امّيدها/رضا افضلی/به استاد: دکتر محمّد فاضلی

 

امّيدها

سروده ی رضا افضلی


تقدیم به استاد: دکتر محمّد فاضلی*


هان اي بهارِ سبزِ هستي اي جواني
شيرين ترين فصلِ كتابِ زندگاني

اي هر شب تو آسماني پر ستاره
از آرزو هاي بلند و بي شماره

اي روزهاي تاري مو، سرخي رو
اي سيبِ سرخِ آبدارِ تردِ خوشبو

اي خاطراتت همچو گل در دامن من
يادت چو عطر ياس در پيراهن من

هان اي بلوغت ظهرِتابستانِ سوزان
از هر چه جز تنهايي و خلوت گريزان

چون قلّه اي در خيمه هاي مِه نشستن
چون جوجة کوچک، جِدارِخود شكستن

اي روزهاي بي غمي، آسوده حالي
چون عاشقي سرگرمِ معشوقي خيالي

اي دورة خيّاميِ آسوده بودن
ميناي مي بر سبزه چون حافظ گشودن

زيباييِ تو عاشقِ اين هستي ام كرد
هر جام دادي، تشنه تر بر مستي ام كرد

فصلِِ نخستينِ حياتم كودكي بود
فصلي كه گويي با فراموشي يكي بود

وقتي به تو اي سبزِ بي همتا رسيدم
چون شاپرك هرجا كه گل ديدم پريدم

گفتم: كه هستي خوش بُود دشمن مدارش
پیدا شود هر سالِ نيكو از بهارش

امّيدِ فردا آفتابي در دلم شد
با آرزوها هرمرادي حاصلم شد

*********
هر صفحه مي خواندم كتابِ هستي ام را
مي برد كم كم شور و حال مستي ام را

هر صفحه خواندم باز ديدم كهنه تر شد
گفتم كه فردا به شود امّا بتر شد

هر روز با انبانِ رنجِ تازه آمد
چون پيرِ سنگين بار از دروازه آمد

گِردِ سر من زاغ هاي غم پريدند
چندانكه شادي داشتم چون دانه چيدند

روزي اگر دستی گلی را بر سرم زد
روزِ دگرسنگ جفا بر پيكرم زد

امّيدِ فرداها ولي در سينه ام ماند
با ديوِ پيري صد هزاران كينه ام ماند

امّيد مي بارد چو باران در دل من
گل مي كند ياسِ بهاران در دل من

هرروز با شوقي دگر،گويد اميدم
شايد كه من هم تا به آن فردا رسيدم

*********
من سالها بر صخره ها خود را كشاندم
تا خويش را بر منظرِ اكنون رساندم

با دخترِ شعر و غزل شب ها نخفتم
چون ماه با شب تا سحر گفتم، شنفتم

خود را به گيسوي غزل سرگرم كردم
در دامنش از همسر خود شرم كردم

با كودك و زن بودم وگویی نبودم
بس شب كه سرزد آفتاب و من غنودم

در خلوتِ خود هر كتابي را كه خواندم
گاهي به روي صفحه اي بسيار ماندم

بس فصل هاي خوب را تكراركردم
انديشه را زان فصل ها سرشاركردم

هان اي جواني باز آيا مي توانم
فصل تو را يك بار ديگر هم بخوانم؟
                                        12/3/64

*حضرت استاد دکتر محمد فاضلی عزیز انسانی بسیار مهربان و بزرگوار و دانشمند هستند که چند سالی است از دانشگاه فردوسی مشهد باز نشسته شده و در دانشگاه آزادخدمت می کننند. افتخار دارم که ایشان استاد این بنده در زبان و ادبیات عرب بوده و هستند. به پیشنهاد و تایید ایشان به عنوان مدیر گروه بود که حقیر از سال1363 تدریس خود را در دانشکده ی ادبیات دکتر علی شریعتی آغاز کردم وبعد از آن به دانشگاه های دیگر دعوت شدم.این استاد خیلی کم نظیررا باید قبل از هرچیز فوق دکترای انسانیت و جوانمردی و عاطفه دانست. به استاد بزرگم تعظیم می کنم ر.ا

پژوهشگران برتر فرهنگستان/شاعر خراسانی معروف دکتر محسن ذاکرالحسینی(پرند)از تجلیل شوندگان بود.

شاعر خراسانی معروف دکتر محسن ذاکرالحسینی(پرند)
از تجلیل شوندگان بود
 
   از پژوهشگران برتر گروه‌های مختلف فرهنگستان زبان و ادب فارسی طی مراسمی تجلیل به عمل آمد. این مراسم صبح روز دوشنبه، شانزدهم اسفندماه، با حضور دکتر محمد دبیرمقدم، معاون علمی و پژوهشی فرهنگستان، دکتر محمدرضا نصیری، دبیر فرهنگستان و مدیران گروه‌های علمی برگزار شد.
    در این مراسم دکتر دبیرمقدم هدف از انتخاب پژوهشگران برتر را توجه به مقولهٔ پژوهش و اهتمام به امور تحقیقی و ارتقای سطح علمی پژوهشگران فرهنگستان زبان و ادب فارسی دانست.
    اسامی پژوهشگران برتر فرهنگستان در گروه‌های مختلف بدین شرح است:
1. گروه واژه‌گزینی:
مهنوش تهرانی
محمود ظریف
مهرآذر فارسی
دکتر رضا عطاریان
فرزانه سخایی
2. گروه فرهنگ‌نویسی:
زهرا جعفری
معصومه امینیان
ندا زادگان
دکتر علیرضا امامی
سوسن سمراد
سارا شریف‌پور
3. گروه تحقیقات ادبی:
جعفرشجاع کیهانی
هرمز بوشهری‌پور
4. گروه ادبیات تطبیقی:
دکتر ناهید حجازی
5. گروه دستور زبان فارسی و رسم‌الخط:
زهرا زندی‌مقدم
6. گروه دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی در شبه‌قاره:
ثریا پناهی
هدی سید‌حسین‌زاده
7. واحد نشر آثار:
آذر کلهر
8. گروه ادبیات معاصر:
حسن میرعابدینی
آزاده گلشنی
9. گروه زبان‌ها و گویش‌های ایرانی:
لیلا عسگری
10. کتابخانه:
ویدا بزرگ‌چمی
    همچنین در این مراسم از برخی همکاران فرهنگستان زبان و ادب فارسی که به ایراد سخنرانی در این مرکز فرهنگی پرداخته‌بودند، تقدیر شد که اسامی آن‌ها به شرح ذیل است:
  • دکتر بدرالزمان قریب: سیر واژهٔ «نقره» در زبان‌های ایرانی و ادبیات فارسی؛
  • دکتر محسن ذاکرالحسینی: ارزش معیارالاشعار طوسی؛
  • آقای ابوالفضل خطیبی: نگاهی به داستان رستم و سهراب؛
  • دکتر علاءالدین طباطبایی: نسبیت زبان، منطق اسم‌سازی، گرده‌برداری؛
  • دکتر سعید رفیعی خضری: مضامین داستانی در ادبیات فارسی (از دورهٔ مشروطه تا 1320)؛
  • دکتر یدالله منصوری: نگاهی به دانشنامهٔ حقوقی فارسی میانه؛
  • دکتر سعید رضوانی: معرفی و بررسی دایرهٔ‌المعارف ادبی جدید کیندلر؛
  • مهندس یونس کرامتی: میراث فارسی قطب‌الدین شیرازی؛
  • دکتر محمدرضا رضوی: معناشناسی در کاربرد
    قبل از این برنامه خانم سلیمانی و آقای نوروزی، از کارشناسان وزارت علوم، دربارهٔ وضعیت اعضای هیئت علمی فرهنگستان و چگونگی ارتقای آن‌ها و نحوهٔ کسب امتیازهای سالانه سخن گفتند و بر انجام کارهای پژوهشی تأکید کردند.
به نقل ازhttp://www.persianacademy.ir/fa/x1812892.aspx

سروده ی وحیدعیدگاه طرقبه ای/ برای همسرش (خانم سیمین آبادیان)

سروده ی وحیدعیدگاه طرقبه ای

برای همسرش (خانم سیمین آبادیان)

 

وقتي بهار بود تو بودي كنار من

اما  خزان  بدون  تو  آغاز  مي­شود

لايِ  كلاف سر­به­گم كهنه­ياد­­ها

اشكي كه خورده بود گره باز مي­شود

 

خوني درون هر رگ من مي دود غروب

تا خون شوم پيِ تو دوم در رگان شهر

شهري كه راه­هاش همه چاه­هاي آه

جايي كه جوي­هاش همه نهر­هاي زهر

 

خاكش گرفت دامنم اما براي من

آب­و­هواش مزه­ي تبعيدگاه داشت

با هم نساختيم ولي سال­ها مرا

چون زخم كهنه­اي به تن خود نگاه داشت

 

در كوره­راه پرسه زدن­هاي نابه­گاه

اينك من و سياهي سردي كه روبروست

بي­در­كجا به پشت سر و ناكجا به پيش

هرگز مباد هيچ شبي بي چراغ دوست

 

اينجا اگرچه پنجره­اي هست رو به ماه

درمان درد كوچه­ي غمگين نمي شود

شب با ستاره­هاش برايم اشاره­هاست

كين چيز­ها براي تو سيمين نمي شود

  

ياد گذشته­ها به گذشتن كشانَدم

در كوچه­هاي شهر به ياد گذشته­ها

دنبال چهره­اي كه همه ياد­ها از اوست

با چهره­اي بسان فراموش­گشته­ها

 

در دست من كه دشت ترك­هاست كردگار

هرگز گلي به نرمي دست تو را نكاشت

اي دختر شمال هواي جنوب هم

با هرم خويش گرمي دست تو را نداشت

 

بگذار تا كه دست تو باشد به شانه­ام

چون مرهمي به زخمي و مستي به بستري

كين برج كهنه در پي آن ايستاده تا

روزي به روي او بنشيند كبوتري

 

تو  آن دم خوشي كه به هر سوي دم به دم

در آرزوي يافتنش گام­ها زدم

شب­ها ميان هيچ­نيابان هرزه­روز

از گام­ها كه خسته شدم جام­ها زدم

 

آهنگ بي­ درنگ قدم­هاي خسته­ام

در گوش من حكايت سنگ صبور بود

طومار رد پا كه پسِ خود نگاشتم

در چشم من روايتي از بوف كور بود

 

كو آن نديده­اي كه برايم نديدنش

باري نبردني شد و كاري نكردنيست

پرسيدم از هرآن كه به ره ديدمش ولي

گشتم نبود بود جواب و نگرد نيست

 

در چهره­هاي رنگ­به­رنگِ ميان راه

بسيار گشت چشمم و چشم تو را نيافت

تصوير احتمالي رخساره­ي تو را

با تار و پود چهره­ي هر رهسپار بافت

 

مي گشت شب پيِ تو نگاهم فراز شهر

تا از كدام كوچه بگيرد سراغ تو

هي مي شمرد پنجره­ها را و مي سرود

آخر كدام روشني است از چراغ تو

 

يك روز آمدي تو و هر كس كنار رفت

از اشك خويش و رشك تو بسيار رخ گداخت

چون عكس­هاي بي رمقِ درگذشتگان

هر چهره­اي كه روي تو را ديد رنگ باخت

 

اين بود داستان نگاهي كه سال­ها

مي گشت پرسه پرسه و غافل كه سرنوشت

فارغ ز گفت­و­گوي من و جست­و­جوي او

ديدار را به طالع شهري دگر نوشت.

