ای پنجه های شعر/رضا افضلی
..
.
اي شعر! هفته هاست خطابم نمي كني
چون موجِ آبشار، خرابم نمي كني
/
چون تب درونِ اين تنِ برفي نمي دمي
در هم نمي فشاري و آبم نمي كني
/
با واژه هاي عاصيِ آتش گرفته ات
در لحظه هاي داغ، مُذابم نمي كني
/
همچون گذشته هاي مِه آلود تا سحر
بر زانوانِ خويش به خوابم نمي كني
/
تا روزهاي بيهده را بارور كني
برقلّه ي كلام، عقابم نمي كني
/
مرواريِِ به خاك و گِل افتاده ي توام
با صيقلِ شبانه، خوشابم نمي كني
/
جانم چو خم لبالبِ انگورِ واژه هاست
اي پنجه هاي شعر! شرابم نمي كني
/
با آنكه فرصتم چو گل از كف نرفته است
پيش از هجوم باد، گلابم نمي كني
/
تا از سكون و چشم به راهي گذر كنم
چابك سوارِ پا به ركابم نمي كني
/
بي اعتنا چو مي گذري از كنار من
از عاشقانِ خويش، حسابم نمي كني
/
با يك نگاه، برتنم آتش نمي زني
درآسمانِ خویش، شهابم نمي كني
/
اي شعر! چون پرنده ي جَسته زِ باد برف
پيش تو آمدم تو جوابم نمي كني؟
/
...........................................................................