غوره/ رضا افضلی  10/2/80

غوره


 

ديده نشد


يك خوشة نارس


كه باشاخه اي سبز 


                      چيده شد



در آفتاب


 رنگ زولبيا نگرفت


ارغواني نشد


و در ميان شيشه هاي رف 


عشوه اي نكرد



ديده نشد

 

حرام شد


خوشة نا مراد


                    رضا افضلی  10/2/80 


http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم

کالسکة تن/ رضا افضلی24/10/89

کالسکة تَن




هستی ما همه، چون رود روان می گذرد

لحظه بر کاکُلِ امواج زمان می گذرد

زندگی عاشق دلچاکِ ابد بوده و هست
تا ابد قافلة روز و شبان می گذرد

کس نداند به کجا می رَوَد این رودِ زلال
کزخم و پیچ زمان عشوه کنان می گذرد

ازگُل و سبزه و سنگ و خَزَه و سایه وسَرو
وَز دلِ سردِ یخ و برف، خَزان می گذرد 

حیفِ هستی که به بیهوده شود صرفِ غمان
ساغر از کف ننهی! عمرگران می گذرد

رود عمر است پُراز نعمت الوان که درو
ماهیانی زشعف موج زنان می گذرد

لب این رود نشستیم، همه تور به دست
نگران ماهی مطلوب چه سان می گذرد

ماهی پَست چو رفت از کف ما باکی نیست
ماهی نغز بگیریم که هان!می گذرد

یک دم از رَخشِ شب و روز نیاییم فرود
که شب و روز، شتابان و رَمان می گذرد

فرودین آید و ناگه گذرد مهر و ابان
فصل ها از پی هم سینه خَزان می گذرد


چار اسبی که کشد یکسره کالسکة تن
از گل و سبزه و از برگ خزان می گذرد


گر بگویند فلانی و فلان رفتنی اند
آن که را نام نبردند همان می گذرد

چه بسا پیر به جا خفتة با رنج و به عذاب
دردلش داغِ بسی تازة جوان می گذرد 


رضا افضلی24/10/89

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم

 

 

مولانا/سرودة رضا افضلی/و اظهارنظر استاد حسن لاهوتی، مترجم و مولوی شناس بزرگ

مولانا

 

جوان/ رضا افضلی 18/9/79

جوان

 

كوه مخملي را

يك نفس

              بالا مي روي

مثل گوزني جوان

كه شاخش را

بر فرازِ كوه مي رقصاند

بالا مي روي

كوه مخملي را

باز

      بالا مي روي

وعضلات سنگ وارت

به ابريشم هاي عصب

                        پيچيده است

نگاهت

كاشف زيبايي ها ست

 ورگ هايت را

                 خورشيد هاي عشق   

                                        چراغان كرده اند

چون فاتحي بي شكست

قصد تصرّف جهان را

                          داري

مصمّمي

مثل مسافري كه هنوز

                          به مقصد نرسيد ه است.                  

                                                       

                                                     رضا افضلی  18/9/79

 

سه شنبه/رضا افضلی

سه شنبه


سه شنبه است و سرِ بزمِ «قهرمان» دارم

هنوز تا بروم، ساعتی زمان دارم

 

عروسِ شعر اگر بس کند خود آرایی

خیال بردنِ دل های عاشقان دارم   

 

به عشق، با غزلی عشوه گر زدفتر خود

به بزم شعر تن و روح شادمان دارم

 

برای آن که به پیری دگر نیندیشم

به شور شعر دلِ خسته را جوان دارم

 

به آستانه نشستم چه سال ها کامروز

به صدر مجلس «پیرغزل» مکان دارم

 

به پاسِ تار تنیدن به پیلة خلوت

هزار طاقة رنگینِ پرنیان دارم

 

زِ رَه نوردی یک عمر در سطور کتاب

کمی به کرسی تعلیمِ خود توان دارم

 

زِهمنشینی نام آوران علم و ادب

هزار خاطره در ذهن خود نهان دارم

 

زِ خوشه چینی بس کهکشان، به دامن جان

ستاره های درشتِ نُه آسمان دارم

 

