه در كيفي جاي مي گرفت به بيمارستان (شاه رضاي سابق)مي رفتيم و از بيماراني كه اسامي شان را داده بودند عكس مي گرفتيم و از تورم ها زخم ها و شکستگی های آنان اسلايد تهيه مي كرديم.
عكس هاي سياه و سفيد را خودمان در تاريك خانه چاپ مي كرديم. در تاريك خانه لامپ سرخي كم رنگ رو شن بود. فيلم را با قرقره در قوطیی(تانکی) از جنس استیل ظاهر مي كرديم و بعد از خشك شدن لاي شيشۀ آنگراند یسمان قرار مي داديم. كاغذ چاپ را در جدول مدرجي بنام كاش نهاده و فیلم ها را یکی یکی روی آن می انداختیم. به كاغذها نور مي داديم و مثلاْ تا ده مي شمرديم.كاغذ نور داده شده را در داروي ظهور مي انداختيم.كم كم تصوير هويدا مي شد. با انبر کاغذ را بر مي داشتيم و در نور سرخ ، کمرنگی و پررنگی عکس را کنترل می کردیم. وقتي كه عكس ها ظاهر مي شد آن را در طشتك آب مي انداختيم و بعد از شسته شدن عكس آن را در داروي ثبوت فرو مي برديم. همۀ عكس ها را بعد از آماده شدن لاي خشك كن برقي که زیر آن صفحه ای استیل و روی آن پارچه ای ضخیم اما نرم وجود داشت مي گذاشتيم و بعد از مدت زماني معين آن را بر مي داشتيم .
گاه گاه فيلم هاي رنگي را همانجا چاپ مي كرديم. شيوۀ ظهور فيلم رنگي را كه در تانك هاي كوچك انجام مي شد مسؤول سمعي بصري آقای علی آیریا انجام مي داد و حتي به دستيار قديمي اش آقاي تيرانداز چندان اجازۀ مداخله نمي داد. دور يك اتاق دوربينها ، پرژكتور ها و آلات و ابزار را چيده بوديم و گاهي با همكاران سمعي بصري ، تيرانداز ، صديقي ، صالحي و شكوهي به تفريح فيلم بازي مي كرديم و از خودمان عكس مي گرفتيم . من ضمن كار همواره به تحصيلات خود ادامه مي دادم و شعر مي سرودم و در نشريات چاپ مي كردم.
يك بار كه براي نمايش اسلايد از طرف سمعي بصري به كلاس درس دانشکدۀ پزشکی رفتم، به ضعف علمی يكي از استادان آگاه شدم.دانشجويان پزشكي براي حرف هاي آن استاد تره هم خورد نمي كردند. من نا آگاه از مسایل پزشكي متوجه درماندگي آن مرد با نام شده بودم.
يك بار كه آن مرد درحال تدريس بود. دانشجويي به ناگاه بلند شد و پرسيد آقاي دكتر براي سر درد چه داروئي را تجويز مي كنيد ؟ آن استاد پاسخ داد آسپرين و صداي خنده به هوا رفت.
بار ديگر در كلاس درس همان استاد تصوير صفحه اي از كتابي را با دستگاه اُوِر هِدروي پرده انداخته بودم. مگسي که لاي صفحۀ كتاب گير كرده بود، به شكل عقابي روي پرده افتاد. خواستم كه با چوب كبريت آن مگس را بيرون بياورم بال آن مگس روي پرده ماند.آن استاد نمي توانست كه كلاس را اداره كند و نظم كار از دستش خارج شد. وقتي كه وي را آن قدر مورد تمسخر مي ديدم دلم مي سوخت و از آن دانشجويان گستاخ و جوان كه آن مرد ميانسال را دست مي انداختند ناراحت مي شدم....بعدا از قدرت کلاسداری استادی دیگر درهمان دانشکده خواهم گفت
//یاد آوری//:
(6تا8 بعداز ظهر های چهارشنبه)
نشست های انجمن ادبی-هنری یاران و دوستداران کافه داش آقا
باحضور شاعران و استادان و هنرمندان برجسته 
برگزار می شود. لطفا اطلاع رسانی بفرمایید

(کوه سنگی/ پشت رستوران قدیمی/کافی شاپ)
....................................................................................................
https://www.facebook.com/groups/Dash.Agha.Cafe/ عضویت
*
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all. مطالب فیس بوکم

اخوان ثالث/باس ببشقین

باس ببشقین 

از:مهدي اخوان ثالث 


کجایم ؟ با کِها ؟ مستم وزین بیش

ندانم ، یا چه می گفتیم ازین پیش
.

