شش شعر به انتخاب دکتر شفیعی کدگنی/رضا افصلی

شش شعر از رضا افضلی

به انتخاب استاد شفیعی کدکنی

دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی/ سی شعر از شش شاعر امروز خراسانی به نقل ازمجله ی چیستا/سال هفتم/بهمن ۱۳۶۸/شماره۵


*آرزوی درخت


زان پیشتر که بشکنید شاخۀ مرا

و بر آتشم حلقه زنید

باید یقین کنید

چراغ میوه هام

ذایقه ای را روشن نمی کند

و سایه سار ندارم


دوست دارم

پرنده ای فراری

در برگ های من

آشیانه بسازد


از چوبم گهواره بسازید 

نه تابوت.

از من کبریتی بسازید 

که فتیلۀ زندگی را روشن می کند.


ریشه ام را در خاک باقی گذارید

تا از خانه همسایه 

سر برآورم.

 


*در استوانة قلم من

 

در استوانة قلمم خشمِ ملّتي است:

آتش فشانِ واژه

چترِفروغ را

در خيمه گاهِ آبي پُر وصله

پيوسته مي شكوفاند.


در استوانة قلمِ من

انبوهِ سوگوارِ زنانند

باگيسوانِ غمزده

با چهرِ پرخراش


در استوانة قلمِ من

شوقِ بلند قامت خورشيد است

درياي خشمِ تودة مرداني است

با رخت هاي چپلي 

و دستان صخره اي

كه گيسوان دخترِ فردا را

مي بافند.


در استوانة قلمم عشقِ ملّتي است.

 

*ماهي

 
بركه اي شفّاف، چون صبحي زلال

رقصگاهِ ماهيانِ رنگ رنگ

تا به اعماقِ زلالش آشكار

ذرّه ذرّه، ريگ ريگ و سنگ سنگ

 

در ميانِ گلّه هاي ماهي اش

مي درخشد ماهيِِ گلفامِ من

هر زمان توري به راهش افكنم

مي گريزد با شتاب از دامِ من

 

تورِ من سنگين برآمد بارها

دل به رقص آمد ز شوق و شورِ خويش

تا كشيدم با اميدش روي خاك

از وزغ لبريزديدم تورِ خويش

 

يأس مي گويد كه دندانِ طمع

بركَنم از ماهي ودور افكنم

آرزو گويد: كه صد بارِ دگر

تا به چنگش آورم تور افكنم.

 

*دريا


از موج هاي عاصي آورده كف به لب

وز تكمه هاي خردِ صدف بر كناره ها 

پيداست:

دريا دريده پيرهنش را.


انبوه موج ها

پيوسته مي خروشد و مي آيد

گويي ميان سينة دريا

خشم هزار سالة تاريخ است


از سيم خاردار چه خيزد؟

از پرده و حصار چه خيزد؟

 

*مسافت


ميانِ خيمة مجنون و خيمة ليلي

مسافتي ست كه چون طولِ آه كوتاه است

چه رفته است كه عاشق در اين رهِ نزديك

چو باد مي رود امّا، هنوز در راه است

 


*هواي دريا


تاشورواميدوپاي پوياداري 

اسباب سفر همه مهيا داري

بايدكه دمي زپا نماني، چون سيل

درسينه اگر هواي دريا داري



..................................................................................................................

شیرینی تلخ/رضا ااضلی

شیرینی تلخ
به:محمد مهدی حسنی عزیزم


بیماریِ شیرین کند ایّام مرا تلخ
شهد و شکر و شربت هر جام مرا تلخ
.
شیرینی اگر موجب شیرینی کام است
شهدابه شود زهر و کند کام مرا تلخ
.
تلخی دهدم شهد، چو حنظل به نهانگاه
بی وقفه کند هستۀ بادام مرا تلخ
.
شیرین عسل و گلشکر و نقل و نباتم
پیوسته کند شربت گلفام مرا تلخ
.
گر بادۀ تلخی ببرم روی زبانم
شیرین شودو باز کند شام مرا تلخ
.
شیرینی و تلخی که نگنجند به یک جای
باحیله بسازند سر انجام مرا تلخ
.
بس واژۀ شعرم شده شیرین، نگرانم
چون قند کند هر رگ اندام مرا تلخ
.
شیرین غزل من که دهد نُقل به مستان
برمن که رسد تلخ کند کام مرا تلخ 
.
شیرینی و تلخی شده همدست که سازد
شیرینی این بادۀ گلفام مرا تلخ
.
از یار اگر بوسه بگیرم زپس جام
با شهدکند بار دگر جام مرا تلخ
.
در سینه ام امّید مگر قند بساید
تا غم نکند راحت و آرام مرا تلخ

رضا افضلی ۱۵/۴/۹۳

گفتند آرزو ها آید زمان راحت/رضا افضلی

گفتند آرزوها:
«آید زمان راحت»
...