اگرچه قفل شده هر دری که می بینم

کلیدِ عرش، به رامشگهِ زبان دارم

 

شده است عادت من لقمه های زحمت خویش

اگرامیریِ میراثیِ بیان دارم

 

به اوج خلوت شب ها، به خوابگاه خیال

زماه و اختر بیدار، دیدبان دارم

 

درین امارت بی طَمطراقِ بی لشکر

نه آرزوی نگهبان، نه بیم جان دارم

 

 رضا افضلی26/4/91

 

سایه/رضا افضلی 18/6/91

سایه

 

در سوارانِ غزل از همه چالاک تری

بین عشّاق، چو فرهادی و دلچاک تری

 

قهرمانان غزل گر چه فزون اند، ولی

با غزالِ غزلت چابک و چالاک تری

 

جُمله شیران بگریزند زِ جولانگهِ تو

که به صیدِ غزلِ شعبده، بی باک تری

 

می شود هر غزلت جوی روان در دلِ خلق

زآن که از چشمة صافِ سحری پاک تری

 

«سایه» ای، لیک درخشد قلمت، چون خورشید

از گلِ تازه و پاکیزه، طربناک تری

 

گر چه پیرِ غزل و شعر نُوی، پیر نه ای!

در بسی باغ جوان شاخة رَستاک* تری

 

ابتهاجی تو به ظاهر، ولی از سوزِ درون

از سیه ابرِ غمین، ساکت و غمناک تری


  1. تهران رضا افضلی 18/6/91

 * رَستاک:شاخ تازه را گویند که از بیخ درخت برآید و به ستاک معروف است.رک:لغت نامه

کنار جو/ رضا افضلی 15/9/79

كنارِجو


ز خون بر سبزه رويد لاله زاري


فتاده دركنار جو، سواري


ركابِ اسب را آورده در دست


ولي در پا ندارد اختياري


                             رضا افضلی 15/9/79 



http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم

................................................................................................................

انتظار/رضا افضلی/1351  به نقل از مجموعه شعر قدیمی «در شهر غمگرفته پائیز»

انتظار


بر سر کلاه شب،


گردن کشیده کوه،



در انتظار مرکب زرّین آفتاب.



رضا افضلی


هشتم آبان 1351


به نقل از مجموعه شعر قدیمی «در شهر غمگرفته پائیز»



http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم


نصيب/ رضا افضلی 1380

نصيب



ساعتي در كنار باغچه ي جهان

 

                                     بنشينيم


وگلي را


            بو كنيم


پنجه اي بزنيم


به گيسوانِ بيدي 


كه بر شانۀ ما افتاده است


تا بادِ ديوانه


              نيامده 


باده اي بزنيم 


از جامي كه ساقيِ باران

 

                           پركرده است


نصيب ما 


همين است


               كه مي بيني. 



                               رضا افضلی 1380



http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم



پسرم بنشين تا كمي سخن بگوييم/ رضا افضلی15/9/81

پسرم بنشين تا كمي سخن بگوييم



پسرم!

        بنشين

تا كمي سخن بگوييم:

تو گذشتة من

و من آيندة توام

هردو به هم نگاه مي كنيم

                          و آه مي كشيم


تو به قلّه اي بالا مي روي

كه من از آن پايين آمده ام

شگفتا كه

با اين همه دوري

                   به هم نزديكيم

تو آينة جواني من
 
ومن چشم انداز پيري تو ام


عصاي من!

تجربه هاي مرا عصاي خود كن

مگذار پرتگاهي

نخاع ارتباط تو را

با زندگي قطع كند

فرزندم !

