زیرِباران/رضا افضلی/به: مهندس اصغر شریفی

زیرِباران

رضا افضلی

به: مهندس اصغر شریفی

 

زير باران مي روم، رنگين كماني در دلم

از پرستوهاي رقصان، آسماني در دلم

 

شورباران، رقصِ سبزه، عطرِ گل ها، بوي خاك

مي گشايد باغ هاي گلفشاني در دلم

 

گر چه از داغِ شقايق هاي پرپر بر زمين

بشكفد هر لحظه دشتِ ارغواني در دلم

 

شوقِ روزِ آفتابي يادِ غوغاي بهار

عطرِ ياس و مريم آرد هر زماني در دلم

 

تا نَدرّد گلّه ی امّيدها را گرگِ يأس

عشق بيدار است و خوانَد چون شباني در دلم

 

در شبِ تاريكِ دل هم مي درخشد ماهِ عشق

خرمن الماس ريزد كهكشاني در دلم

 

سال ها رفتند و غيراز چهره ی فردا نماند

زان همه روزانِ بي حاصل نشاني در دلم

 

از دلم راهي ست گويي تا به اين صبح بهار

كاينچنين پاشد شميمِِ بي كراني در دلم

 

 مي سرايم همچو هُدهُد بر چکادِ لحظه ها

تا كه از امّيد دارم چينه داني در دلم

 

                                  مشهد   25/2/66

 

 باغ گلفشان

 

نوروز و نوبهار، جهان را به برگرفت

هستی دوباره، شور و جوانی زسرگرفت

چون سبزه و شکوفه و گل های رنگ رنگ

امّيدهای نوشده جانی دگرگرفت

                                  رضا افضلی

نوروز و رستاخیز بهاران، بر شما و خانواده گرامی تان خجسته باد! خوشدل و سرفراز باشید. ر.ا

                                            

 کلیک فرمایید:باده ی باران/نوروزی دیگر/ و فهرست مطالب وبلاگ

هفت سین فروزان/حسین جبروتی/ تقدیم به داغدارانی که جای جگرگوشه هایشان در کنار سفره هفت سین خالی ست.

 تقدیم به همه ی داغدارانی که جای جگرگوشه هایشان در کنار سفره ی هفت سین خالی ست.

زنده یاد فروزان جبروتیزنده یاد فروزان جبروتی

هفت سین فروزان

سروده ی حسین جبروتی

 

صبحِ روز اوّل عید است و مادر بی قرارت

گرچه می داند نمی آیی، و لی چشم انتظارت

 

نوعروس نو سَرایی مادرت باور ندارد

همسَرا و همسری داری که دارد اختیارت

 

بی قرارِ بیقراری های مادر می شوم باز

می شوم همراه او تا خانه ی امن و قرارت

 

صبحِ روز اوّل سال است و همچون پار و پیرار

مادرت می بوسدَت،آرام  می گیرد کنارت

 

پیش ازین ها ناشده نوروز، می گشتی بهاری

عید شد،نوروزآمد،پس چه شد شوق بهارت

 

هفته ها مانده به این که دیگران خانه تکانند

می تکاندی خانه ات را از غبارِ سالِ پارت

 

هفته ها مانده به این که سالِ نو تحویل گردد

هفت سین آماده بود و جامه های نو نوارت

 

در زمستان سبزه ی نوروزی تو سبز و تر بود

زودتر از سال نو سر سبز می شد روزگارت

 

حجله ی هر نو عروسی، پنج روزی باشد و شش

تو عروس سال و ماهی حجله باشد عیب و عارت

 

تخت و رختت گرچه نرم است و سَرایت گرم اما

رخوت خانه نشینی می کند بیمار و زارت

 

مادرت از بیم خُرده گیری خویشانِ شویت

می خَزد از جا برای رُفتنِ گرد و غبارت

 

می خزد با آن دوپای دردمندِ دردپیچش

تا که بگشاید گره با دست پُر مهرش زکارت

 

با گلاب  دیده می شوید غبارِ چهره ات را

تا که رنگ و رو دهد، برآبرو و اعتبارت

 

سینه اش را می کند سینی برای هفت سینت

سفره را می گسترد بر سینه ی سنگ مزارت

 

هفت سین طُرفه ات را هیچ بانویی ندارد

شاهبانویی که زیبد بر تو بزمِ شاهوارت

 

سفره ات امسال رنگین تر زهر سال است زیرا

مادرت با خون دل گسترده خوان خوشنگارت

 

سازِ ناله،سوزِدل،سیمای ناخن خون کشیده

سینه ی خونین،سرشک چشم دایم سوگوارت

 

با سرِ داغانِ دردِ ضربه ی مُشتِ مصیبت

سکّه ی داغ جگر ضربی که می سازد نثارت

 

قلب مادر ماهی بی تاب تُنگِ کنج سفره

پیکر لرزان مادر، شمع سر تا پا شرارت

 