هرروزِ خُردسالی، نوروز خرّم آمد
غرق شکوفه و گل ،سرشار شبنم آمد
/
گنجشک ها نشستند، بر فرش بازی ما
با جست وخیز آنان، شوقِ دمادم آمد
/
گنجشک های شادان، برشاخه های رقصان
بی خود شدند وقتی، باران نم نم آمد
/
ما در بهشت بودیم در کودکیّ و کم کم
چون عمرمان فزون شد، بیم از جهنم آمد
/
خُردی نرفته کامل ، آمد جوانی ازراه
درعشق های داغش ، شادیّ عالم آمد
/
بارفتن جوانی، لبخند ها پریدند
بر شانه های هستی، غم در پی غم آمد
/
چون روزهای شادی، رفتند با جوانی
برروی سینه هردم غم های مبهم آمد
/
گفتند آرزوها:«آید زمان راحت»
اما نشاط رفت و صد گونه ماتم آمد
/
امیدهای فردا، با وعده های شیرین
بر زخمِ یأسِ هستی، بهتر ز مرهم آمد
/
با کیمیای امّید، نیرو گرفت انسان
امید، چون بهاران در قلب آدم آمد
/
رضا افضلی 

فخر دست ها/رضا افضلی

reza afzali:
/*فخر دست ها 
به:شیدا شکروی 
 
ای خدایی که خلق ما کردی 
خود تودانی و خود، چهاکردی 
 
کهکشان های بی نهایت را  
زیورِ مخملین سَما کردی 
 
ماه را درمیانِ اختر ها 
قوی آواره و رها کردی 
 
روز و شب را پیِ هم افکندی 
با مه و مهر آشنا کردی 
 
آدمی را درین زمینِ شگفت 
مبتلای چرا چرا کردی 
 
با سوالی همیشه برلب او: 
کاین جهان را چرا بنا کردی؟ 
 
عقل ها ماتِ کردگاری توست 
ای خدا طُرفه کار ها کردی 
 
بنده ای را کمال بخشیدی 
به یکی نقص ها عطا کردی 
 
همه کارِجهان زحکمت توست 
وصل کردی، گهی سوا کردی 
 
قلمِ صُنع1 را خطائی نیست  
هرچه کردی همه به جا کردی 
 
دستِ توهست«فوق ایدیهم»2 
دادی و بستی و جدا کردی 
 
وقت تکوینِ«لاله»-«لادن» ها 
کارِ «فعّال مایَشا» کردی 
 
کودکان را به بطن مادرشان 
گر سعید و شقی3، شما کردی  
 
بنده ا ت را زروی حکمت خود 
گاه نفرین و گه دعا کردی 
 
آن یکی را دچارِ عیش و دگر 
مبتلای خدا خدا کردی 
 
به زنی کودکی ندادی هیچ 
به زنی توأمان عطا کردی 
 
رنجِ«بی دست زاده» طفلان را  
به پدر- مادران روا کردی 
 
طفلِ بی دست دادی و آن گه 
با هنر، پایش آشنا کردی 
 
دست«شیدا ی شکروی» بُردی 
پای او را گره گشا کردی 
 
همّتت را بنازم ای دختر! 
پای را دست و، گاه پاکردی 
 
آفریدی جهان خود را باز 
یأس را مطلقا رها کردی 
 
دست تقدیر را شکستی تو 
تا که پارا چو دست ها کردی 
 
زندگانی سپاسِ تو گوید 
که به او دینِ خود ادا کردی 
 
علم و درس حقوق شد دریا  
روی امواج آن شنا کردی 
 
کس به دستانِ خویش کم کرده  
آن چه با پنجه های پا کردی 
 
نه نشستی به راه و نه  هرگز 
همچو عاجز خدا خدا کردی 
 
توبدین همّت و نشاط و امید 
سورِ تقدیر را عزا کردی 
 
با غرور و تلاش و عزّتِ نفس 
غیرتِ خویش را عصا کردی 
 
گاه پاها، چو دست هایت شد 
گاه پا را دوباره پا کردی 
 
پای تو قهرمانی ات بخشید 
قلّه را فتح، بی صدا کردی 
 
با اراده، به یأس زارِ زمین  
جنگلِ آرزو نشا کردی 
 
ساختی بال، عزم  و همّت را 
فکر را شهپر هما کردی 
 
عشق پیش تو بر زمین افتاد 
تا به سویش دری تو واکردی 
  
تو که هستی؟ که نا امیدان را 
به حیاتی نو آشنا کردی 
 
باید انسان به تو نماز بَرَد  
بس که شاگردیِ خدا4 کردی 
  
برهمه نقش تو، سلام که تو 
به دو انگشتِ پا، چها کردی 
 
پای تو نامدارخواهد ماند 
پای را فخرِدست ها کردی. 
 