هميشه بالاي كوه مردي است

و پايين كوه، كودكي
 
كه پدر خويش را صدا مي زند

                                     رضا افضلی15/9/81 

تصویر: 
رضا افضلی و پسرش محمّد/ مازندران/شیرگاه روستای چالی/ویلای اول زنده یاد دکتر سید محمد فاطمی/تابستان1359/دقیقا (4/5/59)  


http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم

امید و یأس/ رضا افضلی   24/7/1391

امید و یأس



گر امّیدِ روشن نتابد به راهت
بَرَد یأس ها ، بر لبِ پرتگاهت


امیدت زدل گرزند پَر، به آنی
کَشَد ظلمت غم، به روزِسیاهت

فرو می رود دست و پایت به شِن ها
شود ناامیدی اگر سَّدِ راهت

شود روزِ روشن، چو شب های مظلم
نبیند به جز تیرگی را نگاهت

بَرَد گرکه دوران، امید از دلِ تو
نمانَد به سینه، مگر دود آهت 

تو با آرزو شاهِ بی تاج و تختی
که جز شادمانی نباشد سپاهت

امیدت اگر گنج خود را گشاید 
نهد از ستاره درخشان کلاهت

تو آن یوسف بی گناهی، که دونان
به حیلت فکندند درعمق چاهت

یکی زین همه نا برادر نگوید
که بوده همین بی گناهی، گناهت 

نه اختر دمد بر سر چاه ژرفت
نه بَدر افکند گاهگاهی نگاهت

امیدَت تهمتن شود تا که آید 
برآرد زچاه و نِشانَد به گاهت


                              رضا افضلی24/7/1391

مكرّر مي كند آخ و اوفينا/از منظومة (مشهدی های قدیمی)سرودة رضا افضلی در سال ۱۳۷۷

مكرّر مي كند آخ و اوفينا


به نقل از منظومة بلندمنتشر نشدة (مشهدی های قدیمی) 

 سرودة رضا افضلی در سال ۱۳۷۷



درآن جايي كه خلوت مالِ زن هاست

مجالِ شادي و فرياد و غوغاست


چو آيد حرف هاي محرمانه

«نرينه» رانده می گردد زخانه


فضا را پُركند امواجِ خنده 

مثال رَفرفِ صدها پرنده


زني با عشوه ها، رقصان و دف زن

به گِردِ او زنان ،خندان و كف زن


بخواند زن سرود «خاله رورو»

به حالِِ خم شدن،برخاستن،دو


جلو آورده با «بالِش» شكم را 

نشان داده چوآبستن ورم را


نهد با جيغ، روي پنجه، پاها

بخواند شعرِ «رورو» با اداها:


خدايا از فشارِ درد مردم 

بلانسبت چه .ُه بود اين كه خوردم


مكرّر مي كند آخ و اوفينا

جماعت كف زند گرمِ تماشا1



//اگر بوي خوش از ديگي روان است//



اگر بوي خوش از ديگي روان است

كمي زان، روزيِ همسايگان است


محبّت ها، قرينِ سادگي هاست

به رسمِ «كاسة همسادگي» هاست


به وقتِ ظهر بيني سايه اي را

كه كوبد خانة همسايه اي را


بگويد،چون دهد ظرف غذارا

نباشد اين غذا، قابل شمارا


سرِ بُشقاب و كاسه گه قدح ها

گرفته جِلوة قوسِ قُزَح ها


بُوَداز بس كه شادي بخش و خوشبو

بينگيزد زِ هر كودك هياهو


1- خاله رورو

«زایمان همواره یکی از مهم ترین بخش‌های زندگی زنان را

 از دیرباز تشکیل می‌دهد، نوع رنج و مرارت و در عین حال

 شیرینی خاص از احساس وجود فرزند، زحمت و تلاش زنان

 در دوران بارداری از مهم ترین مجالس نمایش‌های شادی‌آور

 زنانه است. در نمایش خاله رورو یکی از زنان با استفاده از

 آرایش و لباس و قرار دادن چند پارچه در زیر لباس خود ادای 

زن حامله را در می‌آورد، در اجرای تک نفره که با موسیقی

 همراه می‌شود، زن با رقص و دیالوگ و آواز مراحل مختلف

 بارداری را برای مخاطبان تشریح می‌کند و البته با دست

 زدن و همراهی و پاسخ تماشاگران نیز مواجه می‌شود.

 در این نمایش اگرچه حضور عنصر مخالف، یعنی مردان 

مطرح نمی شود اما در سرتاسر اجرا رنج و مرارت و زحماتی

 که زن در دوره بارداری متحمل می‌شود به رخ کشیده می‌شود.