چرخِ دزد آیین، ربود آیینه ی سیمابی ات را

سنگ را آیینه کرد و شیشه را آیینه دارت

 

حک شده بر سنگ شبگون، چهره ی مهتاب رنگت

تا شود ماه مزاران، ماهِ رخسار نزارت

 

حک شده بر سنگ تیره، نقش و نام دلفروزت

تا شود آیینه ی عبرت به چشم رهگذارت

 

حک شده بر سینه ی سنگ سیه، نام فروزان

تا نشان باشد زشب افروزی شب های تارت

 

تا دلِ دلواپست آرام گیرد تا قیامت

دلنوازت روز و شب خوابیده این جا در کنارت

 

کور بادا چشم بد قهرِ همه زهرِ حسودان

می کشد ناز تورا تا روز رستاخیز یارت

 

رَسته از بند عزیز و جَسته از چاه برادر

تا که باشد یوسفِ مصر دل دور از دیارت

 

دل نبسته بر دَله دل های دلّاله که باشد

تا ابد باجان و دل دلبسته ی دل ماندگارت

 

ای دریغا آن قَد و بالا که هم قَدّ تو خم شد

تا که باشد همسرِ تو، تا که باشد سرسپارت

 

یاد باد آن چهره و چشم نجیب خوش خدنگش

دلشکاری که نجیبانه شد آخر جانشکارت

 

هم تو زیبا بودی و هم جفت تو زیبا و رعنا

منتظر بودم چه زاید سدره ی طوبا تبارت

 

گفته بودی دختری می آوری نامش «ستاره»

ماه تابانم!نماندی تا بماند یادگارت

 

نغمه ها را خوشتر از نغمه گرانش می سرودی

چون «خزانِ عشق» و چون «سوی چمن آمد بهار» ت

 

گرچه آگه «پرده» و گوش آشنای «گوشه» بودی

پرده خوان نغمه گر بودی به کنجِ گوشوارت

 

گوش نا محرم نشد شایسته ی سرّ سرودت

ناشنیده ماند و شد خاموش، گلبانگ هَزارت

 

یاد بادا نغمه های رنگی خوش اوج و موجت

ای دریغا! نه نوایی از تو ماند و، نه نوارت

                                          مشهد/ اسفند ماه 1389

 توضیح:

زنده یاد (فروزان جبروتی) متولد دهم مرداد۵۵ ،کارشناس مدرسه ی عالی میراث فرهنگی تهران بود که مدت ها در موزه ی آرامگاه فردوسی در توس به خدمت اشتغال داشت. در دهم خرداد سال 1384 وقتی حکم استخدام رسمی خود را از تهران دریافت کرده بود، به همراه همسر مهربان و پدر همسرش به مشهد برمی گشت که متاسفانه با همراهانش در اثر فاجعه ی تصادف با اتومبیل وفات یافت.در حالی که دوستان و همکارانش درموزه ی توس منتظر ورود او بودند تا حضورش را جشن بگیرند که با دریغا گویی و چشم های گریان، مجلس عزای فروزان جبروتی را برگزارکردند.پدر فروزان(حسین جبروتی) که خود یکی از شاعران توانا و پیش کسوتان شعر خراسان است، انجمن «فروزان جبروتی» را در منزلش بنیان نهاد که عصرهای یک شنبه هرهفته مجمع شاعران خراسانی شد و تاسال پیش ادامه یافت.

 کلیک فرمایید:انجمن فروزان جبروتی

 

 

کُنتُرل ها/از:رضا افضلی/1/6/87

کُنتُرل ها

رضا افضلی

 

درگِردِ خویش بینم، انواعِ کُنتُرل ها

دردست و پای جانم،زنجیرها وغُل ها

 

تا کنترل کنندم، در لحظه های هستی

پیوسته می فروشند،اقسام کنترل ها

 

ازگوشة اتاقم، با تُکمه های کوچک

طِی می کنم به آنی دریا و دشت و پل ها

 

قالیچة سلیمان، رایانه ای است امروز

چرخم به دوردنیا، بایادِ چار قل ها

 

یک درد آسمانی، سد بسته دررهِ فِکر

جاری است امرو نهی اش در جُزء ها وکُل ها

 

صافی نهاده هردم،درراه صوت و تصویر

تا لال و محو مانَد آهنگ «فا» و «سُل» ها

 

ای کودکی کجایی؟با روزهای شادت

با خاطراتِ پنهان، درگَرد خاک و خُل ها

 

با جَست و خیز و بازی، ازصُبحِ کوچه تا شب

با مازُلاق و لَمکا، با تیله و بُجُل ها

 

پایانِ زنگ آخِر، آزادی از دبستان

با حمله ای به کوچه، چون لشکرِ مُغول ها

 

با دست و پای خونین ، از خارِ چنگ و دندان

با چهره های خندان،چون نو شکفته گل ها

 