 
                     رضا افضلی  2/4/1391                  
 
1-پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/ آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد/حافظ 
2- عبارت بالا مستخرج از کتاب آسمانی قرآن مجید است که در سوره الفتح آیه 11 می فرماید «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم» یعنی : آنان که با تو بیعت کردند جز این نیست که با خدا بیعت کردند و دست خدا بالای دستهاست. 
3-در توحيد صدوق [1]، كافى كلينى [2]، كنزالعمال متقى هندى (از علماى اهلسنّت) [3]، نقل است رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «الشقي من شقى في بطن أمه و السعيد من سعد في بطن أمه...». 
 4- الشعراء تلامیذ الرحمن/امثال حکم دهخدا 
 
زندگی نامه صمیمانه سرکار خانم شیدا شکروی به قلم خودش: 
«سلام دوستان 
ازمن توسط چند دوست واساتید محترم خواسته شده تا مختصری درمورد خودم 
 وزندگیم بنویسم  
البته نوشتن برای من که همیشه خواننده مطالب دیگران بوده ام ودر این زمینه 
 هم هیچگونه استعدادی ندارم کاربسیار سختی ست وسخت تر میشه وقتی 
 بخوای در مورد خودت بنویسی.  
امیدوارم خوانندگان عزیز و اساتید محترم کاستی های من رو عفو کنند  
من شیدا شکروی دهم تیر ماه سال 1357 در خانواده بسیار معمولی به دنیا 
 آمدم البته با یک تفاوت اندک با دیگران ، و اون تفاوت نداشتن دو دست من  
بود به طور مادرزادی  
دقیقا نمیدونم چه بر سر پدر ومادرم اومده که دختری به دنیا آورده اند که دست  
نداره فقط با توجه به چیزهایی که از خودشون وبقیه شنیدم این بوده که خیلی 
 مورد سرزنش فامیل واطرافیال قرار گرفتن وپیشنهادهای زیادی هم بهشون می 
دادن ازقبیل اینکه منو بندازن بیرون یا بدن به بهزیستی وپیشنهادهای تاپ هم  
بوده مثل این که منو خفه کننده یا یه چیزی بدن بخورم تا بمیرم . 
به هر حال با این همه لطف و محبتی که دیگران داشتن واز به دنیا اومدن  
من راضی وخوشحال بودن پدر ومادرم نمیدونم به خاطر چی ، شاید 
 اعتقاداتشون ، تصمیم گرفتن تا من رو به عنوان عضو خانواده بپذیرند . 
من فرزند دوم خانواده هستم وسه خواهر ویک برادر دارم . 
مادرم میگه نوزاد که بودی وقتی میخواستم بهت شیر بدم ، 
 باشیشه ، پاهاتو بالا می آوردی وتقلا میکردی که بگیریش 
 ونگه داریش . برای همین ازاون به بعد همه چیز رو میدادیم به 
 پاهات وتو هم سعی میکردی بگیری . 
خواهر بزرگم که سه سال از من بزرگتره وقتی رفت مدرسه  
پدرم میگه وقتی شهره درس میخونده ومشقهاشو مینوشته 
 تو هم کاغذ برمی داشتی و قلم میگرفتی لای انگشتهای پات و 
 ه

