انجمن فرخ/نوشته ی رضا افضلی/بخش سوم

     ...استاد قهرمان برای نویسندة این سطور توضیح دادند که ایشان اوائل که منزل سرگرد نگارنده در جایی دور واقع بوده است، یک بار در جلسه منزلش شرکت کرده اند و زنده یاد حسین خدیو جم در آنجا برای مهمانان چای می ریخته است. بعدا که سرگرد نگارنده منزل خود را به چهار راه پل خاکی انتقال داده استاد قهرمان هم به طور مرتب در منزل سرگرد نگارنده با سایر دوستان شرکت می کرده است.

      استاد احمدكمال پور که در آغاز پیشه کفاشی داشته، در مصاحبة خود با آقای جلال قیامی در کتاب «ده چهره، ده نگاه» مي گويد: «شاعر شدن من از اينجا شروع مي شود كه آقاي شريفي نامي كه كفاش بود و گاهي از ما جنس مي خريد شاعر هم بود خدايش بيامرزاد در يكي از شبهاي سال 1325 با هم از مغازه آمديم بيرون پرسيدم: كجا مي روي گفت مي روم خانه آقاي نگارنده او سرگردي شاعر است ما در آنجا شعر مي خوانيم گفتم من هم مي توانم بيايم؟ گفت بله بيا برويم. با هم به آنجا رفتيم ديدم هشت ده نفري نشسته اند. آبگوشتي هم به بار است. آقاي نگارنده از شريفي پرسيد: آقا شاعرند؟ گفت نه آقا همكار من است به اين سبب امشب به اينجا آوردمش. گفت: با شعر سر و كاري دارد؟ گفت: شاهنامه را كمي خوانده. از من خواستند چند بيتي از شاهنامه بخوانم اطاعت كردم و به نظرم چند بيتي از اشكبوسنامه را از حفظ خواندم آقاي نگارنده گفت: خوب است از اين پس شما تشريف بياوريد به اينجا. ديگر من شدم شاگرد آقاي نگارنده و عضو انجمن ايشان و بدين ترتيب به دنياي شعر پا گذاشتم البته نه به معناي واقعي كلمه... تا سال 1327 دوسال و نيم خدمت آقاي نگارنده بودم...روزي آقاي نگارنده فرمودند: در باغ ملي انجمني هست كه جناب آقاي فرخ آن را اداره مي كنند بياييد با هم برويم. يك دفعه رفتم. سالن باغ ملي خيلي شلوغ بود استادان در آنجا نسشته بودند. ماهم رفتيم و نشستيم و بعد هم برخاستيم و آمديم. بعدها آقاي فرخ فرمودند: روزهاي جمعه تشريف بياوريد منزل خودم ... ما نرفتيم. بعد شش يا هفت ماه آقاي نگارنده فرمودند كه آقاي فرخ پيغام داده است كه شما هم شركت كنيد. من، آقاي قدسي، آقاي نگارنده و آقاي شريفي رفتيم و در صف نعال به ما جا دادند. استادان دانشگاه مثل دكتر فياض، دكترحجازي، دكتررجايي، دكتر يوسفي و آقايان نويد و آزادي و شاعران واقعا برجسته خراسان آنجا جمع مي شدندكه حدود چهل يا پنجاه نفر بودند. هفته دوم آقاي فرخ از آقاي نگارنده پرسيدند: آقايان شعر هم مي گويند؟ گفت بله. گفتند: يك كدامشان بخواند. به من اشاره كردند كه شما بخوان. من غزلي خواندم كه مطلعش اين بود: فرياد از آن مادر بد يا پدر بد/ آرند اگر دختر بد يا پسر بد/ براي تشويق احسنت احسنت گفتند و آقاي فرخ فرمودند: با اين كه رديف بد داشتي، شعرت بد نبود. من از سال 1327 كه به انجمن آقاي فرخ آمدم، ديگر آنجا را ترك نكردم. شبهاي سه شنبه را هم به خانه آقاي نگارنده مي رفتم. آقاي قدسي بعضي هفته ها  نمي آمد ولي من تمام هفته ها را مي رفتم چون واقعا از آن استادان مي توانستم استفاده كنم...».3/187و189

     احمد كمال نشر كتاب شعر امروز خراسان را محصول انجمن ادبي فرخ مي داند و مي گويد:. «چه خدمتي از اين بالاتر كه افرادي مثل شفيعي و ميرزازاده را واداشت كه شعر خراسان را جمع كنند و كتاب شعر امروز خراسان را به وجود آوردند. آقاي گلشن آزادي هم سه جلد تذكره نوشت شامل شعراي متاخر و متقدم و متوسط بعد از فوت ايشان دست نوشت اين كتابها بلاتكليف ماندكسي نبود آنها را چاپ كند. پسرهايش به من رجوع كردند. گفتم:  اين كار من نيست. كار آقاي قهرمان است...بياييد «صد سال شعر خراسان» را جمع كنيم ... و بالاخره پس از تغييرات و جرح و تعديل هاي بسيار كه غالباً سليقه اي و غير لازم بود، (كتاب مذكور) چاپ شد.» 3/191و192