تیپا زنان به معبر، بر سنگ و چوب وقوطی

دعوای کودکانه: برخوردِ «فاز» و «نول» ها

 

همراهِ دخترک ها،کُنجِ حیاط خلوت

بر فرشِشان نشستن، با یکُ قل و دوقُل ها

 

در جعبه ای شکسته، یک طفل را نشاندن

با ریسمان کشاندن، برروی خاک و خُل ها

 

می داد آرزو ها، فردای خوش بشارت

ازدورخوش صدا بود، آوازِ آن دُهُل ها

 

امروزکوچه خالی ست، از کودکان شادی

رایانه است و «سی دی» همزادِ تازه گل ها

                                          1/6/87

 یادداشت ها:

چارقُل: چهار سورة  قرآن كريم كه با قل شروع مي شود وآنها سوره هاي 109،112،113 ،114 ،هستند/ فرهنگ معاصر.

 مازُلاق مازولاق: مازُلاق يك جور فرفره بود كه از جنس چوب و به صورت مخروط بود و نخي به دور خود داشت، آن نخ را مي رهاندند و مازُلاق روي زمين مي چرخيد/فرهنگ گويشي.

لَمكا، لامكا: تكّه اي كوچك از پوست تختي را به شكل دايره مي بريدند. براي سنگين كردنش، سربي را كه به اندازه يك تكمه بود در وسط آن مي دوختند. براي بازي، با يك پا آن را به هوا مي انداختند و با همان پا مي گرفتند. گاهي پشم هاي آن را با شانه زدن مرتب و خوش حالت مي كردند. آقاي سيني چي( َلنكا) شنيده اند.

 تیله=توشله: تيله. كه كودكان با آن بازي مي كردند و حفره هاي كوچك و پياله مانندي با فاصله معين در زمين مي كندند كه به آن ها آغل توشله مي گفتند.زدن ضربه زدن به توشلة حريف را «تير» و افكندن درآن چاله هاي كوچك را «خانه» مي گفتند و هركدام از اين كارها را در بازي امتيازي بود.   

بُجُل:بجول.كعب، قاپ، استخوان پاي گوسفند كه بچه ها [ باآن] بازي كنند/ فرهنگ معاصر.

 

 

گنجشك ها/سروده رضا افضلی/21/8/63

 

       گنجشک ها/از:رضا افضلی

گنجشك ها

 رضا افضلی

 

با چِك چِكِ ترانه ی شادي، گنجشك ها دوباره رسيدند

اندوه هاي ارزني ام را، از بامِ دل به همهمه چيدند

 

چون كودكانِ شاد به نوروز، با جامه هاي تازه ی خوشدوز

بر شاخه هاي خيسِ درختان، پرپرزنان و شاد پريدند

 

اين حجم هاي كوچك غوغا، اين قاصدانِ صادق گلها

با نغمه هاي عشق، دلم را، چون هديه هاي كوچك عيدند

 

در آسمانِ شنگِ بهاران، جمعيّتِ عظيمِ هزاران

در قطره هاي نم نمِ باران، پيغمبران پاك اميدند

 

گنجشك ها زسفره ی عُسرت، از خونِ دل چها كه نخوردند

گنجشك ها به وادي حيرت، از ديدني چها كه نديدند

 

بس صبحدم كه حادثه ها را، با من كنار پنجره گفتند

بس شامگه كه فاجعه ها را، از من كنارِ نرده شنيدند

 

اينان پگاه بر سرِ شاخه، در راهِ آفتاب نشستند

با تيغِ صبح پرده ی شب را، از چهره ی زمانه دريدند

 

آنگه به روي زخم قديمي، همچون طبيبكانِ صميمي

از تار و پودِ چهچهه گویی،

یک پرده ی حریر کشیدند                                                          

                                    مشهد 21/8/63

     شعر گنجشک ها/از: رضا افضلی

چند تن از اعضا و کارکنان فرهنگستان زبان فارسی در انجمن استاد محمد قهرمان/مشهد3/12/89

حضور تنی چند ازفرهنگستان زبان فارسی در انجمن استاد محمد قهرمان/مشهد۳/۱۲/۸۹

در روز سه شنبه (۳/۱۲/۸۹) چند تن از اعضا و کارکنان فرهنگستان زبان فارسی که به مشهد آمده بودند با اطلاع تلفنی آقای دکتر محسن ذاکر الحسینی متخلص به پرند در انجمن استاد محمد قهرمان که ۵۰ سال تمام است در منزل ایشان سه شنبه هر هفته بر گزار می شود شرکت کردند. بعد از قرائت ابیات گزیده ی شاعران سبک هندی ازکتاب صیادان معنی که توسط استاد قهرمان خوانده می شود مراسم  شعر خوانی شاعران از طرف چپ به راست آغاز شد. 