                                           وحید عیدگاه طرقبه ای 

چهارپاره ی بالا به لطف دوست مشترک جناب آقای حامد علیزاده به امیل بنده فرستاده شده است. 

ما دردانشگاه تدريس مي كنيم/ رضا افضلی  7/2/1381

 

ما دردانشگاه تدريس مي كنيم
رضا افضلی



 

ما در دانشگاه تدريس مي كنيم
موهايمان
هر روز سپيدتر
و آرزوهايمان
هر لحظه جوان تر مي شود
مثل درختاني كه زير بارش برف
غرقِ جوانه اند

كتاب هاي دانش جهان
و ايمان هاي درخون دويده
در راه پيريِ ما سدّ بسته اند
نمي گذارند به عقب برگرديم
نمي گذارند تا در راه بمانيم
نمي گذارند وطنمان را بفروشيم
نمي گذارند به میهن خود بي اعتنا باشيم

ما در دانشگاه تدريس مي كنيم
به احترام ما
درسوكواري ها
صلوات مي فرستند
و دراعيادِ رنگين
كف مي زنند
دوستان ما در همه جا حاضرند:
در هواپيما به ما تبسم مي كنند
در كوپة قطار به ديدنمان مي آيند
در اتوبوس جايشان را به ما مي دهند
در سر بالائي ها
دستمان را مي گيرند
و در بازارهاي پر همهمه
همراهمان مي شوند
و در ادارات شلوغ
به ما بال و پر مي دهند

ما در دانشگاه تدريس مي كنيم
با همين زندگي درويشانه
تاج و تختِ آرامشي داريم
كه پادشاهان
در خواب هم نديده اند

همسرانمان تلفن ها را جواب مي دهند
وبراي دانشجويان اخراجي
گريه مي كنند
دو شاخِ تلفن را نمي كشند
دستان پينه بستة پدران
و خواهش گريه آلود مادران
و غرور شكستة جوانان را
به ما يادآور مي شوند
ما در دانشگاه تدريس مي كنيم
ما هزاران فرزند داريم
غم هزاران نفر را مي خوريم
از شادي فرزندان شمشاد قدخويش
شاد مي شويم
و اندوهشان
دلهايمان را سوراخ سوراخ
مي كند

درپايانِ كلاس
ابرِتا آخِرباريده ايم
خسته
اما
سبك
درافق هاي زلال
پرواز مي كنيم
و دسته دسته كبوتران اميد
ما را
تا مبل هاي راحتي
بدرقه مي كنند
حرف آخر ما اين است:
كه آدم نا اميد را مرده حساب كنيد.

قدم زدن ما تماشايي است:
از هر طرف برسرمان
سلام مي بارد.
و چهرة آخر ترم ما را
آذرخش دوربين ها
هميشگي مي كند.

عروس و دامادهاي جوان
تصوير قاب كردة ما را
به خانة بخت مي برند تا به كودكان آينده معرفي كنند.
ما چه داريم؟
جز آنكه لاله عباسي هاي تبسم را
همه جا
نثار كنيم
هيچ وقت
كارمان معطّل نمي ماند
سبزه ها مقابل ما قيام مي كنند
و مهرباني و اشتياق
از پشت چمن ها داد مي زنند
استاد! سلام!

ما در دانشگاه تدريس مي كنيم
شادي هاي سنّت را
دوست داريم
و در روزهاي سياه پوشيده
زنجيرهاي غم
دل هاي ما را هم كبود مي كند

ما نمي خواهيم
بيگانه
نگاهش را
با لِنز به وطنِ ما وارد كند
ما نمي خواهيم
در دنياي اين همه
گريم و نقاب
درآيينه خانة تقليد
شكل چهرة خود را
فراموش كنيم
ما در دانشگاه تدريس مي كنيم
پير و جوان
چون درختانِ بي آفت
هر بهار جوان تر مي شويم
صداي بي مرگِ ما
دركلاس هاي آينده
از اين حنجره به آن حنجره
سفر خواهد كرد
و از دهانِ همة نسل ها
خواهد باريد.
اميدهاي جوان
نمي گذارند به مرگ فكر كنيم
نمي گذارند ازرفتن فرار كنيم
ما ابرهاي كشتزارانِ اميديم

ما در دانشگاه تدريس مي كنيم.
                                      مشهد 7/2/1381

تصویر:
روبه روی ساختمان اداری دانشکده ادبیات مشهد1371
درصف دوم از راست به چپ،نفر سوم دکتر بابایف استاد دانشگاه مختومقلی و نفر بعدی این بنده رضا افضلی 
در میان دانشجویان دانشگاه مختومقلی ترکمنستان، که برای گذراندن  دوره ای اختصاصی به دانشکده ادبیات مشهد آمده بودند وبااین بنده نیز کلاس ادبیات معاصر گذراندند
دانشجویان دانشگاه مختومقلی ترکمنستان که برای گذراندن دوره ای اختصاصی به دانشکده ادبیات مشهد آمده بودند

ای مهربان معّلم/رضا افضلی/برای روز معلم

 

ای مهربان معّلم!

 رضا افضلی

ای مهربان معّلمِ دلسوز، بی گمان

پیچیده زیرگنبدِ هستی صدای تو

یک هفته اندک است که غرقِ گلت کنند

عید و بهار باد همه روزهای تو.

                                   مشهد 16/2/88

 

دکتر علی اصغر مینو استاد بازنشسته ی دانشکده ی پزشکی دانشگاه مشهد درگذشت

دکتر علی اصغر مینو
استاد بازنشسته ی دانشکده ی پزشکی دانشگاه مشهد درگذشت
 
در وبلاگ دوستاران استاد محمد قهرمان آمده است:

       دکتر اصغر مینو در نود سالگی درگذشت . او در سال ۱۳۰۰ در شیراز زاده شد . او از اولین

استادان رشته ی آزمایشگاه در ایران بود و یکی از کهن ترین فعالین سیاسی ملی گرا . 

او یکی از خدمتگزاران راستین فرهنگ ایران بود و این از موقوفاتی که در راه گسترش

فرهنگ از خود به جا گذاشت پیداست . 

جایش ازین پس در انجمن سه شنبه های خانه ی استاد قهرمان در میان ما خالی خواهد بود .

انجمنی که او خود یکی از اعضای آن بود . او خانواده ای نداشت . خانواده ی او  دوستداران

فرهنگ و ادب و اهالی علم بودند . کسانی که ازین پس به هر شیوه ای از نتیجه ی موقوفات 

او بهره مند می شوند باید یاد او را زنده نگاه دارند . یادش جاودان باد . 

                                                                                      انجمن ادبی قهرمان

شنبه 8 مرداد1390 ساعت: 0:53

توسط:مهرداد رحیم زاده09155581812

با تشکر از اساتید عزیز من مهرداد رحیم زاده چهارده سال بادکتر در ازمایشگاه خودش کار میکردم او مرد بسیار خاصی بود وبه دلایلی ازدواج نکرد لطفا از مزارش فراموش نکنید طرقبه عنبران در باغ موقوفه خودش بالای کوه در اتاقی مخروبه که نشانگر بی میلی او به تجملات است.


جناب مهرداد رحیم زاده گرامی! به حضرت عالی نیز تسلیت می گویم. ممنونم که اطلاع رسانی فرمودید.با دوستان صحبت خواهم کرد و در آینده به شما ایمیل خواهم زد.با سپاس afzali_reza1333@yahoo.com

انجمن فرخ/نوشته ی رضا افضلی/بخش پنجم وآخر

      انجمن فرخ/نوشته ی رضا افضلی/بخش پنجم وآخر

     ...شاعران بزرگ نوپردازخراسانی اخوان ثالث و دکتر شفیعی کدکنی هرگاه به مشهد می آیند همان طور که سه شنبه ها در جلسه انجمن استاد محمد قهرمان شرکت می کنند صبح های آدینه به انجمن فرخ می آیند. اخوان و شفیعی هم به اشعار کلاسیک وهم به شعرهای نو با دقت گوش می کنند و نوپردازی چه در قالب های سنتی و چه نیمایی را تحسین می کنند. به هر حال نوبودن شعر مهم است و هیچ شاعر و هنرمندی نمی تواند مخالف نوآوری باشد. فرخ از دوستان مرحوم ملك الشعراي بهار و درزمان خود،در همان قالب های کلاسیک شاعری نو طلب است.مي دانيم كه دوستش بهار اضافه بر نوآوري در انتخاب قالب، براي ابداع تصاويرتازه نيز مي كوشد و در كنار شعرهاي چارپاره، كه تعدادشان زياد نيست به سرودن قصيده هايي غرّا مي پردازد. او هرگونه تجدد در ادبيات را مي پذيرد، منتهي مشروط بر آن كه اصول سنت هاي قديم محفوظ بماند. نوشته اند كه بهار در آخر عمر براي گويندگان، آزادي بيشتري قائل مي شود «حتي آنان را از سرودن شعر سفيدِ بي قافيه منع نمي كند» رک:9/2/338