 زایمانی که در این نمایش پیش از وقت مقرر یعنی در هفت ماهگی

 اتفاق می‌افتد. بازیگر نقش عروس با ذکر جزئیات مراحل مختلف بار

داری از ابتدا تا لحظه زایمان با رقص و آواز و همراهی تماشاگران به

 دو هدف عمده از نظر روانشناسی شخصیت زن دست پیدا می‌کند.

 نخست برتری زنان بر مردان و ارزش و فداکاری که یک زن در طول

 بارداری و سپس زایمان فرزند ایفا می کند. این بروز شخصیت زنانه

 را می‌توان به نوعی اقتدار عاطفی آنان تلقی کرد. نوعی اقتدار ارزش

گرایانه که زن خود را در واقع به نوعی سرشار از مهر و معنویت در بعد

 عاطفی از نظر استحکام خانوادگی و شرایط اجتماعی ستون و خیمه 

خانواده قلمداد می‌کند. نمایش خاله رورو یک مرور و یادآوری توام با اقتدار،

 برنامه ریزی و هدفمند از نقش و حضور زن در خانواده است که با تکرار آن

 در مجالس زنانه به نوعی پالایش و قدردانی از نقش زن در درون این طیف

 می‌پردازد. زنانی که مخاطب هستند ممکن است هر کدام فرزندی به دنیا

 آورده باشند که در این صورت این یادآوری شیرین به لحاظ روان شناسی 

تجدید خاطره ای دلنشین برای آنان تلقی می‌شود و تا حدودی اجر معنوی

 آنان را دوباره به رخ می‌کشد و برای دخترانی که حضور دارند و هنوز ازدواج

 نکرده اند نوعی آینده نگری شیرین را تداعی می‌کند. در لابه لای دیالوگ‌

ها و اشعار زن، جسته و گریخته مردان نیز مورد انتقاد قرار می‌گیرند و این

 بخش دوم اجرا است که باظرافت و طنز و هجویه‌های خاصی مورد توجه قرار

 می‌گیرد. خاله رورو نمایشی است تک پرسوناژی که بیشتر متکی بر حرکت

 و آواز است.» به نقل از: خانم ربابه (فرزانه) دریاباری،دانش آموخته کارشناسی 

روانشناسی مشاوره از دانشگاه الزهرا


جستجو در«گوگل» نشان می دهد که در هر شهری از شهرهای ایران روایتی

 از «خاله رورو» وجود داشته ست. در تصنیف عامیانه«خاله رورو» تقریبا با تغییراتی

 که در گویش های مختلف وجود دارد، مطالبی مشترک به چشم می خورد که

 پاره ای از آن حرف ها چنین است:


خاله رورو

 رو و رو

عدس پلو

  لوبیا پلو

 چند ماهه داری

 خاله چرا نمی زایی؟ 

خاله جون قر بونتم 

صد قه

بلا گردونتم 

آتیشه

سر قلیونتم 

رفیق

راه شمرونتم 

آی خاله جون چند ماهه داری

خاله حالی که نداری....   


علاقمندان در اینترنت خاله رورو را جستجو کنند.

خاطرات قدیم/ رضا افضلی 22/7/91   

خاطرات قدیم


خاطرات قدیم یادت هست؟

باغ عطر و شمیم یادت هست؟


روزگارِ صفا و پاکی ها

آن بهشتِ نعیم یادت هست؟


بخشش و جشن و سفرة شادی

مردمانِ کریم یادت هست؟


روزهای بهشتیِ بازی 

بی خبر از جَحیم یادت هست؟


میهمانی کنارِ دخترکان 

برحصیر وگلیم یادت هست؟


شور ما در کنار باغچه ها

همچو رقص نسیم یادت هست؟


درس و مکتب، قرائتِ ملّا

الف و لام و میم یادت هست؟

 