چنان مستم که لیم لیم لیم لالام لام

دیدیم دیم دیم، دیدیم دیم دیم ، دادام دام
.

چنان مستم که نتوانم سخن گفت

ندانم چیست فرق طاق با جفت
.

ز کار افتاده از مستی زبانم

نمی گردد به فرمان در دهانم
.

چو غلتم در سیه مستیّ و لَختی

فتم در لفظ و مخرج هم به سختی
.

نه تنها گم کنم سین را و شین را

که نشناسم زمان را و زمین را
.

پس آن بهتر که خاموشی گزینم

کمی چون بچه ی آدم نشینم
.

که در مستی چو شب وا کرده ام لب

پشیمان گشته ام فردای آن شب
.

اگر مهمان شوم جایی که بدتر

شوم از میزبان شرمنده اکثر
.

ولی اغلب چوخود مهمان خویشم

حریف و ساقی سامانِ خویشم
.

به قول مرشد مرحومم ایرج

که دارد همچو من با ناكسان لج: 
.

«چو هم کاه از خود و هم کاهدانم

دلیل این همه خوردن ندانم»
.

همین امشب نمی دانم کجایم

نشسته با که ها و در چه جایم
.

دگر باره از آن مستانِ مستم

که در فرمان نباشد پا و دستم
.

خداوندا ترا شاهد گرفتم

ببین با کی،کجا و کی چه گفتم
.

خلاصه اي عزيزان،هركه هستيد
مرا بايد به لطف خود ببخشيد
.

به قول داش مشدی های تهرون

زه قزوین و قنات، در خون،له میدون:
.

تو مستی ما اگه یه خورده همچین

بدی گفتیم، یا کردیم، باس ببشقین!
.

عرق تلخ است چون پند پدر ها

که اغلب نشنوند آن را پسر ها
.

شرابی سرخ چون تاج خروسان

چوروی شرمگین نوعروسان
.

لبی تر می کنم ، تر تر ترینا

وَ سَر سَر می کنم ، سر سر سرینا
.

با اون تلخیش میاد روی زبونم

میره از لا ماها توی زبونم
.

میگم قربونِ تو ، قربونِ قربون

بشم حیرونِ تو ، حیرونِ حیرون
.

یه قاشق ماس می رم بالا یواشک

می مکّم ماسته رو مثل لواشک
.

می دم پایین میگم به به ، بَبَه به

دوباره و سه باره ، چه،چَچَه چه
.

می شم یه خورده ، همچین او نچنون تر

کمی هم گرمخون تر، هم جوونتر
*

نقل شده از: دفتر«ترا اي كهن بوم و بر دوست دارم» صص 221-225

**می بینیم که مهدی اخوان ثالث همه جور شعر برای همه 

نوع مخاطب شعرخود دارد واین یکی از ویژگی های شاعران 

بزرگ است. به عنوان مثال سعدی و بهارو ایرج میرزا واخوان 

وشاملوکافی است.اخوان در مثنوی بالا همچنان که خود

اشاره کرده است تحت تاثیرشعرایرج میرزاست.

رجوع کنید به همین وبلاگ http://rezaafzali.blogfa.com/post-90.aspx 

گفت و گوی ايسنا با رضاافضلی زبان ایرج

تصویراین بنده در سالروز درگذشت اخوان.
عکس از غزل سرای نو جو جناب جلیل فخرایی عزیز.
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_allمطالبم در فیس بوک
........................................................................................................................................