        باري، این بنده، (رضا افضلي) به چشم خود مي بینم كه در انجمن فرخ، علي اكبر گلشن آزادي شاعرِ ضرب المثل مشهور:«برو قوي شو اگر راحت جهان طلبي/ كه در نظام طبيعت ضعيف پامال است.»، هر هفته دفترش را به دست دارد و هنگامي كه شعري مطابق پسند او در خانة فرخ خوانده مي شود، در فرصتي مناسب، كنارِ شاعر آن سروده مي نشيند و نكاتي كوتاه از زندگي او را مي پرسد و در دفترخود يادداشت مي كند.اگر تعدادي از شعرهاي او را براي ثبت در تذكره اش درخواست كند از شاعر مي خواهد كه در هفته بعد آن هارا با خود به انجمن بياورد. آقاي قهرمان راجع به نوع قضاوت گلشن آزادي در شعر مي نويسد:

     «زنده ياد گلشن آزادي، به سبب آنكه شادروان عقيلي بيشتر عمر خود را در مشهد گذرانده بوده است، نامش را جزو شعراي خراسان آورده و اشعار باقي ماندة او را سه هزار بيت نوشته اند. فوت وي در سوم اسفند 1330 روي داده است.

       احتمال مي دهم مرحوم گلشن به خاطر رودرواسي با شادروان فرخ، اين گونه قضاوت كرده اند كه: عقيلي مطالعاتش در دواوين استادان سخن كم بود.در دو سطر بعد افزوده اند ملك الشعرا بهار به عقيلي و طبع گهرزاي او، احترامي خاص مي نهاد.

       اين گونه داوري، آدم را به ياد مثل «كوسه و ريش پهن» مي اندازد. باري، از چنان شاعري نمي توان سرسري گذشت و او را دست كم گرفت. با اين همه، بايد از مرحوم گلشنِ آزادي ممنون بود كه با خراساني شمردن اين سراينده، نگذاشته اند نامش از ميان برود.»7/20و21

     نگارندة اين سطور، سال ها پيش در يكي از نوشته هاي دكتر شفيعي كدكني، مطلبي خوانده بودم كه متاسفانه به علت نيافتن منبع آن در حال حاضر ناچارم ازحافظه آن سخنان را نقل به معني كنم واميدوارم كه چندان دوراز اصل نباشد:« در طول ادب فارسي تذكره يا جُنگي كه خالي از حب و بغض باشد تاليف نشده است. يا مولف آن به دوستانش بها داده و يا از آن ها كه خوششان نمي آمده نام نبرده و شعري از آنان نقل نكرده است».صحت سخنان دكتر شفيعي کدکنی را همه آزموده ايم. مگر هنوز ما چنين چيزهايي را با چشم خود نمي بينيم، همواره برخي ازشاعران موردنظر، بزرگ و بي نظير و طراز اول شمرده مي شوند، در حالي كه نام و شعر شاعراني برتر از آن ها در فهرست هيچ يك از گروه هاي شعري ديده نمي شود. در بحث نقد ادبي مي خوانيم: اذا نقدت نقدوك. هرگاه كه عيب بگيري ازتو عيب مي گيرند.(زيرا كلمه نقد متضمن معني عيب گرفتن هم هست) متاسفانه اين سخن شامل همه حتي بزرگان نيز مي شود. استاد قهرمان مي نويسد:

      «مرحوم عقيلي، گرگاني الاصل بود و از سالها پيش در مشهد سكونت داشت. در ادارة دارايي كار مي كرد. در قصيده سرايي از قدرت بسيار برخوردار بود و گاه بر بعضي از ابيات مرحوم فرخ انگشت مي نهاد. نتيجة اين انتقادات آن شد كه شعري از او در سفينة فرخ نمي بينيم. حال آنكه از امثال بنده(= قهرمان) و آگاهي و ميرهادي رباني و ... اشعاري در مجموعة مذكور درج است. زهي بي انصافي!» 7/20

     يكي از پاهاي اصلي انجمن فرخ احمدكمال پور است.منِ نگارنده و كلاهي اهري و محمودرضا آرمين و محمد تقي خاوري و غلامرضا شكوهي و تقي فتوت و حسن معين غالبا روی صندلی های نزديك به او مي نشينيم. من كه با کمال در «قهوه خانه داش آقا»(محل جمع شدن شاعران و ادیبان و روشنفکران در عصرما) آشنا شده ام، بعد ازآن در انجمن فرخ و انجمن قهرمان خدمتش مي رسم. او در دفتر کارخانه قند ثابت خدمت می کند.

      احمدكمال آدم و شاعر جوانمرد و متواضعی است و به نظر می رسد که اضافه بر خواندن دواوین شاعران كهن، برای خواندن زبان عربی هم وقت گذاشته است. او به پرسش هاي ادبي جوان ترهاي دور وبرش پاسخ مي دهد. كمال می گويدکه كفاش بوده و کشتی مي گرفته و در زورخانه، به ورزش باستانی سرگرم بوده.او به سبب شاعر شدن و عضو انجمن ادبی شدن است كه از شغل كفاشي دست كشيده و وارد كار اداري شده است.

    پیش ازین گفتم که در منزل استاد محمود فرخ همه انواع شعر با قالب ها و مضمون های متفاوت خوانده می شود. استاد قهرمان همان طور که در غزل تک تاز است در شعر محلی به قول اخوان زاوگی هم نظیر ندارد. 

     شاعر دیگري كه به لهجة محلّيِ مشهدي اشعاري سروده و غالباً به كلماتِ اصيلِ مشهدي توجه دارد، يوسف ازغدي خراساني است. او وقتی که رانندۀ بیابانی بوده به یوسف ساعتی شهرت داشته است.شبی در زمستان کامیونِ او در یکی از شهرهای شمال خراسان خراب می شود و پاهایش را سرما می زند و فلج می شود. وی با دو پای فلج، به کمک سه چرخه و چوبِ زیرِ بغل در انجمنِ فرّخ شرکت می کند.

      اواخرِ دهة پنجاه است و بندۀ نگارنده در انجمن فرّخ، حضور دارم. يوسف ازغدي خراساني، شعري به لهجة مشهدي می خواند و موردِ توجّه شاعرانِ مجلس قرار        می گیرد. استاد محمودِ فرّخ، ازغدی را تشويق می کندكه از این پس فقط به لهجة محلّي مشهدی شعر بگويد. فرّخ توضیح می دهد که سُرایشِ انواعِ دیگر شعر با مضامینِ مکرّر فایده ای ندارد. او به یوسف ازغدی تاکید می کند که شعرِ متوسّط گفتن را رها کنید و از این نوع شعرهای تازه و خوب بگویید.5/70

      درانجمن فرخ، لطيفه هاي گونه گوني به مناسبت های مختلف از عبيد زاكاني و طنز پردازان ديگر به زبان می آید. اگر در جواني عضو انجمن شده و مرتب در جلسات آن شركت كرده باشي چند لطیفة تکراری را در جلسات هفتگی فرخ می شنوی؛ که هربار برزبان یکی از پیش کسوتان جاری می شود. برخي از آن ها آن قدر در ذهنت جاگير مي شود كه روزي در گوشه اي از سروده هايت سردر بياورد.بندة نگارنده دوتا از لطيفه هاي مشهور و بسيار تكرار شونده درانجمن فرخ را در منظومة قبلا یاد شدة «مشهدي هاي قديمي» آورده ام كه فعلا یکی از آن ها شايد براي تنوع بد نباشد :

به محفل شاعري پيوسته عاشق/ رخي دارد زخجلت،چون شقايق

غزل خواند تمامي شعله و سوز/ ز عشق ماه رويي آتش افروز

غزل هايش زهجر روي آن ماه/ بَرَد چون نيزه، در اعماق دل راه

مصمّم مي شود پيري نكوكار/ كه دستش را نهد در دست دلدار

ازو پرسد كه آن دختر كدام است/ كه از عشقش ترا راحت حرام است

بگو نامش كه دختر را به ياري/ كنم فردا برايت خواستگاري

جوان گويد نمي دانم كه اوكيست/ چنان فرقي ميان اين و آن نيست

شما هر دختري را دوست داريد/ به عقدِ بندة عاشق درآريد.

     انجمن ادبي فرخ، در عين حال يك نوع انجمن دوستانه و صنفي ولی غير رسمي از شاعران و ادیبان خراسان است. در خیلی از موارد با توصيه كتبي يا شفاهي رييس آن و دوستانش مشكلات بسياري از شاعران و اديبان و گاه خانواده هايشان حل مي شود. زيرا در ميان اعضاي دايم و موقت انجمن، فاضلان و آزادگاني هم هستند كه گره گشا و داراي نفوذ اداري باشند.شاعران، مشكلات خود را با محمود فرخ و گاه باياران وي مطرح مي كنند و تا حد زيادي در اقدامشان به نتيجه مي رسند. شاعري بدون گرفتار شدن به چنگِ كارشكني هاي معمولِ اداري در محل دلخواهش استخدام مي شود و شغل و كار آن ديگري از شهري دور به مشهد انتقال مي يابد. شاعري ديگر به راحتي معافي سربازي خود را مي گيرد وآن ديگري بيمارش را در مريضخانه بستري مي كند. کمال می گوید:«اينجا خانه اي بود كه درش به روي همه باز بود و آقاي فرخ هر چه اين شاعران مي خواستند برايشان حاضر مي كردند. ايشان تنها به فكر ما نبودند به فكر ديگران هم بودند.» 3/192 