      اما شعر منثور در انجمن فرخ بعد از انقلاب هم چندان جای خود را نزد ادبای کهنسال باز نمی کند. محمّدباقركلاهي اهري تعريف مي كرد كه يك صبح جمعه در منزل فرّخ، شاعري جوان شعري منثور خواند. كسي كه در كنارِ من(کلاهی) بود از حسین خديوجم كه نزديك به ما نشسته بود، پرسيد كه استاد! نظر شما دربارة اين نوع شعرها چيست؟ خديو با همان لهجة شيرين يزدي اش گفت :«اينا نَثرَه هَمَمْ مِگَنْ كارِشَمْ نَمِشَه كِردْ»رک:5/160

     به هر حال خاستگاهِ بزرگ ترين شاعران نوپرداز خراساني همين انجمن فرخ است. كساني چون مهدي اخوان ثالث،نعمت ميرزازاده، دكتر شفيعي كدكني، دكتر اسماعيل خويي و... در همين انجمن رشد كرده اند و نسل های بعدی شاعران نوپرداز خراسان در همين انجمن اوج گرفته اند. برخي ازشاعران و اديبان نوجو در كتاب هفتاد سالگي فرخ مقاله و شعر برای فرخ دارند و اخوان و شفيعی از همان دسته اند. رک:1/ 29و134

     كمال مي گويد:«همه ما برخاسته از اين انجمن هستيم از مرحوم مهدي اخوان ثالث گرفته كه شاعري اش از اينجا آغاز شد در اينجا نشو و نما كرد و از استادان اينجا استفاده برد تا قدسي، ميرزازاده، باقرزاده، صاحبكار، قهرمان، شفيعي و خويي ما هر چه داريم از اين انجمن داريم. البته من چيزي ندارم. اما آنها كه دارند از اينجا دارند».3/192

    كمال براي ادامه كار انجمن فرخ و چگونگي آن سخناني دارد كه شنيدني است:« من اينجا مي نشستم چون سنم از آقايان بيشتر بود و علاوه بر آن، آقاي فرخ، هيئتي پنج نفره را تعيين كرده بودند كه شش ماه يك دفعه يا سالي يك دفعه جلسه داشتند. اين پنج نفر(به منِ كمال) گفتند شما انجمن را اداره كن و من پذيرفتم و گرنه، نه آقاي فروزان فرخ از من چيزي كمتر دارند و نه ديگران.خود آقايان گفتند: ما گاهي هستيم و گاهي نيستيم. الان آقاي محمد قهرمان سه ماه، سه ماه، اينجا نمي آيد آقاي صاحبكار هم نمي آيد كسي كه مرتب مي آيد منم. به همين دليل بايد من انجمن را اداره كنم چاره اي ندارم البته رياستي در بين نيست. من فقط براي اينكه نظم مجلس رعايت شود و بگويم مثلا شما شعر بخوانيد، مي آيم و اينجا مي نشينم همين قدر و نه بيشتر..» 3/192.

       کمال علت روی آوردن به قصیده سرایی را در مصاحبه اش با جلال قیامی چنین توضیح می دهد: «سال 1334 يا 35 بود، شعري قصيده وار سروده بودم. خودم        نمي دانستم قصيده است. آقاي فرخ فرمودند: اين با زبان قصيده ساخته شده، سه چهار بيت اضافه كن، مي شود قصيده. چند بيت اضافه كردم شد قصيده و هفته بعد خواندم .احسنت احسنت گفتند. آقاي فرخ فرمودند: تو براي غزل خوب نيستي همان قصيده را بگو و من شروع كردم به قصيده سرايي.»3/189

       مدتی بعد از درگذشت استاد محمود فرخ در سال 1360 پسرمهربانش فروزان با مشورت لطیفه خانم (همسر استاد فرخ) و برادر و خواهر و دوستانش ساختمان جدیدی را به جای بنای قدیمی انجمن می سازد و کتابخانة بزرگ فرخ را نیز به جای تازه ساخته منتقل می کند. دیگر حالا که وارد منزل فرخ می شوی ساختمان زیبای جدید را روبرویت و در آن سوی باغچه ها می بینی.مستقیماً می روی و به بنای جدید انجمن وارد می شوی. داخل راهروکه رفتی طرفِ سمت چپ اتاق و سرویس ساختمان را مشاهده می کنی و چون به طرف راست راهرو می پیچی و در را می گشایی تالار بزرگ انجمن را می بینی.در سه ضلع شمالی و غربی و جنوبیِ تالار،اشکاف های به هم پیوسته چوبی با درهای شیشه ای و کتابهای چیده شده به چشم می آید. دورتادور سالن صندلی ها و مبل ها در دو سه ردیف چیده شده است. درگوشة راست روبه رویت میزی زیبا با صندلی چرخان دیده می شود که همواره سخنرانی را انتظار می کشد. غالباً اگر تمام صندلی ها پرنشود پشت آن میز کسی نمی نشیند. در همان صندلی اول دست راست، نزدیک در ورودی فروزان فرخ با مهربانی به تو خوش آمدمی گوید و دستت را می فشا رد. اگر چند هفته به انجمن نیامده باشی در آغوشت می گیرد و ترا می بوسد. جواد ایرانمنش همیشه در صندلی گوشه سمت راستِ فروزان باریشی انبوه، کاملا خاموش، و سراپا گوش نشسته است و با آن که شاعری پر سابقه است، هیچ وقت شعر نمی خواند. غالباً انجمن شلوغ است. تو که از قدیمی ها هستی اضافه بر چهرۀ دوستان سابق با قیافه های جدیدی روبرو می شوی. کمال چند صندلی آن سوی تر از فروزان دستت را می گیرد و اگر کنارش خالی باشد همان جا ترا می نشاند. مبل های ردیف جلو با چند میز پذیرائی جای نشستن پیشکسوتان و میهمانان است و شاعران جوان، همیشه در ردیف های پشت سر می نشینند. اولین تفاوتی که به چشمت می آید تالار مدرن و کتابخانۀ ساخته شده بر طبق اصول فنی است. دوم اینکه جمعیت شاعران جوان از قبل بیشترشده است. و سوم جمعیت زنان و دختران شاعر است که رشد فرهنگی را نشان می دهد. پیش ازاین زن یا دختر در برخی از انجمن های دیگر بود اما دراین انجمن مردانه راه نداشت. اینک زنان و دختران با پوشش های رایج، در انجمن حاضر می شوند. برخی ازشرکت کنندگان در انجمن هنرمندانی ادب دوست به شمار می آیند.

       فهرستی را که می آورم اسامی شاعران و ادیبان و هنرمندانِ قدیم وجدید و قوی و ضعیف درآن بدون هیچ آداب و ترتیبی و بر اساس تداعی معانی می آید. زیرا که شاعران نوظهور در آغاز شروع کار انجمن در بنای جدید ، پانزده یا شانزده ساله اند و روی نیمکت ها و پشت میزهای مدارس هنوز درس می خوانند. آن شاعران جوان سال ها بعد و به نوبت وارد انجمن فرخ می شوند:

       یاران قدیمی انجمن کم و بیش غالبا در جلسات حاضرمی شوند و شاعرانی نیز هفته در میان و یا هروقت که فرصت کنند در انجمن شرکت می کنند. به هر حال نام های پیران و جوانان را با توجه به توضیح پیشین تداعی وار می آورم: قهرمان،گلچین معانی،  قدسی، صاحبکارو باقرزاده ،محمدرضا خسروی، دکترمجتهدزاده، نجومیان، عباس فرامرز، ساکت، اصغرمیر خدیوی، ادیبیان،آرمات، دکتر طبسیان،پیک، مکاسبی، صفری زرافشان، ناصر عرفانیان،محمود خیبری،محمود یاوری، هاشم ناصری، ویسه حبیب اللهی، محمد حبیب اللهی، دکتر یحیی حدادی ابیانه، سید مهدی سیدی، عشرت قهرمان، غلامرضا شکوهی،غلامحسین برزگر،زهرا رضوی، زهرا وحدتی، عصمت میرزائی،سالک،شهیدی، حسین جبروتی، علی اصغر موسوی، کلاهی اهری ، تقی خاوری،دبیری جوان،هاشم جوادزاده، محمود رضا آرمین، مصطفی محدثی، محمد تقی ابراهیمی نیا، محمد کاظم کاظمی، محمدنیک، جلال قیامی،سید ابوطالب وظیفه دان، رضا افضلی و نام های فراموش شده دیگر و چهره های هر هفته نوشونده و تازه شاعر و ده ها نام دیگرکه اغلبِ هفته ها یا ماهی یکی دوبار شرکت دارند.

     پنجره های بزرگ انجمن رو به شرق بازمی شود و پرتو آفتاب صبح آدینه همه جا را روشن می کند. وقتی که ساعت ده صبح می رسد کمال ازتازه کارترین شاعران دعوت می کند که شعرخود را بخوانند.ممکن است که او شاعر بعدی را از ردیف آن سوی انجمن به شعرخواندن دعوت کند. هر شاعری در همان جایی که نشسته است شعرش را می خواند. انجمن فرخ همچنان هدف اصلی خود را که تشویق و میدان دادن به شاعران جوان است ازیاد نبرده است. شاعران جا افتاده بعد از جوانان شعر می خوانند. اگر شاعری بخواهد که زود تر برود مسئول انجمن از او دعوت می کندکه زودترشعر بخواند.بعد از انقلاب بسیاری از شاعران به قالب های نیمایی و منثورروی می آورند ولی هرچه جلوتر می رویم گرایش به غزل سرایی بیشتر می شود.شاعران نوپرداز به تفاریق در جلسات انجمن شرکت می کنند.