مقصد /رضا افضلی/ترچمه زنده یاد استاد حسن لاهوتی

حضرت افضلی بزرگوار
از ابراز لطفتان ممنونم. خداوند سرکار را سلامت بدارد.
یادگار من و شما همین کلماتند. ما می رویم و اینها خواهند
ماند. آری سخن است که می ماند.
(حسن لاهوتی)

مقصد

 رضا افضلی/ترچمه زنده یاد استاد حسن لاهوتی

 

مقصدي ندارد اين قطار

در كنار ريل هاي روز و شب 
انتظار و انتظار
نو شود مسافران
بس كند پياده و سوار
آن كه را نَدَش 
بر كسي نگشته آشكار

مقصدي ندارد اين قطار.
31/1/76

This train is bound for nowhere 
By:reza Afzali
Tr: Hassan Lahouti
By the rails of day and night,
Waiting, waiting,
The passengers renew, 
Since many debark, many board. 
The one who conducts it,
Is visible to none,
This train is bound for nowhere.

تصویر: از صفحۀ سرکار خانم هلیا امیری مهربان

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک
..........................................................................................................

درفين دنيا / رضا افضلی

درفين دنيا
......
...
.
تورا
در فين دنيا
رگ بريده اند
وتِك تِك ساعت
صداي چكه هاي زندگي توست.
/
سيبِ معطررا 
گاز بزن
كه دهاني خاموش
تورا خواهد جويد 
/
تورا
در فين دنيا
رگ بريده اند.
/

رضا افضلی 15/11/79


http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک
..........................................................................................................

دركنارِ پياده رو /رضا افضلی

دركنارِ پياده رو
...
..
.
پيشاني اش چو آينه امّا شكسته بود
بس عنكبوتِ عمر، بر او تار بسته بود
/
زان گونه هاي سرخِِِ هلو وارِ آبدار
تنها به روي چِهرۀ او ، نقشِ هسته بود
/
در منظرش خُرامِ غزالانِ عطر بيز
رفتارِ حوريانِ ز فردوس جسته بود
/
گلبرگ هاي مستِ اقاقي، سبد سبد
در موج موجِ دامنِ رقصان نشسته بود
/
حتّي اگر كه خواهشِ دل بود، پاي او
شيرِ نحيفِ خستۀ زنجير بسته بود
/
دستش براي چيدنِ برگي، رمق نداشت
با آنكه گل به هر طرفي دسته دسته بود
/
گيسوي عشق، پيرِدلش را جوان نكرد
تارِغريزه از بُنِ جانش گسسته بود
/
گرمي نيافت جان و تنِ سرد و خسته اش
زان آذرخش هاي نگاهي كه جَسته بود
/
هردم گذارِ جفتِ جواني ز پيشِ او
يادآورِگذشتِ بهاري خجسته بود
/
معبر پر از شكوفة رنگينِ نو به نو
او در كنارِ راه درختي شكسته بود

/
مي رفت جويبار، پر از موجِ زندگي
او چشم بست و خفت كه بسيار خسته بود.
/
رضا افضلی 4/2/70

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک
..........................................................................................................

رها نمی کندم کودکیّ و خاطره هاش / رضا افضلی

رها نمی کندم کودکیّ و
خاطره هاش
..
.
اگرچه عمر گذشت و به تن شکست آمد
امید همرهِ من تا به اوج و پست آمد
/
بنای آهنی و استوار تن فرسود 
به پایه های ستونِ بدن، نشست آمد
/
خوشا به کودکی و روزهای بی خبری
که بهر شادی دل بی خیال و مست آمد
/
دوچشم را چو ببندم، هنوز می بینم
دوان دوان، پسری فرفره به دست آمد
/
خیالِ کودکی ام در کنارِ اَرّاده
دونده پشتِ درشکه گرفته دست آمد
/
زمان به کودکی و جمع های بازی ما
به شوق بی خبر از رنج هر چه هست آمد
/
به کوچه های قدیمی به بازی طفلان
صفوف کودکِ رنگین کمان پرست آمد
/
امید می دهدم خواب غفلت و دانم
شمارِ عمر، شش افزون، زمرزِ شصت آمد
/
رها نمی کندم کودکی و خاطره هاش
دلم زبادۀ آن دوره مستِ مست آمد

رضا افضلی12/8/94

تصویر: گمان کنم از گروه تربتی ها یا صفحۀ جناب بهزاد قرائی است.