ی برای خودت خط خطی می کردی . منو ومامانت که اینا رو 
 دیدیم تصمیم گرفتیم تورو هم بفرستیم مدرسه . 
بگذریم که پدرم و مادرم چقدر سختی کشیدن تا تونستن دیگران 
 راقانع کنن ومن رو در دبستان ریحانه خیابان کوهسنگی که به 
 قول پدرم مدرسه بچه پولدارهای سالم (مدرسه بچه دکترا و 
مهندس ها ) بود ثبت نام کرد ند . آخه پدرم میگفت تو باید جایی 
 درس بخونی که از نظر فرهنگی وسواد خانواده همکلاسی هات  
بالا باشن تا به تو نگاه تحقییر آمیز نکنن وتو رو توی جمع خودشون 
 بپذیرند تا از درس خوندن زده نشی وادامه بدی . میگفت اگه تورو 
 میبردم همین مدرسه محل فقط روز اول میرفتی ودیگه نمیرفتی  
چون این بچه های از قشر پائین جامعه با تو درست برخورد نمی 
 کردن وبهت توهین میکردن وتو دیگه از مدرسه متنفر میشدی 
 و ادامه نمیدادی . 
خدا حفظت کنه پدر ممنونم ازت . 
بالاخره منم رفتم مدرسه . دبستان همش شاگرد اول بودم  
بعدش هم راهنمایی ودبیرستان . دبیرستان رفتم فنی حرفه ای 
 رشته کامپیوتر وپیش دانشگاهی رشته علوم انسانی وبعد دانشگاه 
 آزاد اسلامی وشدم لیسانس حقوق قضایی .  
سال دوم دانشگاه عاشق شدم وازدواج کردم . 
از همون بچگی هام الکی برای خودم نقاشی میکردم  
تا بزرگتر که شدم فکر کنم دبیرستان بودم که پدرم برام 
 استاد گرفت وتوی خونه به من نقاشی آموزش میداد .  
ونقاشی برام جدی تر شد . 
الان عضو انجمن نقاشان سوئیس هستم . 
درزمینه ورزش هم یه ناخنکی زدم ودر مسابقات شنای 
 کشوری معلولین یک مدال طلا کسب کردم و همچنین در 
 مسابقات کشوری تنیس روی میز معلولین هم یک مدال  
طلا بدست آوردم ودر زمانی که قرار بود عضو تیم ملی تنیس 
 بشم متاسفانه یا خوشبختانه من عمل پیوند کلیه انجام دادم  
( دقیقا درتاریخ دوم آذر 1390 ) که که این عمل باعث شده که 
 نتونم به تنیس وشنا ادامه بدم چون برای سلامتی کلیه من ضرر داره . 
تیم ملی یکی از آرزوهای من بود . 
الان هم دارم کارهام رو آماده میکنم تا به همراه استادم 
 آقای جواد حسن زاده که به من افتخار دادن نمایشگاهی 
 به همراه هم در چند ماه آینده در تهران برگذار کنیم . 
دیگه نمیدونم چی بگم فکر کنم تا حدی با من آشنا شدین . 
من بابت داشتن خانواده ودوستان خوبی که دارم خداروشکر  
میکنم وبراشون آرزوی سلامتی که بزرگترین نعمت دراین 
 دنیاست رو دارم سلامتی که بیشتر اوقات برای خودم  
آرزو شده ( منظورم ازنظر بیماری کلیه بود ) . 
من هم مثل شما زندگی میکنم ، خوشحال میشم ، 
 ودلم میگیره گریه میکنم دقیقا مثل همه ، فقط زندگی 
 من یک تفاوت کوچیک داره باهمه که شما تمام کارهای 
 روزمرتون رو با دست هاتون انجام میدین ولی من از کارهای  
شخصی وهنری گرفته تا خانه داری رو با پاهام انجام میدم . 
ممکنه بعضی ازشما احساسی برخورد کرده باشید واحتمالا  
اشکی هم ریخته باشید اما این مسئله اونقدر برای من سطحی 
 هست که فرصت فکر کردن به شیدای با دست را پیدا نمی کنم .  
باتمام محدودیتها و مشکلات از این تفاوت لذت می برم وهمانطور  
که نداشتن دست برای شما ملموس نیست و احتمال زیاد براتون 
 یه فاجعه باشه داشتنش برای من هم قابل لمس نیست . 
در زندگی اولین چیزی که باید درک کرد وپذیرفت شرایطی هست 
 که نه بوجود آمدنش ونه تغییرش به اختیار شخص نیست .  
 
امیدوارم همیشه سلامت وخندان باشید .» 
تصویر: شیدا شکروی در حال نوشتن(زمان کودکی» 
http://sheyda57.blogfa.com/ نقاشی باپا وبلاگ خانم شیدا شکروی 
  
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی

انجمن ادبی هندی یاران و دوستداران کافه داش اقا

لینک مستقیم کانال جدید تلگرامی 
انجمن ادبی _هنری 
یاران و دوستداران کافه داش آقا👇 
 آدرس زیر بروید

  @kafeh_dashagha

رضا افضلی/ ای آفتاب فکر

ای افتاب فکر

 

در افتاب دانش

دیوارهای منجمد جهل

                      آوار می شوند

،،

ای افتاب فکر!

پرشورتر بتاب

 

رضا افضلی پانزدهم شهریور ما ۵۹

رضا افضلی/ ای آفتاب فکر

ای افتاب فکر

 

در افتاب دانش

دیوارهای منجمد جهل

                      آوار می شوند

،،

ای افتاب فکر!

پرشورتر بتاب

 

رضا افضلی پانزدهم شهریور ما ۵۹

ای تاک

ای تاک

ای تاک تو آذوقه مستان داری

گرمای رگان می پرستان داری

ای سبز شگفت سر به زیر افکنده

پرشهد و شکر هزار پستان داری

رضا افضلی