      دکتر احمد علوی را از سال های خدمتم در دانشکده پزشکی می شناسم. او همچنان پرخوان و پردان و پرتلاش است.او با آنکه استادِ کرسی آسیب شناسی در دانشکدۀ پزشکی است به هنر و ادبیات و فلسفه، عشق می ورزد و بیشتر هفته ها در انجمن حاضرمی شود. او هرجمعه حدود بیست دقیقه برای اهل انجمن صحبت می کند و به معرفی کتاب ها و تشریح موضوعات مختلف ادبی می پردازد. وی مدتی برای بعضی از شاعران جوان کتابی را تعیین می کند و از آنان می خواهد تا در هفتۀ بعد دربارۀ موضوع آن صحبت کنند. مدتی به همت دکتر علوی که به کمک کمال آمده است، خونی تازه در رگ های انجمن دمیده می شود. دکتر علوی سفری سیاحتی را با اتوبوس برای شاعران انجمن ترتیب می دهد و تعدادی از اعضای انجمن دسته جمعی با او یک روز به نیشابور می روند. دکتر حسین خلیلی و سایر پزشکان ادب دوست نیز در انجمن شرکت می کنند.

     و اما دوست شاعر محمد رضا خسروی که پیش از این هم از نوشتة ایشان بهره گرفتم، خاطره خود را از جلسة«جمعه بيست و هفتم آبان ماه 67 »در كتاب پاژ شمارة 3 آذر ماه 1370 بدین گونه می آورد:

       «در انجمن ادبي «فرخ»بودم. انجمني كه بيش از پنجاه سال است كه هر روز جمعه در منزل استاد فقيد تشكيل مي شود. البته من توفيق نداشته ام كه همه هفته در جلسه حاضر شوم اما هر موقع كه حضور در انجمن نصيبم مي شود، مي بينم كه روز به روز بزم شادان اين انجمن، گرم تر و شمار شاعران افزون تر مي شود. امروز كه در آنجا بودم گويندگاني مثل محمد قهرمان، احمدكمالپور، علي باقرزاده‹بقا›، ذبيح اله صاحبكار‹سهي›، سيدمحمد خسرونژاد‹خسرو›، غلامحسين برزگر‹امير›، تقي فتوت، رضا شكوهي، ايرانمنش، علاءالدين حجازي، دو سه تا از خانم ها كه اسمشان را نمي دانم، اصغرميرخديوي، و يوسف ازغدي در جلسه حاضر بودند. يكي دو تن هم از شهرهاي ديگر ايران آمده بودند و 7-8 نفر هم از ادب دوستان و مشتاقان شعر كه خود نيز اهل قلم اند طبق معمول آمده بودند، من در كنار ذبيح اله صاحبكار نشسته بودم...»6/ همان صفحه

       بندة نگارندۀ این مقاله اگرچه که در مقاطعی به خاطر تدریس در دانشگاه های مختلف به طور پیوسته فرصت شرکت در انجمن را ندارم اما به وسیله دوستان شاعر در جریان خبرهای منزل فرخ قرار می گیرم. به دعوت انجمن فرخ در صبح جمعه 20/6/69 در مجلس بزرگداشت استاد محمد قهرمان شرکت می کنم و خاطرات افتخار آمیز سال ها آشنایی و دوستی و همکاری ام را با استاد، در انجمن های ادبی و دانشکده ادبیات برای حاضران بازگو می کنم. وباز در جلسه ای دیگر به دعوت انجمن در طی یک سخنرانی یک ساعته دربارۀ تصاویر شعری استاد ملک الشعرا بهار در حضور جوانان مشتاق و شاعران پیش کسوتی که در جوانی خود، محضرمرحوم بهار را درک کرده اند سخن می گویم. کم کم شعرهای قدسی،کمال، صاحبکار،باقرزاده گردآوری وچاپ می شود و استاد دکتر محمد جعفر یاحقی بر دیوان کمال و باقرزاده مقدمه می نویسد.

      شاعران شهرهای مختلف ایران هرگاه که به مشهد می آیند در انجمن شرکت    می کنند. پذیرایی از شاعران همچنان به شیوۀ زمان استاد فرخ با چای معطر و ارغوانی و شیرینی یا بیسکویت صورت می گیرد. ممکن است درمنزل یکی از حاضران انجمن و بیشتر برای زنان شاعر خانه دار،ضرورتی پیش بیاید گاهی خدمتکار می آید و به آرامی یکی ازآنان را به پای تلفن انجمن که در راهرو کنار آبدارخانه قرار گرفته است احضار می کند. روبرویت بالای میز سخنرانی انجمن تعداد زیادی قاب عکس بزرگ با تصاویر استادان شعر خراسان از جمله ملک الشعرای بهار، فرخ،نصرت منشی باشی و قهرمان و دیگران دیده می شود. اگر کسی کتابی را بخواهد به امانت بگیرد بعد از پایان جلسه به آقای فروزان فرخ می گوید و او با دست و دلبازی پدرش قفل قفسه را باز می کند و کتاب را برای زمانی معین به امانت می دهد.

     من کتاب های اهدایی و خریداری شده از فرخ را در کتابخانه دانشکده ادبیات دیده و کم وبیش حواشی مرحوم فرخ را خوانده ام. حدود سال 1349محمود فرخ کتابخانه شخصی اش را به کتابخانه ادبیات می فروشد و می گوید که پولش را برای سفر به امریکا و معالجه پسرش فروزان لازم دارد.البته استاد فرخ در نامه ای که به علی باقرزاده در سال 53 می نویسد، اظهار می دارد که «فروزان را به طبیب معروف متخصص اعصاب سپردیم»15/108 بگذریم.کتاب شناسان بزرگی چون استادان ایرج افشار و دانش پژوه کتاب های فرخ را بر اساس قطع، قیمت گذاری می کنند و استاد قهرمان به اتفاق آقای عظیمی آن ها را، بعد از صورت برداری تحویل می گیرند. کتاب های مرحوم فرخ دارای حواشی عالمانه ای است که باید توسط شخص یا گروهی دارای اهلیت و دلسوزی بازخوانی و بازنویسی و با توضیحات لازم منتشر شود. از چند سال پیش آقای دکتر محمد جعفر یاحقی در دانشکده ادبیات قصد واگذاری این تحقیق مهم را به دانشجویی اهل دارد ولی نمی دانم به کجا رسیده است. 

       آقای محسن علیزاده که یکی از کتابداران کوشای دانشکده ابیات است، توسط استاد قهرمان به آقای فروزان فرخ معرفی می شود تا به کتابخانه انجمن، سرو سامان بدهد. او درسال های 61  تا 63  حدود دوسال و اندی، کتابخانه فرخ رامرتب و به شیوه دیوئی فهرست نویسی می کند و برگه های دست نویس خودرا در برگه دان مخصوص کتابخانه می گذارد. او در تامل بیش از دوسال خود در این کتابخانه متنوع و ارزشمند می گوید: حواشی استاد فرخ با خط خودش در این کتاب ها و حاشیه های دوستانش که این کتاب هارا خوانده اند، نشان می دهد که فرخ یک شخصیت جهانی است. هانری کربن در خاطرات خویش از فرخ به نیکی یاد می کند. عبدالحسین سپنتا که اولین فیلمساز ایرانی است مدتی مهمان فرخ بوده و سال ها به او ارادت می ورزیده است.از نظرات استاد فرخ پیداست که سپنتا مرد بسیار حق شناسی بوده است.آقای علیزاده که کتابدار و کتاب شناس است موارد بدیعی را در این کتابخانه دیده و نامه ها و نوشته های موجود در این گنجینه را اسنادی گرانبها و بی بدیل توصیف می کند. مکاتبات منثور و منظوم فرخ با کسانی چون ملک الشعرای بهار، ایرج میرزا، رهی معیری، و بسیاری از بزرگان دیگر نمونه هایی از این اسناد گرانسنگ است. مطایبه های منظوم فرخ با دوستان شاعرش که در لابه لای کتاب های مختلف این مجموعه به صورت ورق هایی جداگانه وگاه چسبانده شده به آخر کتاب ها دیده می شود می تواند به صورت یک کتاب مستقل به یاد ماندنی منتشر شود. 

     فروزان فرخ که قصد توسعه کتابخانه فرخ را دارد یک فروشگاه کتاب به نام نشر فرخ در حاشیه خیابان و کنار منزلشان تاسیس کرده و مدیریت آن را به دبیر فاضل ادبیات فارسی آقای علی اصغر موسوی سپرده است. فروران فرخ با آقای موسوی به تهران رفته و توسط دکتر شفیعی کدکنی و بعدا دکتر کاخی به ناشران بزرگ تهران معرفی شده است.  

     عصرها نشر فرخ پاتوق دیدار اهل ادب شده است و بعد از ظهرها احمد کمال عصا زنان به آن جا می آید و روی صندلی خود می نشیند و با دوستان پیر و جوان اهل قلم صحبت می کند.دکتر شفیعی کدکنی و اخوان ثالث در روزهایی که تهران موشک باران می شود به مشهد می آیند. آن دو که صبح های جمعه در انجمن فرخ شرکت می کنند در بعضی از سرِ شب ها به فروشگاه کتاب نیز سرمی زنند. یکی از دوستان استاد قهرمان و بنده که در ساختمان نوساز انجمن به جمع ما پیوندد سید محمد فاطمی مشهور به دکتر فاطمی است. شرح زندگی و درگذشت این شاعر آزاده که تولد یافته و مدفون شده در گلمکان است به تفصیل در شناختنامه استاد محمد قهرمان آمده است.

        استاد فرخ سه فرزند به نام هاي فريدون و فرشته و فروزان دارد: پسر بزرگش دكتر فريدون فرخ در روزهاي دانشجويي من و كلاهي اهري و محسن بافکر لیالستانی استاد زبان انگليسي دانشكده ادبيات مشهد بود. وی هم اكنون در آمريكا تدريس مي كند. دکتر فریدون فرخ در اخلاق و رفتار و کردار گویی که استاد محمود فرخ است. او را كه بعد از فوت پدرش به ايران آمده بود به اتفاق استاد دكتر محمد فاضلي سرپرست گروه زبان و ادبيات عرب دانشكده ادبیات،ملاقات كرديم و بر روي ايوان ساختمان قديم منزل استاد فرخ دركنارش نشستیم و یکی دوساعتی با آن استاد مهربان سخن گفتیم.