تَق تَقِ چَکّشِ حَلب سازان

سوز و سازِ لحیم یادت هست؟


روی چینی شکسته و قوری

بخیه و بندِ سیم یادت هست؟


در علف های خشک عطاری

تلخ و شور حکیم یادت هست؟


موقع یارگیری و بازی

بغضِ طفلِ یتیم یادت هست؟


تاکه تقسیم را بیاموزیم

آن تُرنج دونیم یادت هست؟


در میانِ سیاهیِ پی آب

طفلِ بی ترس وبیم یادت هست؟


وسطِ خانه های آجر فرش 

حوض های قدیم یادت هست؟


در شبِ شامِ نذریِ کوچه

دیگ های هلیم یادت هست؟


شامِ شب، زیرِتوری مهتاب

بام های عظیم یادت هست؟


در کنارِ بساط همسایه

رختخوابِ حَجیم یادت هست؟


کوزة آب مشترک بربام

مردمانِ رحیم یادت هست؟


درشبِ پُر ستاره، کوچِ شهاب

در رَهی مستقیم،یادت هست؟


روی دیوار خانه های بزرگ

خواندنِ «یاکریم» یادت هست؟

**

کودکی رفته و جوانی ها

آمده فصل نا توانی ها


باز هم بس امید ها باقی ست

دل خوشی با نوید ها باقی ست


رضا افضلی 22/7/91   



http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم



ابرهای پاره پاره/رضا افضلی 12/10/68  

ابرهای پاره پاره



چشم هايت از نجابت

چشمه هايِ بي گناهي

در زلالش رقصْ رقصان

هر نگاهت، مثل ماهي


ماهتابِ چهرة تو

ماية بهتِ ستاره

عاشقان در هركنارت

 ابرهای پاره پاره


اي سراپايت ز پاكي

مثل شبنم، مثل باران

مي دوي در خلوتِ من

چون زلالِ چشمه ساران


هر سحر در چشم هایم

انتظارِِِ ديدن تو

تا گلِ محبوبه ام را

بو كنم در دامنِ تو


چون گلِ ياس سپيدي

سرنهي بر شانة من

عطرِگلهاي جهان را

آوري در خانة من


                   رضا افضلی 12/10/68  


http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم

................................................................................................................................

همرنگِ آتش/ رضا افضلی 7/3/64

همرنگِ آتش



ما كوه عشق را


اين سان كه كنده ايم


                            فرهاد هم نكند


مجنون اگر بيايد


بر اين جنون قاطع ما


                          رشك مي برد.


دامان ما چو برگ گل صبح


در بطن غنچه اي


در انتظار دستِ پگاه است


ما همچو بیژنیم


امّيد


با گيسوانِ همچو كمندش


                               منيژه وار


اينك چو ماه


بر سر چاه است.



اي هيمه هاي دورترينِ كويرها!


بر روي هم شويد


درياي آتشي بِفروزيد


ما چون سياوشيم


از بَس ميان شعله گذر كرديم


همرنگ آتشيم.


                             رضا افضلی 7/3/64


http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم


................................................................................................................................................