انجمن ادبی استاد محمد قهرمان/مشهد

آقای دکتر رضوانی عضو هیات علمی دانشگاه شعری نخواندند ولی آقای دکتر ایرج پارسی نژاد با ذکر خیری مفصل از دکتر شفیعی کدکنی به خرسندی خود از حضور در انجمن قهرمان سخن گفتند.نوبت به شاعر خراسانی عضو هیات علمی فرهنگستان آقای پرند رسید که به قرائت غزلی پرداخت. استاد احمد سمیعی گیلانی عضو پیوسته ی فرهنگستان در باره ی اهمیت شاعران خراسانی سخن گفت و اضافه کرد که باید از شاعران بومی در رسانه های ملی بیشتر یاد شود.آقایان محمود رضا آرمین ،محمد گرامی و (راقم این سطور) رضاافضلی اشعاری را قرائت کردند. آقایان ناصر عرفانیان، مجیدباقری ،محمود یاوری زاده، محمد عبداللهیان، حسین جبروتی، هاشم ناصری و حامد علیزاده شعر خواندند. خانم ها اقتصادی نیا و فرهودی پور پژوهشگران شعر معاصر و  آقای خیبری شعر نخواندند. جلسه ی آن روز انجمن با شعر خوانی استاد محمد قهرمان پایان یافت و بعد از آن چند عکس یادگاری گرفته شد.

انجمن ادبی استاد محمد قهرمان/مشهد

 از راست:خانم ها فرهودی پور/اقتصادی نیا/ محمود خیبری/استاد محمد قهرمان

انجمن ادبی استاد محمد قهرمان/مشهد

از راست به چپ آقایان:دکتر محسن ذاکر الحسینی(پرند)/محمود خیبری/ناصر عرفانیان/رضا افضلی/دکتر رضوانی  /دکتر ایرج پارسی نژاد/ مجیدباقری/ سیف الله بهادری/محمود یاوری زاده/محمود رضا آرمین/ محمدعبداللهیان/حسین جبروتی/هاشم ناصری/محمد گرامی/هاشم جواد زاده.نشسته روی صندلی:استادان محمد قهرمان/احمد سمیعی گیلانی

نشسته روی قالی از راست:خانم ها اقتصادی نیا و فرهودی پور /مشهد/انجمن استاد محمد قهرمان

آقای حامد علیزاده در حال عکس گرفتن است. 

نرگس برهمند، پنجمین برگزیده ی جایزه ی خبرنگاران شد/به نقل از وبلاگ جواد کلیدری

 

دیروز و پریروز تهران بودیم؛ من و نرگس، به خاطر دریافت جایزه ی شعر خبرنگاران. لابد در خبرها شنیده اید: آيين پاياني جايزه‌ي شعر خبرنگاران، که پنج‌شنبه، 19 اسفند‌ماه در كتاب‌فروشي «روشن» به‌شكل خصوصي برگزار ‌شد، به‌بهانه‌ي يك عمر شاعري از محمدعلي سپانلو تقدير و مجموعه‌ي شعر «به دنيا اعتماد كرده‌ام» نرگس برهمند به‌عنوان كتاب برگزيده معرفي شد. ( گزارش مراسم را اینجا بخوانید)

 

همان روز اول که جناب علیرضا بهرامی با من تماس گرفت و به مراسم دعوتم کرد، از صحبت هایش دانستم که نمی داند من و نرگس زن و شوهر هستیم. گویا دوست خوب نویسنده ام، یوسف علیخانی بعد خبرها را داده بود. روز قبل از این که بخواهیم راهی شویم از مهمان های جلسه پرسیدم و بهرامی خبرهای خوبی داد.

راهی تهران شدیم، هر چه می گویی از هوای خیلی خوب آن روز تهران بگو، که چه باران زیبایی می بارید. نفس برگزاری این نوع نشست های ادبی خیلی خوب است، حالا اگر بزرگانی چون محمود دولت آبادی، سیمین بهبهانی، محمدعلی سپانلو، حافظ موسوی، احمد پوری، علیرضا طبایی و ... هم باشند که دیگر نور علی نور می شود. من که نصف  بیشتر جلسه را به چهره، نگاه، لبخند، به انگشت های خسته، نفس های گرم و حرکات امیدوار دولت آبادی و بهبهانی و سپانلو خیره بودم و نفهمیدم چگونه گذشت. فقط می دانم صحبت سرِ جایگاه استاد بزرگ، سپانلو بود و خدماتی که ایشان به ادبیات فارسی کرده از شعر و داستان و پژوهش؛ ابتدا خانم بهبهانی و بعد جناب دولت آبادی، تا این که از عليرضا بهرامي كه اجراي برنامه را برعهده داشت، شنیدم از ما دو نفر به عنوان برگزيدگان اول و دوم اين دوره از جايزه‌ي شعر خبرنگاران یاد کرد و گفت: در اين دوره، دو نامزدي كه رقابت تنگاتنگي با يكديگر داشتند، جواد كليدري و نرگس برهمند بودند كه بعدها متوجه شديم، اين دو زوج هستند.