    دخترمرحوم استاد فقید،خانم فرشته فرخ سال هایی را در انگلستان گذرانده است و هم اکنون نیز سه فرزند وی در آن جا زندگی می کنند. خود فرشته خانم بیشتر ساکن مشهد است. او كه مهربانی را از پدر به ارث برده و هنوز نگاهبان میراث های مادی و معنوی استاد فرخ است.

    پسر دوم استاد يعني فروزان فرخ بعد از درگذشت پدرش در كنار استاد كمال در انجمن حاضر بود. استاد کمال در گذشت و در سال 77 انجمن فرخ تعطیل اعلام شد و برای همیشه به تاریخ پیوست. فروزان فرخ بعد از خدمات شايانی که به انجمن کرده بود در روز بيست و پنجم از خرداد ماه سال«هشتاد» روي در نقاب خاك پوشید. بیشتردوستان انجمن در مراسم تدفین او در خواجه ربیع شرکت داشتیم.

به سال شمسي« هفتاد و هم هفت»/ چو«فرخ» انجمن هم از ميان رفت

به بيست و پنج از خرداد«هشتاد»/ «فروزان» هم جهان را برد از ياد 

       اکنون کتابخانة فرخ با همة کتاب ها ی ارزشمندش، در تملک دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی قرار دارد؛و ریز و درشتِ تمامی مکاتبات و اسناد فرهنگی وادبی و عکس های استاد محمود فرخ، توسط سرکار خانم فرشته فرخ، به آقای جلال قيامي ميرحسيني سپرده شده ؛تا ديوان خطي اشعار به جا مانده ازاستاد فرخ، به كوشش قیامی تصحيح و منتشرشود. مهرماه 1388.

رضا افضلی

باز نشستة دانشکدة ادبیات دانشگاه فردوسی و عضو هیات علمی پیشین دانشگاه آزاد

کتابنامه

1-  مینوی، مجتبی: (زیر نظر)، هفتاد سالگی فرخ، تهران، انتشارات مجلۀ یغما، 1344

2-  باقرزاده علی:بیست و یک مقاله،مشهد،سخن گستر،1387

3-  قیامی میرحسینی، جلال: ده چهره، ده نگاه، تهران، خانۀ آبی، 1377

4-  احمدپور علی: شهریار شهر سنگستان،تهران کلهر،1388

5-  افضلی،رضا:شناختنامه استاد محمد قهرمان،مشهد،انجمن آثار و مفاخرفرهنگی خراسان رضوی،1384

6-   یاحقی، محمدجعفر و محمدرضا، خسروی: (زیر نظر)،كتاب پاژ، شماره 3 آذرماه 1370،مشهد  

7-  اخوان ثالث،مهدی:با یادهای عزیز گذشته:ده نامه از مهدی اخوان به محمد   

قهرمان،تهران،زمستان،1383

8-  قدسی، غلامرضا: نغمه های قدسی، شرحِ حال و تدوینِ محمّدقهرمان، مشهد، ارشاد، 1370

9-  آرين پور،يحيي:ازصبا تا نيما (دو جلد)،تهران،شركت سهامي كتاب هاي جيبي،چاپ دوم،1351

10-  فرخ ، محمود: سفینه فرخ،مشهد،چاپ خانه، نبرد ما،1330.11

11- صهبا، ابراهیم:یادی از شاعر عالیقدر و محقق دانشمند شادروان استاد فرخ خراسانی، تهران،خرمی،تاریخ مقدمه امیری فیروزکوهی3/8/60

 12- آزرم، م. و (م.سرشک): شعر امروز خراسان، مشهد، توس،1342  

   13-گلشن آزادی، علی اکبر:  صد سال شعر خراسان، به کوششِ احمد کمالپور،  

     مشهد، آفرینش های هنری آستان قدس،1370.

  14- شفیعی کدکنی، محمد رضا: صور خیال در شعر پارسی، تهران، نیل،1350.

15-باقرزاده علی (گرد آورنده) :نامه فرزانگان،مشهد، سخن گستر، 1387.

 

 

انجمن فرخ/نوشته ی رضا افضلی/بخش چهارم

     انجمن فرخ/نوشته ی رضا افضلی/بخش چهارم 

     ...يادآورمي شود كه شاعر آزاده خراساني استاد سيد محمود فرخ در سال 1343 مدير عامل شركت نساجي و نخريسي خسروي بوده،و كارپردازي آن شركت را به زنده ياد غلامرضا قدسي سپرده است. به گفته استاد قهرمان، قدسي همواره از شاعر رادمرد، محمود فرخ به نيكي ياد مي كرده است. غلامرضا قدسي درسال 1342 حدود يك سال و در سال1351به مدت چهارسال در زندان هاي قصر، قزل قلعه و اوين زنداني شده بود. رك: 8/چهل.

     نگارنده اين سطور، يك صبح جمعه شايد در سال پنجاه درانجمن فرخ حاضر بودم. همه طبق معمول شعر خوانديم و نوبت به شعرخواني غلامرضا قدسي رسيد. او با صداي بلند شروع به خواندن اين رباعي كردكه: تا بندة طاعت اميريم همه... استاد فرخ كه پنجرة روبه رویش را باز ديد، فورا گفت: نخوانيد آقاي قدسي!نخوانيد! قدسي با تعجب خاموش ماند. سپس فرخ از پشت ميزخود برخاست و به طرف پنجره رفت و با وجود قدِ بلندي كه داشت دست درازكرد و پنجره را كه بالاي قفسه و به طرف كوچه پشت منزل بود بست و آن گاه سرجايش نشست و گفت حالا بفرماييد آقاي قدسي! بفرماييد! غلامرضا قدسي دوباره با صداي بلند ادامه داد كه: تا بنده طاعت اميريم همه/ چون آلت پير سر بزيريم همه... رباعي مذكور را در کتاب نغمه هاي قدسي نيافتم.ازاستاد قهرمان علتش را پرسيدم. گفتند: ديوان را از روي دستنوشته هايي كه دختران زنده ياد قدسي در اختيارم گذاشته بودند به چاپ سپردم. استاد قهرمان افزود: سه بيت هم از دیگران اشتباهي در ديوان قدسي راه يافته است.

اين رباعي قدسي را که برای استادفرخ سروده شده از صفحه 275نغمه هاي قدسي    می خوانيم:

«در فصل بهار از سفر آمد فرخ

بارايت صبر و ظفر آمد فرخ

شد محفل ما به ماه اردي، چو بهشت

كزره چونسيم سحر آمد فرخ»8/275

      باري، من درجلسه اي ديگر در منزل فرخ شعري خواندم و مورد تشويق استاد فرخ و ساير پيش كسوتان قرار گرفتم. آن روز به خاطر كاري كه برايم پيش آمده بود نتوانستم براي گفت و شنيدهاي بعد از اتمام جلسه در انجمن بمانم. از همه خدا حافظي كردم و از در بيرون رفتم. هنوز توي راهرو بودم كه قدسي باشتاب به دنبالم آمد و ازمن دربارة شغل اداري و محل كارم پرسيد. به اوگفتم كه استاد فرخ و همه دوستان ديگر اطلاع دارند كه من در امور اداری بيمارستان دانشگاه مشهد مشغول به خدمت هستم. شايد كاري برايش پيش آمده بود.قدسی تشكر كرد و به انجمن برگشت. نمي دانم از آن زمان چه مدتي گذشته بود كه دوستمان احمد كمال پور سكتة قلبي كرد و قدسي به اتفاق استاد قهرمان در غیر ساعت های ملاقات به دیدن او آمدند. قدسي به من كه با مهدی غفوری ساداتیه همراهشان بودم با آن که نيازي به سفارش نبود براي تاكيد بيشتر در حالي كه به بخش قلب اشاره مي كرد گفت: اوصيكم بهذا الرجل.

      سال پنجاه و دو و سه است که من باداشتن شغل اداری، در دانشگاه فردوسی، دانشجوی روزانة ادبیات عرب نیز شده ام و مثل همیشه، در جلسات انجمن فرخ هم شرکت می کنم. دکترجلال متینی استاد و رییس دانشکده را بارها در منزل فرخ می بینم. استاد دکتر غلامحسین یوسفی هم هرگاه که در سفر نباشد مثل استاد نوید و مجتهدزاده و دیگران به انجمن می آید. دانشکده ادبیات تدارک اعطای دکترای افتخاری به استاد سيد محمود فرخ رادیده است. مدتی بعد محمود فرخ با احترام به دانشكده ادبيات دعوت می شود؛ تا در جشني بزرگ با حضور استادان و دانشجويان دانشکده و دانشمندان و شاعران مدعو، به وي دكتراي افتخاري اعطاشود. اکثر اعضای انجمن های فرخ و قهرمان حاضرند، ولی دکتر یوسفی گویا به سبب بیماری درجشن حضور ندارد. درمراسم اعطای دکترای افتخاری به محمود فرخ، استاد حبیب اللهی «نوید» و محقق فاضل تقی بینش سخن می گویند؛و دوستان حاضر باشادی به او تهنیت می گویند. 

    در آن بعدازظهر دل انگیز و ملایم، روي ميزهای چیده شده پشتِ ساختمان قدیمی دانشکده ادبیات، گل و میوه و شيريني گذاشته شده تا از حاضران و استادان میهمانانی چون مجتبی مینوی ودیگران پذیرایی شود.لباس فرم استادي دانشگاه برتن فرخ فرهیخته و سپید موی برازنده است. دانشجويان دورِ او را می گیرند و ازاو می پرسند که استاد! این همه عمرچگونه گذشت؟ او می گویدمثل برق. می پرسند چه احساسی دارید؟جواب می دهد: هنوز باورم نیست که پیر شده ام . خود را همان کودکی حس می کنم که در کوچه ها بازی می کرد. محمود فرخ رفيق ملك الشعراي بهار و رييس مهربانِ انجمن ادبي فرخ سالهايی دراز است که خانۀ خود را پناهگاه اهل ادب قرارداده و استاد دیرینة حوزة ادبی خراسان است.

     روز یاروزهای بعد از دكتر متيني در كلاس نقد ادبی که نگارنده نیز کسب فیض می کند؛ پرسيده می شود كه دكتراي افتخاري را طبق چه اصولی به فردی اعطا می کنند؟. او علل علمی و فرهنگی بسياري را بر می شمارد و يكي از آن علت ها را هم علت سياسي ذکر می کند. آقای دكتر متيني که گاه گاه به انجمن ادبي فرخ می آید پیش فرخ چون شاگردی کوچک در برابر استادی بزرگ رفتار می کند. 