شوق دل ها/رضا افضلی9/2/83

شوق دل ها



فردای نیامده! چه زیبایی تو


چون صبح بهار و عید، با مایی تو 



مارا نکشد یأس به مرداب سکون



تا عشق و امید و شوق دل هایی تو




                                           رضا افضلی9/2/83


http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم

جامه تان جامة اِحرام شماست/برای دختر عزیزم: غزال*/ رضا افضلی/ مشهد سال 76

جامه تان جامة اِحرام شماست

برای دختر عزیزم: غزال*

وتمامی 

پرستاران و سپید پوشان درمانگر بخش های مهربانی 



دخترم! هيچ بِه از ياري نيست

پيشه اي، همچو پرستاري نيست


چون بپوشي به تنت رخت سپيد

شب يأس از تو شود صبح اميد


دخترم! كار توشب بيداري ست

دردمندان غمين را ياري ست


پايِ هر تخت قدم بگذاري

رَمَد از پنجة تو بيماري


مي شناسي شبِ درد آجين را

تختِ اندوه و غمِ سنگين را


اي پرستار من اي دختر من 

شده اي تاج شرف بر سر من


گرکه از بخش، صدا مي شنوي

از كسي نام خدا مي شنوي


از خدا دستِ تو را مي طلبد

بهر درد از تو دوا مي طلبد


تا تو از خيلِ پرستاراني

بر سرِ آتش غم، باراني


تا كه بيمار فتد، در تبِ ژرف

گِردِ او زود بباريد چو برف


از شما اي رمة ابر سپيد

دل بيمار شود غرق اميد


شادي از ابر شما مي بارد

عشق را دست شما مي كارد


قرص ها دانة تسبيح شماست

دوره گردد همه دم بي كم و كاست


نيمه شب چون كه قدم برداريد

نغمة بال كبوتر داريد


همه تان جامه سپيد آمده ايد

از دل شهر اميد آمده ايد


جامه تان جامة احرام شماست

عيد قربان، همه ايّام شماست


همه با سعي و صفا، چرخ زنيد

گردِ بيمار و دوا چرخ زنيد


راهتان راهروِ سعي و صفاست

مروه تان خدمتِ مخلوق خداست


مثل قوها گذرِ قافله تان

ديده تالار بسي هَروَله تان 


چرخ چرخان همه با نيت صاف

گردِ بيمار، همه شب به طواف


بوي بهبود دهد دامنتان 

زندگي مي چكد از سوزنتان


نبضِ هستي به دو انگشت شماست

زندگي در گروِ مشت شماست.


                              مشهد سال 76 

*غزال افضلی:در دهم خرداد۱۳۵۳تولد یافت وتحصیلات خودرا در رشته های هوشبری و پرستاری ادامه داد. وی ضمن تدریس در دانشگاه، سالها به عنوان پرستار بخش جراحی قلب باز بیمارستان امام رضای مشهد انجام وظیفه کرد. وی بعد از ازدواج، به تهران رفت و در حال حاضر به عنوان سرپرست اتاق عمل و سوپر وایزر کشیک در بیمارستان محک خدمت می کند. همسر ش آقای محمدرضا شریفی است و دخترک زیبایشان مهرگان نام دارد.برای دختر عزیزم غزال و خانواده ی گرامی اش تندرستی و شادکامی آرزو می کنم. ر.ا


http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم


قليان/ رضا افضلی   22/1/79

 قلیان


مِه نيست

غلغله ي غاز نيست

مادر بزرگ روي ايوان قليان مي كشد

 

آتش

         تنباكو را مي خورد

واندوه

         دلِ اورا

 

مِه نيست

غلغله ي غاز نيست

مادر بزرگ روي ايوان قليان مي كشد.

                                             رضا افضلی22/1/79


http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم

روزگاروانفسا/رضا افضلی30/1/ 82

 روزگاروانفسا

 

 

آدم ها

سلامشان را مي خورند


غرورها

به هم تلفن نمي زنند

وپلّكان «بالا بنا»ها

كوچه هاي آشتي كنان نيست

آزاديِ راحت

باتِلِّق قفلِ در آغاز مي شود.

 

آدم ها

 با ابرها و آنتن ها

                     نزديك ترند

وقوافلِ ابرهاي ابلق

بر تنهايي آدميان

                       اشك مي ريزند.

 

كسي در اتاقك سيّار

سخن نمي گويد

و تكمه هاي روشن

ساربان اين كجاوة عمودي است

 

كسي به در خانة همسايه اش نمي كوبد

نا خداي اين كشتي

دستي است كه پاكتِ حق شارژ را تحويل مي گيرد

 

صداي جاز

ديوار همسايه را مي لرزاند

وآدم هاي شب بيدار

از پنجره هاي روشن

با مردم جهان ديدار مي كنند

 

خروسخوان

بي خوابي ها، به توقفگاه مي روند

خستگي ها

               استارت مي زنند

بی خدا حافظي

خميازه ها رانندگي مي كنند

ودهان ها در صفوف چراغ خطر

بي اشتهايي را گاز مي زنند

 

دلواپسي ها از اين پله ها به آن پله ها مي روند

وازين گيشه به آن گيشه

تابسته هاي كاغذين را به برگه اي ماشين شده

                                          بدل كنند

 

چشم هاي خسته كار مي كنند

ومغز هاي خسته چرت مي زنند

يك چشمش خواب،يك چشمش  بيدار

زندگي مي گذرد.

 

روزگار وانفسا همين است.  


                                     رضا افضلی30/1/ 82




http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم