سروده ی وحیدعیدگاه طرقبه ای

برای همسرش (خانم سیمین آبادیان)

 

وقتي بهار بود تو بودي كنار من

اما  خزان  بدون  تو  آغاز  مي­شود

لايِ  كلاف سر­به­گم كهنه­ياد­­ها

اشكي كه خورده بود گره باز مي­شود

 

خوني درون هر رگ من مي دود غروب

تا خون شوم پيِ تو دوم در رگان شهر

شهري كه راه­هاش همه چاه­هاي آه

جايي كه جوي­هاش همه نهر­هاي زهر

 

خاكش گرفت دامنم اما براي من

آب­و­هواش مزه­ي تبعيدگاه داشت

با هم نساختيم ولي سال­ها مرا

چون زخم كهنه­اي به تن خود نگاه داشت

 

در كوره­راه پرسه زدن­هاي نابه­گاه

اينك من و سياهي سردي كه روبروست

بي­در­كجا به پشت سر و ناكجا به پيش

هرگز مباد هيچ شبي بي چراغ دوست

 

اينجا اگرچه پنجره­اي هست رو به ماه

درمان درد كوچه­ي غمگين نمي شود

شب با ستاره­هاش برايم اشاره­هاست

كين چيز­ها براي تو سيمين نمي شود

  

ياد گذشته­ها به گذشتن كشانَدم

در كوچه­هاي شهر به ياد گذشته­ها

دنبال چهره­اي كه همه ياد­ها از اوست

با چهره­اي بسان فراموش­گشته­ها

 

در دست من كه دشت ترك­هاست كردگار

هرگز گلي به نرمي دست تو را نكاشت

اي دختر شمال هواي جنوب هم

با هرم خويش گرمي دست تو را نداشت

 

بگذار تا كه دست تو باشد به شانه­ام

چون مرهمي به زخمي و مستي به بستري

كين برج كهنه در پي آن ايستاده تا

روزي به روي او بنشيند كبوتري

 

تو  آن دم خوشي كه به هر سوي دم به دم

در آرزوي يافتنش گام­ها زدم

شب­ها ميان هيچ­نيابان هرزه­روز

از گام­ها كه خسته شدم جام­ها زدم

 

آهنگ بي­ درنگ قدم­هاي خسته­ام

در گوش من حكايت سنگ صبور بود

طومار رد پا كه پسِ خود نگاشتم

در چشم من روايتي از بوف كور بود

 

كو آن نديده­اي كه برايم نديدنش

باري نبردني شد و كاري نكردنيست

پرسيدم از هرآن كه به ره ديدمش ولي

گشتم نبود بود جواب و نگرد نيست

 

در چهره­هاي رنگ­به­رنگِ ميان راه

بسيار گشت چشمم و چشم تو را نيافت

تصوير احتمالي رخساره­ي تو را

با تار و پود چهره­ي هر رهسپار بافت

 

مي گشت شب پيِ تو نگاهم فراز شهر

تا از كدام كوچه بگيرد سراغ تو

هي مي شمرد پنجره­ها را و مي سرود

آخر كدام روشني است از چراغ تو

 

يك روز آمدي تو و هر كس كنار رفت

از اشك خويش و رشك تو بسيار رخ گداخت

چون عكس­هاي بي رمقِ درگذشتگان

هر چهره­اي كه روي تو را ديد رنگ باخت

 

اين بود داستان نگاهي كه سال­ها

مي گشت پرسه پرسه و غافل كه سرنوشت

فارغ ز گفت­و­گوي من و جست­و­جوي او

ديدار را به طالع شهري دگر نوشت.

                                           وحید عیدگاه طرقبه ای 

چهارپاره ی بالا به لطف دوست مشترک جناب آقای حامد علیزاده به امیل بنده فرستاده شده است.