     درانجمن فرخ گاه شاعران به علت نداشتن شعر جدید، به ناچار از اشعار پیشین خود می خوانند.شاعرانی نیز هستند که برای پیدا کردن شعری نخوانده از دفترشان اعضای انجمن را دقایقی در انتظار می گذارند. در این صورت لطیفه ای نقل می شودکه همه را به خنده می اندازد وبنده منظوم آن لطیفه را در«مشهدی های قدیمی» کرده ام:

برآن باشد يكي مرد سخنور/ نخواند نزد كس شعري مكرر

بَرَد سررا به روی دفتر خويش/ كند اوراق دفتر را پس و پيش

کند تکرار، می خواهم که بنده/ بخوانم بهرتان چیزی نخوانده

يكي گويد چو خواهي نامكرّر/ نمازت را بخوان جان برادر!

   جلسه انجمن فرخ بعد از آن كه حرفي براي گفتن نمانده باشد، حوالی ساعت 12ظهر جمعه با گفتن جملة شوخي آمیز « برويم که پلو دم كشيده» توسط يكي دو تن از بزرگانِ مجلس تمام مي شود. انجمن كه باخداحافظی تعطيل می شود. به علت گفت و گوهاي گوناگون پس ازآن، همهمه آغاز مي گردد. راه مي افتيم و به خيابان   مي رويم. بعضي به خاطر شتاب بیشتر تاكسي و بعضي درشکه می گیرند و با پرداخت پنج ریال کرایه به خانه شان مي روند. در سال هاي جواني ما هنوز نسل درشكه یک اسبه و دو اسبه منقرض نشده.یافتن درشكه در سه راه جم كه جاي بد مسيري هم هست نعمتي است. من تا سال های 51و52 هنوز هم مي ديدم كه بعضي از دانشجويان بادرشكه خودرا به دانشكده ادبيات مي رسانند. اغلب من با احمدكمال و برخي از دوستان، ازانجمن فرخ پياده راه مي افتیم و قدم زنان به خیابان گلستان می رسیم و از درِ پشتي باغ ملي وارد مي شويم. خود را از کنار استخر باغ به ارگ مي رسانيم و «نوروز سبيل» را که از صفوف دوچرخه های جلو باغ ملي مراقبت می کند مي بينيم.كمال یک راست از كوچة سينما آسيا مي رود و خودرا به خانه اش كه در حيطه حاج كلب علي واقع است مي رساند. قضيه ی دعوت کردن سالي يك بار كمال به صرف آبگوشت در منزلش، میان دوستان شاعر مشهدي مشهور است و آن را درشناختنامه استاد محمد قهرمان آورده ام.

       استاد قهرمان دركتاب ده نامه، درباره برخي از اعضاي قديم انجمن، گفتاري دارندكه مارا با روحيات آن شاعران پيش كسوت آشنا مي كند:

       «لازم مي دانم كه در مورد دو تن از اعضاي عمدة انجمن ادبي توضيحاتي بدهم.شادروان نصرت منشي باشي از ديگران مسن تر بود و همه به او احترام مي گذاشتند. يكي از شگردهاي آن مرحوم اين بود كه گاه غزلي نازل از سعدي را استقبال مي كرد، سپس هر دو را در انجمن مي خواند و مي پرسيد كه من بهتر سروده ام يا سعدي؟ حاضران هم به ظاهر و يا واقعاَ از ته دل تصديق مي كردند كه غزل شما بهتر از كار درآمده است.» 7/20

       استاد قهرمان می نویسد:«دو سه بار با اخوان به خانة مرحوم عقيلي رفتيم. براي ما از اشعارش مي خواند و گاه سنتور مي نواخت. يك دفعه قصيدة زيبايي خواند كه تنها مصراع نخست مطلعش به خاطرم مانده است: چل سال شد كرايه نشينيم. شعري هم پس از درگذشت رضاشاه ساخته بود كه چنين آغاز مي شد: بگو اي گدا كه آخر به ژوهانسبورگ مردي...يك قصيدة او را دوست درگذشته، عبدالحميد شعاعي، در همان دوران در روزنامه اي كه در مشهد انتشار مي داد، درج كرده بود:

همچنان يك بازرس با كيفي از دستورها

                                             موكب خرداد پيدا گشت با مأمورها»7/20

     استاد قهرمان ادامه می دهد: «و نيز يك مرتبه با قصيده اي كوتاه و طيبت آميز ما را به خنده انداخت و به تحسين فراوان واداشت. مصراع اول مطلع چنين بود: گفتم ربابه جان، قمرت كي ك...... كند؟ با قوافي آرزو، مو، بو..... متأسفانه جز يكي دو مصراع دست و پا شكسته از آن در خاطرم نمانده است. اي كاش اشعاري را كه مي خواند- اگر اجازه مي داد- يادداشت مي كرديم. به قول تذكره نويسان عصر صفوي كه گاه در توصيف بعضي از شعرا مي نوشتند« شعر را طوري مي گويد» (كه آخر هم نفهميديم چه طور بوده) مرحوم عقيلي هم شعر را «طوري مي خواند» (كه بنده نيز نمي توانم بگويم چه طور) بعضي اوقات اخوان تنها به خانة او مي رفت،تا جز شعر، از سازش هم بهره ببرد.» 7/20«زنده ياد گلشن آزادي، به سبب آنكه شادروان عقيلي بيشتر عمر خود را در مشهد گذرانده بوده است، نامش را جزو شعراي خراسان آورده و اشعار باقي ماندة او را سه هزار بيت نوشته اند. فوت وي در سوم اسفند 1330 روي داده است».

       «پس از درگذشت شادروان عقيلي، اخوان به سبب ارادتش به او، تا يكي دو سال مشغول فعاليت بود كه ديوانش را از تنها وارث او، يعني دخترش، به امانت بگيرد و به چاپ برساند. ولي دختر و داماد كه نمي خواستند آن گنجينه را از دست بدهند،زير بار نرفتند. باري، كسي نمي داند كه ديوان آن شاعر قادر، اما شوربخت، در جايي محفوظ مانده و يا گم و گور شده است.»7/22

     من نگارنده كه ازسال 46 وارد خدمت دانشگاهي شده بودم بعدها به عنوان كارشناس به دانشكده ادبيات منتقل شده و افتخار همكاري و هم اتاقي با دوست بزرگم استاد قهرمان را يافته بودم. در سال پنجاه و نه استاد، يكي دوسالي بود كه ديوان صائب را تصحيح مي كرد و همه رفت و آمدهايش را قطع كرده بود.او مي گويد: «در نيمة دوم سال 57 كه كارهاي اداري تقريباً راكد بود و به رو نويسي ديوان صائب اشتغال داشتم و فرصت نمي كردم صبح هاي جمعه به منزلِ استاد فرّخ بروم، روزي خودِ ايشان پلّه هاي طولاني كتابخانه را بالا آمدند تا احوالي از بنده بپرسند و دريابند چه پيش آمده است كه صبح هاي جمعه خدمت ايشان نمي روم. تفصيل كار را به عرضشان رساندم» 3/312.

      در سال 1360 روزي كه شادروان محمود فرخ درگذشت. من هم قصد داشتم كه با استاد قهرمان به تشييع جنازة آن مرحوم بروم. درست يادم نيست كه چرا و به چه علت گفته شده بود كه خواسته اند مراسم تدفين شلوغ نباشد.به هر حال استاد قهرمان در مراسمي كه درآن خانواده فرخ و تعدادي از خويشان و دوستان نزديكش حضور داشتند شركت كرد . شادروان استاد سید محمود فرخ در جوار حرم رضوی آرمید.

     مدت ها بود كه استاد فرخ بيمار بود و احمدكمال انجمن را اداره مي كرد. چگونگي اداره كردن انجمن توسط كمال خود داستاني دارد كه آن را در مصاحبه احمد كمال با آقای قیامی مي خوانيم: 

    « یک روز آقای باقرزاده که رییس من بود،زنگ زد که آقای فرخ با شما کار دارد.من نزد ايشان رفتم. آقاي فرخ بيمار و بستري بودند. آقاي دكتر شهيدي هم بالاي سر ايشان بودند آقاي فرخ گفتند: آقاي كمال!كاري با شما دارم. فكر كردم لابد كار اداري دارند چون در شركت، رئيس مستقيم ما بودند گفتم: اگر امري داريد، بفرماييد گفتند: نه،كاري شخصي است. گفتم بفرماييد. گفتند: من دلم مي خواهد اين انجمن سر پا باشد و از دوستاني كه در اينجا دارم، هيچ كدام پا به جفت تر از تو نيستند اگر        مي تواني صبحهاي جمعه زوتر به اينجا بيا. گفتم: چشم. به اين ترتيب در ايامي كه آقاي فرخ مريض بودند و كسي نبود كه جلسات صبحهاي جمعه را اداره كند، من اين وظيفه را به عهده گرفتم. بعد كه ايشان فوت شدند، فرزندشان آقاي فروزان فرخ كه واقعا من به دوستيشان افتخار مي كنم، برگزاري همان محفل را ادامه دادند.»3/190

        شایع شده كه استاد فرخ مخالف شعرهای دارای قالب نو بوده و در وصيتي گفته است که كسي حق ندارد در انجمن من ازاین نوع شعربخواند. استاد قهرمان در حاشیه مقالة من نوشته اند:« نشنیده ام که شادروان فرخ چنان وصیتی کرده باشند. ولی شعر نو را نمی پسندیدند.یک بار نعمت میرزازاده اجازه خواست که یک شعر بخواند،مرحوم فرخ پاسخ منفی دادند و چون میرزازاده اصرار کرد که این یک شعررا بشنوید،پذیرفتند.اما پس از استماع شعر، ملتمسانه گفتند:به حضرت عباس!من از این شعرها چیزی نمی فهمم.»