من قبل از شعرخواندن، صورت و دست دولت آبادی را بوسیدم و هنگامی که مرا همشهری خودش خطاب کرد و صورتم را بوسید، غرق غرور و شادمانی شدم.  بعد از هزاران بار مراسم شعرخوانی و اجرای چنین برنامه هایی، وقتی برای اجرای برنامه جلو این عزیزان حاضر شدم، خیس عرق شدم، نه این که دستپاچه شده باشم، نه؛ که می دانستم این ها چه مقدار از لحظات گرانقدر خود را در راه ادبیات خرج کرده اند. خودم را آماده کرده بودم که غزلی بخوانم به افتخار عزیزم، محمود دولت آبادی اما نمی دانم چرا نخواندم؛ نتوانستم بخوانم!؟  همیشه وقتی در شهر توس هم قدم می زنم، با آن همه علاقه ای که به این ویرانه های ارزشمند دارم، خیلی نمی توانم در این شهر تاریخی بمانم. چرا که می توانم تصور کنم چه مردان بزرگی بر این خاک زیسته اند، چه اسطوره هایی در همین حوالی نفس می کشیده اند و ناگهان دست و پایم می لرزد و گاهی شرمم می آید که خود را مثلا شاعر و نویسنده یا به قولی همان ادبیات چی بدانم و بلافاصله آن جا را ترک می کنم. این جا هم همین طور شد، نرگس، با تعارف من، خیلی عالی شعرش را خواند، اما خودم بدون مقدمه، دو شعر نسبتاً کوتاه و فکر می کنم خیلی سریع خواندم. علیرضا طبایی و حافظ موسوی با اهدای هدیه، از من تقدیر کردند( من باید به خاطر همه چیز از آنها تقدیر و تشکر کنم ) و بعد نرگس، به‌عنوان برگزيده‌ي نخست پنجمين دوره‌ي جايزه‌ي شعر خبرنگاران با حضور سوري احمدلو و محمدهاشم اكبرياني به نمايندگي از هيأت داوران اين دوره، لوح تقدير و جايزه‌ي خود را از سيمين بهبهاني، محمدعلي سپانلو و محمود دولت‌آبادي گرفت.

راستش از این جا به بعد هیجانم بیشتر شد، چون حالا پنجمین جایزه ی خبرنگاران را ما به خانه می بردیم. نرگس هم مثل برادران ویلبر رایت، در پوست خود نمی گنجید. حق هم داشت. چرا که جایزه اش را از دستان پربرکت استادان سخن ایران گرفته بود، همان ها که تا مراسم تمام شد، همه هجوم آوردند تا امضا بگیرند و عکسی بیندازند و اگر شد، کلمه ای حرف بزنند و خودم دیدم  ( آزاده ) را که چگونه فقط به دولت آبادی نگاه می کرد، اشک می ریخت و  زبانش بند آمده بود و دیگر بچه های خبرگزاری ...

بیرون جلسه توانستم با نویسنده ی گرانسنگ ( کلیدر ) خوش و بِشی کنم و قرار دیدار بگذارم برای روزهای سبز و زیبای بهار... و بعد در معیت دوست و همراه عزیزم، دکتر علیرضا خان جان - زبان شناس توانا و  مترجم زبردست کشور - ( که مثل شیر همه ی مراسم را روی پا ایستاد و برایم فیلم گرفت. ممنونم فارست) به نشر آموت رفتیم تا یوسف عزیز را هم ببینیم. و خیلی لحظه های قشنگ دیگر... 

شب و صبح روز بعد هم خیلی زیبا بود تهران و بارانی! 

لازم به یادآوری ست که نامزدهاي بخش كتاب (به ترتيب حروف الفبا) به اين شرح معرفي شده بودند: 1- نرگس برهمند (به دنيا اعتماد كرده‌ام) 2- كروب رضايي (ما دانه ‌دانه سنگ مي‌خوريم) 3- آنا شكراللهي (فراوان كلمه است) 4- عباس صفاري (خنده در برف) (اين شاعر به نفع شاعران جوان از نامزدي جايزه كناره‌گيري كرد) 5- جليل صفربيگي (عاشقانه‌هاي يك زنبور كارگر) 6- ليلا كردبچه (صدايم را از پرنده‌هاي مرده پس بگير) 7- جواد كليدري (يكي اين همه گل را از دستم بگيرد) 8- سعدي گل‌بياني (ني‌زن، جذامي و باد) 9- سهيل محمودي (بهار، ادامه‌ي پيراهن توست) 10- كيوان مهرگان (تو و جاده همدستيد). داوران: سوري احمدلو، محمدهاشم اكبرياني، عليرضا بهرامي، محسن فرجي و ياسين نمكچيان بودند.

