ای پنجه هایشعر!
..
.
اي شعر! هفته هاست خطابم نمي كني

چون موجِ آبشار، خرابم نمي كني

/
چون تب درونِ اين تنِ برفي نمي دمي

در هم نمي فشاري و آبم نمي كني

/
با واژه هاي عاصيِ آتش گرفته ات

در لحظه هاي داغ، مُذابم نمي كني

/
همچون گذشته هاي مِه آلود تا سحر

بر زانوانِ خويش به خوابم نمي كني

/
تا روزهاي بيهده را بارور كني

برقلّه ي كلام، عقابم نمي كني

/
مرواريِِ به خاك و گِل افتاده ي توام

با صيقلِ شبانه، خوشابم نمي كني

/
جانم چو خم لبالبِ انگورِ واژه هاست

اي پنجه هاي شعر! شرابم نمي كني

/
با آنكه فرصتم چو گل از كف نرفته است

پيش از هجوم باد، گلابم نمي كني

/
تا از سكون و چشم به راهي گذر كنم

چابك سوارِ پا به ركابم نمي كني

/
بي اعتنا چو مي گذري از كنار من

از عاشقانِ خويش، حسابم نمي كني

/
با يك نگاه، برتنم آتش نمي زني

درآسمانِ خویش، شهابم نمي كني

/
اي شعر! چون پرنده ي جَسته زِ باد برف

پيش تو آمدم تو جوابم نمي كني؟

/

 

...........................................................................