     بعد از خواندن یادداشت استاد قهرمان با دوست شاعر وکتاب شناسم مهدی غفوری ساداتیه تماس داشتم. او هم به یاد من آورد که یک دفعه به همراه وی به انجمن فرخ رفته بودیم و بنده(افضلی) یک غزل و یک شعر نیمائی خواندم .استاد فرخ از غزل تعریف کرد ولی شعر نیمائی را که شنید چهره در هم کشید.غفوری اضافه کرد که او هم در همان روز شعر «حقوق می دهند/ غم دوباره همی دهند» خود را که خوانده استاد فرخ به او گفته است که دیگر این جور شعرها را در انجمن نخواند و غفوری هم دیگر به آن جا نرفته ولی بعد از انقلاب یکی دوبار در جلسات ساختمان جدید انجمن فرخ شرکت کرده است.

       نگارنده این سطور بعد از درگذشت استاد فرخ بیشتر اشعار نیمائی ام را در انجمن فرخ می خوانم و ازسوی حاضران کهن پرداز هم مورد تشویق قرار می گیرم. حتی کمال در یک مصاحبة دسته جمعی در کتاب پاژ به این بنده می گویدکه اشعار نو شمارا می فهمم. و بارِ دیگر درمصاحبه اش با آقای جلال قیامی به او و یکی دونفر دیگر از شاعران امیدواراست ولی درباره نوپرداران خراسانی که شعرشان در کتاب هفت آمده است می گوید: « همه آن ها را می شناسم و با من دوست هستند.غیر از آقای تقی خاوری که گاهی غزل می گوید و غزلش هم بد نیست و آقای خسروی که گاهی رباعی می گوید،شعر بقیه را خیلی نمی فهمم.بنابراین خیلی هم نمی توانم نظر بدهم، ولی شنیده ام که شعرشان خوب است.»3/205و206

ادامه دارد

انجمن فرخ/نوشته ی رضا افضلی/بخش سوم

  انجمن فرخ/نوشته ی رضا افضلی/بخش سوم

     ...استاد قهرمان برای نویسندة این سطور توضیح دادند که ایشان اوائل که منزل سرگرد نگارنده در جایی دور واقع بوده است، یک بار در جلسه منزلش شرکت کرده اند و زنده یاد حسین خدیو جم در آنجا برای مهمانان چای می ریخته است. بعدا که سرگرد نگارنده منزل خود را به چهار راه پل خاکی انتقال داده استاد قهرمان هم به طور مرتب در منزل سرگرد نگارنده با سایر دوستان شرکت می کرده است.

      استاد احمدكمال پور که در آغاز پیشه کفاشی داشته، در مصاحبة خود با آقای جلال قیامی در کتاب «ده چهره، ده نگاه» مي گويد: «شاعر شدن من از اينجا شروع مي شود كه آقاي شريفي نامي كه كفاش بود و گاهي از ما جنس مي خريد شاعر هم بود خدايش بيامرزاد در يكي از شبهاي سال 1325 با هم از مغازه آمديم بيرون پرسيدم: كجا مي روي گفت مي روم خانه آقاي نگارنده او سرگردي شاعر است ما در آنجا شعر مي خوانيم گفتم من هم مي توانم بيايم؟ گفت بله بيا برويم. با هم به آنجا رفتيم ديدم هشت ده نفري نشسته اند. آبگوشتي هم به بار است. آقاي نگارنده از شريفي پرسيد: آقا شاعرند؟ گفت نه آقا همكار من است به اين سبب امشب به اينجا آوردمش. گفت: با شعر سر و كاري دارد؟ گفت: شاهنامه را كمي خوانده. از من خواستند چند بيتي از شاهنامه بخوانم اطاعت كردم و به نظرم چند بيتي از اشكبوسنامه را از حفظ خواندم آقاي نگارنده گفت: خوب است از اين پس شما تشريف بياوريد به اينجا. ديگر من شدم شاگرد آقاي نگارنده و عضو انجمن ايشان و بدين ترتيب به دنياي شعر پا گذاشتم البته نه به معناي واقعي كلمه... تا سال 1327 دوسال و نيم خدمت آقاي نگارنده بودم...روزي آقاي نگارنده فرمودند: در باغ ملي انجمني هست كه جناب آقاي فرخ آن را اداره مي كنند بياييد با هم برويم. يك دفعه رفتم. سالن باغ ملي خيلي شلوغ بود استادان در آنجا نسشته بودند. ماهم رفتيم و نشستيم و بعد هم برخاستيم و آمديم. بعدها آقاي فرخ فرمودند: روزهاي جمعه تشريف بياوريد منزل خودم ... ما نرفتيم. بعد شش يا هفت ماه آقاي نگارنده فرمودند كه آقاي فرخ پيغام داده است كه شما هم شركت كنيد. من، آقاي قدسي، آقاي نگارنده و آقاي شريفي رفتيم و در صف نعال به ما جا دادند. استادان دانشگاه مثل دكتر فياض، دكترحجازي، دكتررجايي، دكتر يوسفي و آقايان نويد و آزادي و شاعران واقعا برجسته خراسان آنجا جمع مي شدندكه حدود چهل يا پنجاه نفر بودند. هفته دوم آقاي فرخ از آقاي نگارنده پرسيدند: آقايان شعر هم مي گويند؟ گفت بله. گفتند: يك كدامشان بخواند. به من اشاره كردند كه شما بخوان. من غزلي خواندم كه مطلعش اين بود: فرياد از آن مادر بد يا پدر بد/ آرند اگر دختر بد يا پسر بد/ براي تشويق احسنت احسنت گفتند و آقاي فرخ فرمودند: با اين كه رديف بد داشتي، شعرت بد نبود. من از سال 1327 كه به انجمن آقاي فرخ آمدم، ديگر آنجا را ترك نكردم. شبهاي سه شنبه را هم به خانه آقاي نگارنده مي رفتم. آقاي قدسي بعضي هفته ها  نمي آمد ولي من تمام هفته ها را مي رفتم چون واقعا از آن استادان مي توانستم استفاده كنم...».3/187و189

     احمد كمال نشر كتاب شعر امروز خراسان را محصول انجمن ادبي فرخ مي داند و مي گويد:. «چه خدمتي از اين بالاتر كه افرادي مثل شفيعي و ميرزازاده را واداشت كه شعر خراسان را جمع كنند و كتاب شعر امروز خراسان را به وجود آوردند. آقاي گلشن آزادي هم سه جلد تذكره نوشت شامل شعراي متاخر و متقدم و متوسط بعد از فوت ايشان دست نوشت اين كتابها بلاتكليف ماندكسي نبود آنها را چاپ كند. پسرهايش به من رجوع كردند. گفتم:  اين كار من نيست. كار آقاي قهرمان است...بياييد «صد سال شعر خراسان» را جمع كنيم ... و بالاخره پس از تغييرات و جرح و تعديل هاي بسيار كه غالباً سليقه اي و غير لازم بود، (كتاب مذكور) چاپ شد.» 3/191و192

        باري، این بنده، (رضا افضلي) به چشم خود مي بینم كه در انجمن فرخ، علي اكبر گلشن آزادي شاعرِ ضرب المثل مشهور:«برو قوي شو اگر راحت جهان طلبي/ كه در نظام طبيعت ضعيف پامال است.»، هر هفته دفترش را به دست دارد و هنگامي كه شعري مطابق پسند او در خانة فرخ خوانده مي شود، در فرصتي مناسب، كنارِ شاعر آن سروده مي نشيند و نكاتي كوتاه از زندگي او را مي پرسد و در دفترخود يادداشت مي كند.اگر تعدادي از شعرهاي او را براي ثبت در تذكره اش درخواست كند از شاعر مي خواهد كه در هفته بعد آن هارا با خود به انجمن بياورد. آقاي قهرمان راجع به نوع قضاوت گلشن آزادي در شعر مي نويسد:

     «زنده ياد گلشن آزادي، به سبب آنكه شادروان عقيلي بيشتر عمر خود را در مشهد گذرانده بوده است، نامش را جزو شعراي خراسان آورده و اشعار باقي ماندة او را سه هزار بيت نوشته اند. فوت وي در سوم اسفند 1330 روي داده است.

       احتمال مي دهم مرحوم گلشن به خاطر رودرواسي با شادروان فرخ، اين گونه قضاوت كرده اند كه: عقيلي مطالعاتش در دواوين استادان سخن كم بود.در دو سطر بعد افزوده اند ملك الشعرا بهار به عقيلي و طبع گهرزاي او، احترامي خاص مي نهاد.

       اين گونه داوري، آدم را به ياد مثل «كوسه و ريش پهن» مي اندازد. باري، از چنان شاعري نمي توان سرسري گذشت و او را دست كم گرفت. با اين همه، بايد از مرحوم گلشنِ آزادي ممنون بود كه با خراساني شمردن اين سراينده، نگذاشته اند نامش از ميان برود.»7/20و21

     نگارندة اين سطور، سال ها پيش در يكي از نوشته هاي دكتر شفيعي كدكني، مطلبي خوانده بودم كه متاسفانه به علت نيافتن منبع آن در حال حاضر ناچارم ازحافظه آن سخنان را نقل به معني كنم واميدوارم كه چندان دوراز اصل نباشد:« در طول ادب فارسي تذكره يا جُنگي كه خالي از حب و بغض باشد تاليف نشده است. يا مولف آن به دوستانش بها داده و يا از آن ها كه خوششان نمي آمده نام نبرده و شعري از آنان نقل نكرده است».صحت سخنان دكتر شفيعي کدکنی را همه آزموده ايم. مگر هنوز ما چنين چيزهايي را با چشم خود نمي بينيم، همواره برخي ازشاعران موردنظر، بزرگ و بي نظير و طراز اول شمرده مي شوند، در حالي كه نام و شعر شاعراني برتر از آن ها در فهرست هيچ يك از گروه هاي شعري ديده نمي شود. در بحث نقد ادبي مي خوانيم: اذا نقدت نقدوك. هرگاه كه عيب بگيري ازتو عيب مي گيرند.(زيرا كلمه نقد متضمن معني عيب گرفتن هم هست) متاسفانه اين سخن شامل همه حتي بزرگان نيز مي شود. استاد قهرمان مي نويسد:

      «مرحوم عقيلي، گرگاني الاصل بود و از سالها پيش در مشهد سكونت داشت. در ادارة دارايي كار مي كرد. در قصيده سرايي از قدرت بسيار برخوردار بود و گاه بر بعضي از ابيات مرحوم فرخ انگشت مي نهاد. نتيجة اين انتقادات آن شد كه شعري از او در سفينة فرخ نمي بينيم. حال آنكه از امثال بنده(= قهرمان) و آگاهي و ميرهادي رباني و ... اشعاري در مجموعة مذكور درج است. زهي بي انصافي!» 7/20

     يكي از پاهاي اصلي انجمن فرخ احمدكمال پور است.منِ نگارنده و كلاهي اهري و محمودرضا آرمين و محمد تقي خاوري و غلامرضا شكوهي و تقي فتوت و حسن معين غالبا روی صندلی های نزديك به او مي نشينيم. من كه با کمال در «قهوه خانه داش آقا»(محل جمع شدن شاعران و ادیبان و روشنفکران در عصرما) آشنا شده ام، بعد ازآن در انجمن فرخ و انجمن قهرمان خدمتش مي رسم. او در دفتر کارخانه قند ثابت خدمت می کند.