همچنین در بخش دیگری ازاین جایزه، از رضا مرتضوي به عنوان منتخب اول شاعران بدون کتاب، تقدیر شد. نامزد‌هاي اين بخش، رمضان ابري، پاكزاد اجرايي، مهرداد احمدي، امان پويامك (از افغانستان)، مريم ترنج، ستار جانعلي‌پور، منيره حسين‌نژاد، ليلا حكمت‌نيا، زينب صابر، حافظ عظيمي، رضا مرتضوي، مجيب مهرداد (از افغانستان) و مريم ورشويي بودند.

برای آشنایی بیشتر با آقای کلیدری و خانم برهمند موضوع زیر را کلیک بفرمایید: 

زوجِ شاعر: جواد کلیدری و نرگس برهمند

آهن/ شعری از رضا افضلی  5/10/64  

آهن

 رضا افضلی

 

آن آهنم كه پنجه ی آهنگرِ زمان

هر دم مرا به دوزخِ آتش فرو بَرَد

رقصانَدَم به كوره ی تابيده اش به خشم  

تا سرخي ام ز آتشِ او رنگ و رو بَرَد

 

گر لحظه اي به سرديِ سِندان سپارَدَم

رگبارِ پُتك بر سرم آيد ز هر كنار

سوزِ درون به جاست، كه بي وقفه از برون

بس ضربه هاي سخت شود بر سرم نثار

 

تا مي بَرَد به آب مرا دستِ خسته اش

با بانگِ شوق، پيكرِخود شستشو كنم

گويم به خود كه خيش شدم تا كه عاقبت

هر خاك را به ناخنِ خود زير و رو كنم

 

امّا دوباره در دلِ آتش بَرَد مرا

تا بسپرد به ضربه ی بس پتكِ بي قرار

هر بار چون به سردي آبم فرو بَرَد

فرياد مي كشم: كه به پايان رسيد كار        

                                         5/10/64                                   

 

خبر درگذشت استاد ایرج افشار/به نقل از وبلاگ استاد محمد قهرمان

استاد ایرج افشار درگذشت

  

آدمی از آن روز که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد  

                                                                             نصرالله منشی

خبر درگذشت استاد ایرج افشار برای همه ی

دوستداران ایران تلخ بود . هنوز خاطره ی دیدار

ایشان برای ما تازه است خاطره ی آمدنشان به انجمن

سه شنبه ها در خانه ی استاد قهرمان . نمی دانستیم

اینقدر زود باید به سوک بنشینیم .

این پیشامد ناخجسته را به همه ی دلبستگان به ایران و

فرهنگ ایرانی و زبان فارسی تسلیت می گوییم .

                                                    انجمن ادبی قهرمان

به گزارش لیزنا، استاد ایرج افشار که از شامگاه 12 اسفندماه بر اثر بیماری خونی در بخش مراقبت‌هاي ويژه‌ي بيمارستان جم بستري بود، در ساعت 14:30 بعد ازظهر چهارشنبه 18 اسفند 1389 و در سن 85 سالگی در بیمارستان جم تهران دار فانی را وداع گفت.

استاد ايرج افشار استاد كتابداري و  كتابشناسی، ایران‌شناس و کتاب‌شناس برجسته کشور در تاریخ 16 مهر 1304 در تهران متولد شد. وی فرزند دکتر محمود افشار بنیادگذار موقوفات دکتر محمود افشار یزدی و یکی از استادان مدرسهٔ دارالفنون بود.

افشار  در سال 1312 آموزش دبستانی را در دبستان زرتشتیان آغاز کرد. تحصیلات خود را در رشته حقوق به پایان رساند و دوره دکتری را نیز گذرانده بود.

ده سال کتابدار دانشکده حقوق بود و سپس رئیس کتابخانه دانش‌سرای عالی شد. یک سال نیز ریاست کتابخانه ملی را بر عهده داشت و چهار سال هم رئیس اداره کل انتشارات دانشگاه بود.
وی عضو انجمن ایرانشناسی، عضو هیات انتخاب کتاب، عضو کمیته جایزه کتاب‌سال، عضو انجمن کتابداران ایران، عضو هیات اجرایی انجمن تاریخ نیز می‌باشد.

وی به دعوت دانشگاه هاروارد آمریکا یک سال در آن کشور مقیم بود و به کار مرتب‌کردن کتاب‌های السنه شرقی آن دانشگاه اشتغال داشت و همچنین برای امور مربوط به کتاب و کتابداری سفرهایی به کشورهای مختلف داشته است.

مجموعه مقالاتی که ایرج افشار در مجلات و یادنامه ها به چاپ رسانده است شاید بالغ بر دوهزار مقاله باشد. کتابهایی که ایشان در زمینه فرهنگ، تاریخ و ادب ایران انتشار داده اند بالغ بر سیصد عنوان می شود و از این نظر شاید در میان معاصران بی نظیر باشد.

نمونه هایی از آثار استاد ایرج افشار:

  • فهرست دستنویس‌های فارسی در کتابخانهٔ ملی اتریش و آرشیو دولتی اتریش در وین ۱۳۸۲
  • فهرست مقالات فارسی ایرانشناسی
  • پژوهشهای ایران‌شناسی نامواره دکتر محمود افشار، ۱۳۸۴
  • دفتر تاریخ، ۱۳۸۴
  • ریاض الفردوس خانی، ۱۳۸۵
  • فرهنگ ایران زمین در ۳۰ جلد به کوشش ایرج افشار
  • نامه‌های تهران شامل ۱۵۴ نامه از رجال دوران به سید حسن تقی زاده، به کوشش ایرج افشار، ۱۳۸۵
  • گلگشت در وطن سفر نامچه، ۱۳۸۴

برخی از فعالیت‌های اجرایی دکتر افشار:

  • کتابدار کتابخانه دانشکده حقوق دانشگاه تهران
  • بنیانگزار مجله «فرهنگ ایران زمین»
  • سردبیر مجله سخن
  • مدیر و سردبیر مجله «راهنمای کتاب»
  • تدریس در دانشسرای عالی وابسته به دانشگاه تهران
  • ریاست کتابخانه ملی ایران
  • ریاست مرکز تحقیقات ایران‌شناسی دانشگاه تهران
  • فهرست نگاری مجموعه کتاب‌های چاپی فارسی دانشگاه هاروارد آمریکا
  • رئیس کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران
  • استاد رشته تاریخ در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران

منوچهر دانش‌پژوه از دوستان ایرج افشار ، گفت: ايرج افشار استاد كتابداري، كتاب‌شناسي و مباحث تاريخي بود و انتشارات دانشگاه تهران را او اوج داد؛ زيرا مدت‌ها مدير كل انتشارات دانشگاه و رييس كتابخانه‌ي مركزي آن بود. در واقع كتابخانه مركزي دانشگاه تهران مرهون خدمات اوست؛ او اين كتابخانه را در وسط دانشگاه احداث كرد؛ زيرا پيش‌تر، دانشگاه تهران كتابخانه‌ي مركزي نداشت.

دانش‌پژوه با اشاره به تلاش‌هاي ايرج افشار براي پيش‌برد كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، عنوان كرد: ايرج افشار حتا براي جابه‌جايي قفسه‌هاي كتابخانه از اتاقي به اتاق ديگر همراه با كارمندان و كارگران، آستين خود را بالا مي‌زد و قفسه‌ها را جابه‌جا مي‌كرد.

افشار قرار بود در ماه سپتامبر 2011 در رشته‌ي تاريخ از دانشگاه اسكاتلند دكتراي افتخاري بگيرد.

تیم خبری لیزنا درگذشت استاد ایرج افشار را به خانواده محترم ایشان، جامعه علمی کشور بویژه اساتید و دانشجویان رشته کتابداری و اطلاع رسانی ایران تسلیت عرض نموده و برای ایشان از درگاه ایزد منان علو درجات را مسألت دارد.

نقل شده از:راسخون






 

آرزوي فردا/رضا افضلی/1352

آرزوي فردا

 رضا افضلی

 تو شکوفایی خوبي هايي

شادي انگيزترين دنيايي

 

روحِ سبزِِ شعف انگيز بهار

رنگ و بوي همه ی گلهايي

 

تو بدين سان كه نهي گام به راه

انقلابي، طپشي، غوغايي

 

هر كجا شور به پا شد ناگه

خود نشاني است كه در آنجايي

 

نروي از دلِ من هيچ زمان

تو مگر آرزوي فردايي؟

                               1352

                       رضا افضلی1352

                           رضا افضلی/1389

    رضا افضلی ۱۳۸۹

بهارازنو/ رضا افضلی/پیامک نوروزی برای دوستان

بهارازنو

بهار از نو،زمین را عشوه گرکرد

هزاران باغِ گل را، شعله ور کرد

 

جوان تر کرد عالم را به شادی

مرا یک سالِ دیگر پیر تر کرد

                                2/1/86

مصرع پایانی متاثر از اخوان:«ای سال نو میا که مرا پیر می کنی!»

 

            

برِي بچَّم/پنج دوبیتی به لهجه ی مشهدی/از: رضا افضلی/1365

برِي بچَّم

پنج دوبیتی به لهجه ی مشهدی تقدیم به برادرهایم:غلامحسین، غلامرضا و عباس

از: رضا افضلی

1

بيا بابا كه بَقِي مُندَه كارِت

دِلنگونَه به چُختِ خَنَه تارِت

هنوزُم چِفتِ ديفالِ خَنه ي ما

به آخور مُندَه اسبِ بي سِوارِت

بَقِي= باقی /مُندَه= مانده است/ دِلنگونَه=آویزان است/ چُختِ خَنَه=سقف خانه= سقف اتاق/ هنوزُم= هنوزهم/ چِفتِ ديفالِ=کنار دیوار/ خَنه ي ما=خانه مان.

2

مُرُم صَحرا و تو خورجينَه نونُم

نمي يَه كاري از مو ناتِوونُم

زمين و گُو اَهَن وِل تو بيابون

خدا سازه كه وَرگِرده جِوونُم

مُرُم= می روم/ نمي يَه=نمی آید/ ناتِوونُم= ناتوانم/ گُو اَهَن=گاو آهن/ وَرگِرده= برگردد

3

چُغوكِ مينِ خارايَه دلِ مو

غِريب ای ساخ و تِنهايَه دلِ مو

بِرِي بِچَّم دِلُم از غَم سُلاخَه

جِگَر بَندِ زُليخايَه دلِ مو

چغوكِ=گنجشک/ مينِ= میان/ مو=مُ= من/ خارايه= خار هاست/ ای ساخ= این طوری/ بِرِي بِچّم= برای بچه ام= برای فرزندم/ دُِلم از غَم سُلاخه=دلم از غم سوراخ است/ جگر بندِ زليخايه دلِ مو= دل من مانند جگر زلیخا پاره پاره است.

4

بِرِي يك كغذِتْ چشمُم به راهه

زغالْدونه دِلُم، از بس سياهه

بيا گُلدِسته ي خوشبويِ نَنَه

كه دادوي مِلوست عینِ ماهه

بِرِي=برای/ يَك كَغَذِتْ=یک نامه ات/ چشمُم= چشم من/ به راهه=به راه است/

زغالْدونه=زغال دان است/ دِلُم=دل من/ از بس سياهه=از بس که سیاه است.

بيا گُلدِسته ي خوشبويِ نَنَه=بیا ای دسته گل خوشبوی مادر/ دادوي مِلوست=کودک شیر خوار زیبایت/ عینِ ماهه=مثل ماه است.

 ۵ 

زَنِتْ كاكُلْ به سر اُوُرده ورگِرد

به تَلِّتْ يك پسر اُوُرده وَرگِرد

بيا تا ماچ كِني دِستاي خوردوشْ

يِتيمِ بي پدر اُوُرده ورگِرد

زَنِتْ=زن تو/ كاكُلْ به سر= نوزاد پسر/ اُوُرده=آورده است/ به تَلِّتْ= به شکل(مانند) تو/ وَرگِرد=برگرد/بیا تا ماچ كِني= بیا تا ببوسی/ دِستاي خوردوشْ=دستان کوچکش را/يِتيمِ بي پدر= کودکی که از پدر یتیم است/ اُوُرده=آورده است.   رضا افضلی مشهد 1365

دماوندآورد برشوكت ما سر فرود اين جا/رضا افضلی/ 7/6/65

دماوندآورد برشوكت ما سر فرود اين جا

 رضا افضلی

 

بسي رگبارِ آتش، از سپهر آيد فرود اين جا

چه خواهد آمد آخِر بر سرِ بود و نبود اين جا

 

برافرازد به هرسو از شقاوت دشمن هستي

ستونِ انفجار و خيمة سنگينِ دود اين جا

 

بنفشه زلفِ غم افشان كند بر شانة محنت

سرودِ مرثيت سر مي كند امواجِ رود اين جا

 

زمين از لاله و آلاله لبريز است و پنداري

كه فرشِ هستي از خون كرده رنگين، تار و پود اين جا

 

مگر در عمقِ يلدا ريشه دارد اين سيه روزي

كه در هر لحظه مي پوشد زني رختِ كبود اينجا

 

به خونِ خويش مي غلتد زرگباري كه مي آيد

اگر مرغي به روي شاخه اي خوانَد سرود اينجا

 

شيارِ خون به روي چهره هاي مادران بيني

زبس رخساره ها را ناخنِ ماتم شخود اينجا

 

شفق در هر غروبي طرحِ گلگونِ شقايق را

به ديوارِ افق چون قابِ خونيني نمود اينجا

 

ولي امّيد گويي تا ابد از پای ننشیند

به هر صبحي كه باز آمد، اميدِ ما فزود اينجا

 

 به فرداي بهاران، صد هزاران گل به بار آرد

اگر باغِ صبوري ها، زمستان را غنود اينجا

 

به گوشم مي رسد آواز گل از بطنِ هر باغي

كه پيشاپيش مي گويد بهاران را درود اينجا

 

دلم مي بيند از اكنون، هزاران چشمة شادي

غبار عصرِ ماتم را زدل خواهد زدود اينجا

 

 غرورِ ما چو كوه سرگرانِِ دشت تاريخ است

دماوند آورد بر شوكتِ ما، سر فرود اينجا

 

تَحَمّل كرده گر روزي، هجوم ترك و تازي را

نبرده تا ابد بر چكمة دشمن سجود اينجا.

                                                  7/6/65