جنگ و جنون / رضا افضلی
جنگ وجنون
جنگ،ازطفلان عالم نعمت بابا گرفت
از برادر خواهران هم، چشم و دست و پا گرفت
.
نه همین در کودکستان، مدزسه ،بیمار گاه
در درون زاغه ها شد، سایه از سرها گرفت
.
هرچه را یک عمر انسان ساخت، با آتشگری
بمب ها افکند و با آوارها یکجا گرفت
.
بیوه ها افزود، بر خیل عروسان و زنان
خردک آرامش اگر شد گوشه ای پیدا، گرفت
.
رنگ آسایش نبیندخلق، باجنگ و جنون
وای از جنگی که بین کینه ورها، پا گرفت.
غیب شد ارزاق و، جوی و چشمه شد غرق لجن
جنگ با ادبار هایش، رامش از دل ها گرفت
.
شهر پر لیلا و مجنون شد، تهی از عاشقان
جنگ مجنون کش،زخیل عاشقان لیلا گرفت
.
توپ ها و تانک ها و بمب های ناگهان
کشتزاران را سترد و نعمت ازصحرا گرفت
.
کو که انسان تا بسازد این هم ویرانه را
جنگ، هم دیروز و هم امروز و فردا را گرفت
رضا افضلی
بیست و پنجم اردی بهشت ماه ۱۳۹۸
.
+ نوشته شده در بیست و نهم خرداد ۱۳۹۸ ساعت 6:3 توسط رضا افضلی
|