آخرین مهمان / رضا افضلی

آخرين مهمان
...
..
اي آخرين مهمان، ناگاه مي آيي
با خوابِ جاویدان ، همراه مي آيي
/
کی؟ گفته زشتي تو،  حور بهشتي تو
باگام سنگینت،  چون کاه مي آيي
/
دنيا ی آتشخون،  دوزخ شده اکنون
اي آخرين دارو،  دلخواه مي آيي
/
اي کاش گردد گم، جورازهمه گیتی
آسودگی باشد ،هرگاه مي آيي
/
هستي ندارد ياد ازعدل و آرامش
شادي فزايی تو، غمکاه مي آيي
/
کس نیست بتواند، دست تورا خواند
در لحظۀ پايان،  ازراه مي آيي
/
کس از توآگه نيست،  بر ژرف تو ره نيست
ناگه ز پشت ابر،  چون ماه مي آيي
/
ازپنجره، از در،از جِرز پشت سر
در کوچه، در بستر،بی گاه می آیی
/
پیک اهورایی، درشارگ مایی
هر جا شوی حاضر،  در چاه مي آيي
/
چیزی نفهمیدیم، زین آمدن، رفتن
تقدیر مکتومی، آگاه می آیی
/
ازآخرین گرمی، از سینۀ آدم
چون نقطۀ آخر، چون آه می آیی
/
روح بهاري را، ازتن کشی بیرون
آرام و پنهانی، کوتاه مي آيي
/
رضا افضلي پنجشنبه کانادا/تورنتو نهم سپتامبر٢٠١۶
  نوزدهم شهریور ۱۳۹۵

 

آخرین مهمان / رضا افضلی

آخرين مهمان
...
..
اي آخرين مهمان، ناگاه مي آيي
با خوابِ جاویدان ، همراه مي آيي
/
کی؟ گفته زشتي تو،  حور بهشتي تو
باگام سنگینت،  چون کاه مي آيي
/
دنيا ی آتشخون،  دوزخ شده اکنون
اي آخرين دارو،  دلخواه مي آيي
/
اي کاش گردد گم، جورازهمه گیتی
آسودگی باشد ،هرگاه مي آيي
/
هستي ندارد ياد ازعدل و آرامش
شادي فزايی تو، غمکاه مي آيي
/
کس نیست بتواند، دست تورا خواند
در لحظۀ پايان،  ازراه مي آيي
/
کس از توآگه نيست،  بر ژرف تو ره نيست
ناگه ز پشت ابر،  چون ماه مي آيي
/
ازپنجره، از در،از جِرز پشت سر
در کوچه، در بستر،بی گاه می آیی
/
پیک اهورایی، درشارگ مایی
هر جا شوی حاضر،  در چاه مي آيي
/
چیزی نفهمیدیم، زین آمدن، رفتن
تقدیر مکتومی، آگاه می آیی
/
ازآخرین گرمی، از سینۀ آدم
چون نقطۀ آخر، چون آه می آیی
/
روح بهاري را، ازتن کشی بیرون
آرام و پنهانی، کوتاه مي آيي
/
رضا افضلي پنجشنبه کانادا/تورنتو نهم سپتامبر٢٠١۶
  نوزدهم شهریور 

پنبه در گوش/رضا افضلی

پنبه درگوش

 

از:رضا افضلی (به زنده یاد:حسن لاهوتی)
.......................................................

درانقلابِ دف ها 
درگوش پنبه كرديم
تا رقصمان نگيرد
.
در کِشت، ره نرفتیم
تا زير پنجة ما
نو رُسته اي نميرد
.
ما دشتِ زندگي را 
بی وقفه ره سپرديم
بسیار جوی و چشمه 
در راه اگر شمردیم
لب هاي خشكِ خود را 
عطشان به خانه برديم.

3/12/72

By: Reza Afzali
Tr. Hassan Lahouti

Cotton in the Ears
To Hassan Lahouti

In the revolution of drums,
We thrust cotton into our ears,
In order that we would not start to dance;
We did not walk on the cultivated land,
In order that a newly grown seedling would not die,
Under our toes;
We ceaselessly crossed the plain of life,
We counted up many streams and fountains on our way,
We took our dry lips home, unquenched, though. 