      احمدكمال آدم و شاعر جوانمرد و متواضعی است و به نظر می رسد که اضافه بر خواندن دواوین شاعران كهن، برای خواندن زبان عربی هم وقت گذاشته است. او به پرسش هاي ادبي جوان ترهاي دور وبرش پاسخ مي دهد. كمال می گويدکه كفاش بوده و کشتی مي گرفته و در زورخانه، به ورزش باستانی سرگرم بوده.او به سبب شاعر شدن و عضو انجمن ادبی شدن است كه از شغل كفاشي دست كشيده و وارد كار اداري شده است.

    پیش ازین گفتم که در منزل استاد محمود فرخ همه انواع شعر با قالب ها و مضمون های متفاوت خوانده می شود. استاد قهرمان همان طور که در غزل تک تاز است در شعر محلی به قول اخوان زاوگی هم نظیر ندارد. 

     شاعر دیگري كه به لهجة محلّيِ مشهدي اشعاري سروده و غالباً به كلماتِ اصيلِ مشهدي توجه دارد، يوسف ازغدي خراساني است. او وقتی که رانندۀ بیابانی بوده به یوسف ساعتی شهرت داشته است.شبی در زمستان کامیونِ او در یکی از شهرهای شمال خراسان خراب می شود و پاهایش را سرما می زند و فلج می شود. وی با دو پای فلج، به کمک سه چرخه و چوبِ زیرِ بغل در انجمنِ فرّخ شرکت می کند.

      اواخرِ دهة پنجاه است و بندۀ نگارنده در انجمن فرّخ، حضور دارم. يوسف ازغدي خراساني، شعري به لهجة مشهدي می خواند و موردِ توجّه شاعرانِ مجلس قرار        می گیرد. استاد محمودِ فرّخ، ازغدی را تشويق می کندكه از این پس فقط به لهجة محلّي مشهدی شعر بگويد. فرّخ توضیح می دهد که سُرایشِ انواعِ دیگر شعر با مضامینِ مکرّر فایده ای ندارد. او به یوسف ازغدی تاکید می کند که شعرِ متوسّط گفتن را رها کنید و از این نوع شعرهای تازه و خوب بگویید.5/70

      درانجمن فرخ، لطيفه هاي گونه گوني به مناسبت های مختلف از عبيد زاكاني و طنز پردازان ديگر به زبان می آید. اگر در جواني عضو انجمن شده و مرتب در جلسات آن شركت كرده باشي چند لطیفة تکراری را در جلسات هفتگی فرخ می شنوی؛ که هربار برزبان یکی از پیش کسوتان جاری می شود. برخي از آن ها آن قدر در ذهنت جاگير مي شود كه روزي در گوشه اي از سروده هايت سردر بياورد.بندة نگارنده دوتا از لطيفه هاي مشهور و بسيار تكرار شونده درانجمن فرخ را در منظومة قبلا یاد شدة «مشهدي هاي قديمي» آورده ام كه فعلا یکی از آن ها شايد براي تنوع بد نباشد :

به محفل شاعري پيوسته عاشق/ رخي دارد زخجلت،چون شقايق

غزل خواند تمامي شعله و سوز/ ز عشق ماه رويي آتش افروز

غزل هايش زهجر روي آن ماه/ بَرَد چون نيزه، در اعماق دل راه

مصمّم مي شود پيري نكوكار/ كه دستش را نهد در دست دلدار

ازو پرسد كه آن دختر كدام است/ كه از عشقش ترا راحت حرام است

بگو نامش كه دختر را به ياري/ كنم فردا برايت خواستگاري

جوان گويد نمي دانم كه اوكيست/ چنان فرقي ميان اين و آن نيست

شما هر دختري را دوست داريد/ به عقدِ بندة عاشق درآريد.

     انجمن ادبي فرخ، در عين حال يك نوع انجمن دوستانه و صنفي ولی غير رسمي از شاعران و ادیبان خراسان است. در خیلی از موارد با توصيه كتبي يا شفاهي رييس آن و دوستانش مشكلات بسياري از شاعران و اديبان و گاه خانواده هايشان حل مي شود. زيرا در ميان اعضاي دايم و موقت انجمن، فاضلان و آزادگاني هم هستند كه گره گشا و داراي نفوذ اداري باشند.شاعران، مشكلات خود را با محمود فرخ و گاه باياران وي مطرح مي كنند و تا حد زيادي در اقدامشان به نتيجه مي رسند. شاعري بدون گرفتار شدن به چنگِ كارشكني هاي معمولِ اداري در محل دلخواهش استخدام مي شود و شغل و كار آن ديگري از شهري دور به مشهد انتقال مي يابد. شاعري ديگر به راحتي معافي سربازي خود را مي گيرد وآن ديگري بيمارش را در مريضخانه بستري مي كند. کمال می گوید:«اينجا خانه اي بود كه درش به روي همه باز بود و آقاي فرخ هر چه اين شاعران مي خواستند برايشان حاضر مي كردند. ايشان تنها به فكر ما نبودند به فكر ديگران هم بودند.» 3/192 

      میزبانی هميشگي و دست و دلبازي و مهمان نوازي محمود فرخ مشهور است.شاعر پیش کسوت و مردم دار علي باقرزاده در مصاحبه اي مي گويد: «هركس از خارج يا داخل به مشهد مي آمد روز جمعه به منزل ايشان هم مي آمد فرخ پيش از آنكه شاعر خوبي باشد آدم خوبي بود. درِ خانه اي گشاده داشت از همه پذيرايي مي كرد. واقعاً هميشه در زندگي اش مقروض بود ....(فرخ) با آزادگي ... براي خيلي از اهل شعر و ادب پشتوانه اي بود»/ 3/64

 و ذبيح الله صاحبكار نيز در مصاحبه اش تاييد مي كند كه:

      « محمود فرخ مرد بسيار بزرگي بودند با اينكه تمولي از پدر ايشان باقي مانده بود به سبب سفره وسيع ... از آن امكانات چيزي باقي نگذاشت(ند)...مي توانستند به هر مقامي در مملكت برسند ولي مي خواستند آزاد زندگي كنند و با نظامي كه قبول نداشتند، كنار نيامدند. مرحوم فرخ غالباً با رجال دوران ستمشاهي درگير بودند. يك وقت مرحوم قدسي مي گفت: « سيد جلال تهراني كه از مهره هاي دستگاه و استاندار خراسان و نايب التوليه بود، با مرحوم فرخ در مورد كارخانه نخريسي درگيري پيدا كرده بود و كار به جاهاي باريك كشيده شده بود. يك روز گفتند: آقا(=استاد فرخ) با تو كار دارد. به دفتر مرحوم فرخ رفتم. آقاي فرخ پاكتي به من دادند و گفتند: اين را به خدمتگذار  نمي دهم، به تو مي دهم كه بروي و به سيد جلال تهراني بدهي و جوابش را بگيري و بياوري. ديدم آقاي فرخ خيلي عصباني هستند. در بيرون چون سرِ پاكت باز بود نامه را خواندم. ديدم فقط يكي دو سطر نوشته اند كه: تو مي داني اجدادم جانشان را روي آزادگيشان گذاشتند، جانشان را دادند كه باج به شغال ندهند. من هم از همين دودمان هستم و تاكنون باج به شغال نداده ام و تا زنده باشم هم نخواهم داد و به تو نيز. برگشتم گفتم: نمي شود اين نامه را فردا ببرم. فكرم اين بود كه تا فردا از خشم پايين بيايند. گفتند نامه را بده. بعد زنگ زدند؛ خدمتگذاري آمد. گفتند اين نامه را مي بري اگر گفتند به دفتر بده بگو! نه! از فرخ است و مي خواهم به خود سيد جلال تهراني بدهم. همچنين نامه ديگري منتشر كردند و در آن نامه آنچه خواستند تحويل سيد جلال تهراني دادند. يكي از جملات آن نامه اين بود كه: تو مرد پستي هستي! كسي كه وقتي به تو سيلي زد، از ترس يك هفته از خانه بيرون نيامدي؛ حالا با من مي خواهي درگير بشوي.» 3/ 167 و 168

       دکتر غلامحسین یوسفی می نویسد«زندگانی فرخ از حادثاتی مبارزه آمیز خالی نیست و بارها درکشاکش حیات،گرفتاری هایی داشته است. خود او(فرخ) درین زمینه       می نویسد:«... به دلایل مختلف من همیشه مخالفینی داشته ام... ولی بحمدالله و به فضل خداوند از خطرات مصون مانده ام و حیّثیاتم نیز محفوظ مانده است چون روی پای خود ایستاده ام و شخصیّتم را به وسیلة جاه و مقام حاصل نکرده بوده ام که با عزل و انفصال بتواند از من صلب شخصیت کنند. در هر مقامی که بوده ام و هر شغلی که داشته ام آن شغل برایم کوچک دیده می شده است زیرا خودم نیز به آن جاه و مقامها به نظر حقارت می نگریسته ام و از تصدی مقامی باد و بروتی برخود نبسته بوده ام» دشمنی های عوامل مختلف با فرخ سبب شد که در نیمه اول سال 1332 برخی قصد جان او کردند....» 1/7و8

ادامه دارد