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک
.......................................................................................................

عروسِ زندگي/رضا افضلی

عروسِ زندگي
..................

چو مرگ آيد، شود هستي فراموش
نبيني مرگ را ،گشتي چو خاموش
..
همان به تا عروس زندگي را 
كه دارد عشوه ها، گيري در آغوش.

رضا افضلی 77/9/17 

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک
...................................................................................................................

تصویر ارسالی از: سرکار خانم طلیعۀ مبرهن بزرگوار

صخرۀ كلام/رضا افضلی

صخرۀ كلام
...
..
زنجيرِ زنگ خوردۀ سنگينِ صبر را
با پتكِ « هرچه باد»
شكستم
طفلان من!
نانِ شما به دست پدر، امّا
زنجيرِ ديگري است
.
آنجا كه كَفّه هاي ترازو
يكسان نيست
بابا كه نيست
مدرسه و نان نيست
.

باريكه جويِ ما
با صخرۀ كلامِ پدر بسته مي شود..

.

رضا افضلی 1360

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک

خط از:استاد صادق منصوری
.............................................................................................................

 

نعیق کلاغ/رضا افضلی

 نعیق کلاغ

..
تو روشنی و ندانی چراغ یعنی چه؟

فراق عاشق و معنای داغ یعنی چه؟

/
چو آفتاب ندانی که در شب تاریک

برای دیدن ظلمت چراغ یعنی چه؟

/
بهار زندگی ات غرق صوت بلبل باد!

تو غافلی که نعیق کلاغ یعنی چه؟

/
میان باغِ خزان نیستی که دریابی

دل سیاهِ چو پرهای زاغ یعنی چه؟

/
درخت تشنه و مردِکویر می داند

از آب چشمه گرفتن سراغ یعنی چه؟

/
تودر بهشتی و چون من خبر نداری هیچ

که دل سپرده به گل های باغ یعنی چه؟

/
منم که تشنه یک جام از شراب توام

به بحر باده چه دانی ایاغ یعنی چه؟

/
تو می روی وندانی که در نبودن تو

فسرده عاشق بی دل- دماغ یعنی چه؟

/
رضا افضلی 12/8/1391

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک
.......................................................................................................

مرغ بی پر/رضا افضلی

مرغ بی پر

...
..
گویی مقام «تبلت» و «وب» به زمادر است
پیری، بدون قوطیِ «وب» دردِ دیگر است
ای پیر! رو، به «تبلت» و «همراه» خوبگیر
بی «وب» بشر به عالمِ نو مرغ بی پر است
11/8/94 رضا افضلی
ادامه دهید
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1096032393763348&set=pb.100000697921408.-2207520000.1446579323.&type=3&theater
و بخوانید
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1110619418971312&set=pb.100000697921408.-2207520000.1446579302.&type=3&src=https%3A%2F%2Fscontent-sjc2-1.xx.fbcdn.net%2Fhphotos-xlt1%2Fv%2Ft1.0-9%2F12096030_1110619418971312_3081159102788982857_n.jpg%3Foh%3D72806f64116b189d4d4e0fbf8a40711f%26oe%3D56ADCDCB&size=480%2C360

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_allمطالبم در فیس بوک
..............................................................................

اي درختان/رضا افضلی

اي درختان
..............
...
.
اي درختان چه گذشته ست به برگ و بَرِتان
كي خزان رَدشده چون گلّۀ زرد از سرتان 
.
گاهوارانِ همه چلچله ها، گاه بهار!
از چه كردند كلاغانِ خزان معبرتان 
.
باد، برگانِ شما را به سحرگاهان برد
تاكند خاك و رَوَد خاطره شان از سرِتان
.
پيش پاييز شكستيد ولي خم نشديد 
جان سپرديد و نداديد به او سنگرِتان
.
ريشه هاتان همه بر خاك زده پنجه، چه غم 
گركند آتشِ پاييز چو خاكسترتان
.
چشم در راه بهارم كه به يك چَشم زدن 
مي كند جامۀ گلبافِ طرب در برِتان
.
آسمان نُقل ببارد به سراپاي شما 
از شعف، نعرۀ شاباش زند تُندرتان 
.
من بدين خوابِِ شما مرگ نگويم زیرا
گلِ صد رنگِ بهاران دمد از باورتان

رضا افضلی12/10/63
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک
.................................................................................................

گل های چرخان/رضا افضلی

گل های چرخان
...
..
.
مزرعِ گل های چرخان! نیست خورشیدت، کجاست؟
آسمان ابری ست، اینک مقصدِ دیدت کجاست
/
آفتابی نیست پیدا، تیره باشد آسمان
ای گلِ دلواپسی ها ، چشم امیدت کجاست
/
نیست خورشیدیّ و در خوابند لرزان سایه ها
رقصِ جوی و عشوه ها ی سایۀ بیدت کجاست
/
در غیابِ باغبان، گل هاچه نجوا می کنند؟
چشم دلسوزی که درهر صبح می دیدت کجاست
/
رنگِ تو از لحظۀ میلاد تو پائیزی است
آن بهاران خوش و رنگینیِ عیدت کجاست
/
آسمان تاریک و بی باران و گل ها تشنه اند
ای طبیعت! آن بهار شاد و جاویدت کجاست
/

رضا افضلی

 

25/7/94

 

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک
...........................................................................................................

درد بشر/رضا افضلی

درد بشر
...........

چو شاعر سمند سخن زین کند
سفر در جهانی نو آیین کند
.
به دشت خیالش چنان تازد او
که تُندر، سمندِ وِرا هین کند
.
بسی کهکشان را نوردد چو نور
وِرا برق، هرلحظه تحسین کند
.
صفوفِ ستاره زِ خُرد و کلان
مسیرِ رهش را گل آذین کند
.
مُحالی نباشد به پیش خیال
جهان ها ازو جمله تمکین کند
.
کند پارۀ ابرها را لحاف
زپَر ها ی سیمرغ بالین کند
.
کند ماه را تُکمۀ پیرهن
که خورشید را چترِ زرّین کند
.
بدین قدرت بی کرانش، خیال
نیارد جهان را به آیین کند
.
نیارد که درد بشر را به صلح
درین قرن آشفته تسکین کند.

ازین روی هرجا ستمدیده ای
به آتشگرِجنگ نفرین کند

.

رضا افضلی 

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک
...........................................................................................................

پنبه درگوش/با دو ترجمۀ انگلیسی از استاد حسن لاهوتی و پرفسور فرانکلین دین لوئیس

پنبه درگوش

از:رضا افضلی (به زنده یاد:حسن لاهوتی)
.......................................................

درانقلابِ دف ها 
درگوش پنبه كرديم
تا رقصمان نگيرد
.
در کِشت، ره نرفتیم
تا زير پنجة ما
نو رُسته اي نميرد
.
ما دشتِ زندگي را 
بی وقفه ره سپرديم
بسیار جوی و چشمه 
در راه اگر شمردیم
لب هاي خشكِ خود را 
عطشان به خانه برديم.

3/12/72

By: Reza Afzali
Tr. Hassan Lahouti

Cotton in the Ears
To Hassan Lahouti

In the revolution of drums,
We thrust cotton into our ears,
In order that we would not start to dance;
We did not walk on the cultivated land,
In order that a newly grown seedling would not die,
Under our toes;
We ceaselessly crossed the plain of life,
We counted up many streams and fountains on our way,
We took our dry lips home, unquenched, though. 

این ترجمه هم به لطف پرفسور فرانکلین دین لوئیس استاد دانشگاه شیکاگو ارسال شده است:
Franklin Lewis
.....افضلی گرامی و بزرگوار این نیز ترجمه ای دیگر است از شهر زیبای "پنبه در گوش":
• 
08:27
Franklin Lewis
WE STUFFED OUR EARS WITH COTTON Through the revolution of tambourines we stuffed our ears with cotton to keep ourselves from dancing
From the fields of crops we turned away our barefooted steps to keep from trampling a sapling
We crossed the wild ground of life without stopping Throughout our journey, though we passed countless springs and streams we reached home unquenched, lips parched
• امروز

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_allمطالبم در فیس بوک