این ترجمه هم به لطف پرفسور فرانکلین دین لوئیس استاد دانشگاه شیکاگو ارسال شده است:
Franklin Lewis
استاد افضلی گرامی و بزرگوار این نیز ترجمه ای دیگر است از شهر زیبای "پنبه در گوش":
•  
 08:27
Franklin Lewis
WE STUFFED OUR EARS WITH COTTON Through the revolution of tambourines we stuffed our ears with cotton to keep ourselves from dancing
From the fields of crops we turned away our barefooted steps to keep from trampling a sapling
We crossed the wild ground of life without stopping Throughout our journey, though we passed countless springs and streams we reached home unquenched, lips parched
• امروز
•  
18:54
Reza Afzali
حضرت پرفسور فرانکلین دین لوئیس نازنین! بسیار ممنونم!به این جانب و شعرم افتخار دادید.تندرستی و سربلندی هرچه بیشتر نصیب شما و خانوادۀ ارجمندتان باد!اگر شما هم شعر و ترجمه ش را در صقحه تان گذاشتید لطفا به فیس بوک این بنده نیز بفرستید.با احترام و ارادت

..............
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک

بازار میوه/ رضا افضلی

برای کودکان و نوجوانان وطنم و نوه هایم در ایران و کانادا
        بازار ميوه

هرميوه دارد 
رنگي و بويي
به به چه رنگي 
به به چه رويي

بازارِ ميوه 
باشد جهاني 
هرگوشه دارد
رنگين كماني 

سرخ است و سبز است 
زرد است و آبي
تنگِ گلاب است 
سيب و گلابي

هر ميوه اين جا
محصولِ باغي ست
در چشمِ انگور 
روشن چراغي ست

دارد انارش 
لُپ هاي پر خون 
لاي لبانش 
دندانِ گلگون 

هر ميوه دارد 
بر لب پيامي 
بي آن كه گويد 
با ما كلامي 

خورشيد انگار 
در پرتقال است 
در جام ليمو 
شهدِ زلال است 

اين ميوه ها را 
باشد زبانها 
صد قصّه گويد 
از باغبان ها 

از دستِ خسته 
از پاي بي تاب
از زخمِ بسته 
از چشمِ بي خواب

از آن كه باشد
ميرابِ هستي 
در پنجة اوست 
هر اوج و پستي

مانندِ زنبور 
هر ريشة تاك
نوشيده انگار
شهد از گلِ خاك

هر خوشه باشد
پر شهد و خوشبو
بي آن كه باشد
هم شكلِ كندو 

به به چه رنگي 
به به چه رويي 
به به چه عطري 
به به چه بويي.
/
رضا افضلی سال ها قبل

ساغر ساغر نیا/به رضا افضلی و پاسخ رضا افضلی به ساغر نیا

به رضا افضلی عزیز 
______________________________
من، 
ترانه ی میهن زخمی خود را - 
می سرایم 
درختان خزان زده ی بی بهار را 
که در اشتعال دوزخ سر برکشیده 
از تنوره ی دیو عتیق 
در خاکستر درد 
فرو مردند . 
**** 
هیولای بر آمده از لجن 
تنوره کشید 
در فضای نرگسی صبح 
واز گریه ی مغان ، 
فرزانگان و زادگان آتش     
به ابدیت پیوستند. 
دیوی دو باره باز برآمد 
از آشیانه ی عفونت موعود 
و گل های سرخ مهربانی را 
در رقص هول هاویه - 
به آتش کشید ، باز 
در گور ظلمت بی کران ، 
و در آستانه ی سپیده دم هرگز ...
و  من ، هم چنان 
ترانه ی غربت میهن زخمی خود را 
زمزمه می کنم .
,
ساغر ساغر نیا
...........
..........
از الطاف دوست شاعرومترجم پیشکسوت خراسان، جناب دکتر ساغر نیا سپاسگزارم. رضا افضلی
،
با صلح
 به: ساغر ساغر نیای نازنین

.
شاید، جهان را گونه ای دیگربسازیم
باصلح، زیباتر ز زیباتر بسازیم
.
با نیکی اندشه و گفتار وکردار 
 مهروعدالت را جهان گستر بسازیم
.
باصلح و آزادی، برای هر چه انسان
فردوس ها، در خاک پهناور بسازیم
.
محشر، بهاران است و رستاخیز سبزش
با شوق ،در دنیای خود محشر بسازیم
.
هرچه سلاح مرگ را، درکوره ریزیم
باذوبشان ابزار برزیگر بسازیم
۰
بهر عزیزان بدل گشته به لاله
در لا به لای لاله ها، مقبر بسازیم
.
افسانه ای سازیم جنگ و دشمنی را
تندیس (زیتون-مرغَ)، در منظر بسازیم

هر واژه ای را روی دفتر می گذاریم 
خورشیدشاد صبح روشنگر بسازیم
.
با همت آرامش و گفتار شیرین
انچه نمی گنجد به هر باور، بسازیم
.
هرلحظه قربانی شدن را تاهمیشه 
افسانه در هر مرز و هر کشور بسازیم
.
ویرانی اقلیم ها از حد گذشته
باید که دنیا را ازین بهتر بسازیم
.

رضا افضلی
شنبه سی ام تیر ماه ۱۳۹۷ تورنتو ۲۱جولای۲۰۱۸

ای مهربا

ای مهربان معلم دلسوز

ای مهربان معلم دلسوز بی گمان

پیچیده زیر گنبد هستی صدای تو

یک هفته اندک است که غرق گلت کنند

عید و بهار باد همه روزهای تو

رضا افضلی