      میزبانی هميشگي و دست و دلبازي و مهمان نوازي محمود فرخ مشهور است.شاعر پیش کسوت و مردم دار علي باقرزاده در مصاحبه اي مي گويد: «هركس از خارج يا داخل به مشهد مي آمد روز جمعه به منزل ايشان هم مي آمد فرخ پيش از آنكه شاعر خوبي باشد آدم خوبي بود. درِ خانه اي گشاده داشت از همه پذيرايي مي كرد. واقعاً هميشه در زندگي اش مقروض بود ....(فرخ) با آزادگي ... براي خيلي از اهل شعر و ادب پشتوانه اي بود»/ 3/64

 و ذبيح الله صاحبكار نيز در مصاحبه اش تاييد مي كند كه:

      « محمود فرخ مرد بسيار بزرگي بودند با اينكه تمولي از پدر ايشان باقي مانده بود به سبب سفره وسيع ... از آن امكانات چيزي باقي نگذاشت(ند)...مي توانستند به هر مقامي در مملكت برسند ولي مي خواستند آزاد زندگي كنند و با نظامي كه قبول نداشتند، كنار نيامدند. مرحوم فرخ غالباً با رجال دوران ستمشاهي درگير بودند. يك وقت مرحوم قدسي مي گفت: « سيد جلال تهراني كه از مهره هاي دستگاه و استاندار خراسان و نايب التوليه بود، با مرحوم فرخ در مورد كارخانه نخريسي درگيري پيدا كرده بود و كار به جاهاي باريك كشيده شده بود. يك روز گفتند: آقا(=استاد فرخ) با تو كار دارد. به دفتر مرحوم فرخ رفتم. آقاي فرخ پاكتي به من دادند و گفتند: اين را به خدمتگذار  نمي دهم، به تو مي دهم كه بروي و به سيد جلال تهراني بدهي و جوابش را بگيري و بياوري. ديدم آقاي فرخ خيلي عصباني هستند. در بيرون چون سرِ پاكت باز بود نامه را خواندم. ديدم فقط يكي دو سطر نوشته اند كه: تو مي داني اجدادم جانشان را روي آزادگيشان گذاشتند، جانشان را دادند كه باج به شغال ندهند. من هم از همين دودمان هستم و تاكنون باج به شغال نداده ام و تا زنده باشم هم نخواهم داد و به تو نيز. برگشتم گفتم: نمي شود اين نامه را فردا ببرم. فكرم اين بود كه تا فردا از خشم پايين بيايند. گفتند نامه را بده. بعد زنگ زدند؛ خدمتگذاري آمد. گفتند اين نامه را مي بري اگر گفتند به دفتر بده بگو! نه! از فرخ است و مي خواهم به خود سيد جلال تهراني بدهم. همچنين نامه ديگري منتشر كردند و در آن نامه آنچه خواستند تحويل سيد جلال تهراني دادند. يكي از جملات آن نامه اين بود كه: تو مرد پستي هستي! كسي كه وقتي به تو سيلي زد، از ترس يك هفته از خانه بيرون نيامدي؛ حالا با من مي خواهي درگير بشوي.» 3/ 167 و 168

       دکتر غلامحسین یوسفی می نویسد«زندگانی فرخ از حادثاتی مبارزه آمیز خالی نیست و بارها درکشاکش حیات،گرفتاری هایی داشته است. خود او(فرخ) درین زمینه       می نویسد:«... به دلایل مختلف من همیشه مخالفینی داشته ام... ولی بحمدالله و به فضل خداوند از خطرات مصون مانده ام و حیّثیاتم نیز محفوظ مانده است چون روی پای خود ایستاده ام و شخصیّتم را به وسیلة جاه و مقام حاصل نکرده بوده ام که با عزل و انفصال بتواند از من صلب شخصیت کنند. در هر مقامی که بوده ام و هر شغلی که داشته ام آن شغل برایم کوچک دیده می شده است زیرا خودم نیز به آن جاه و مقامها به نظر حقارت می نگریسته ام و از تصدی مقامی باد و بروتی برخود نبسته بوده ام» دشمنی های عوامل مختلف با فرخ سبب شد که در نیمه اول سال 1332 برخی قصد جان او کردند....» 1/7و8

ادامه دارد