خفتن به روی بام
...
..
مرداد ماه و هُرم هوا چون شراره ها
رفتن به روی بام و به زير ستاره ها
/
با سینه ریز روشن خود ماه آسمان
گویی بساط کرده به صف گوشواره ها
/
همسایه ها کشانده خور و خواب خود به بام
در جلوه گاه ماه و بسی ابر پاره ها
/
باناگهانه خط کشی روشن شهاب
با آن شتاب و گم شدنش درکناره ها
/
گاهی کنار بستر و بانوج کودکان
گفتار ها و پچ پچه ها و اشاره ها
/
گاهی صدای گریۀ طفلان و جِقجِقه
گه مِچّ و مِچّ و مِک زدن شير خواره ها
/
شبفرش بام های محل دور تر زهم
گه فرششان قواره و گه بی قواره ها
/
خرد وکلان رديف تشک ها به ماهتاب
اغلب صمیمی وبه نظر خویش واره ها
/
يک در ميان کنار تشک ها ظروف آب
چون تنگلي و کوزه به گوشه کناره ها
/
بربام ها ي وصل به هم اندکی جدا
بانوج ها و تخت چه و گاهواره ها
/
صد بار می شمرد ستاره دوچشم طفل
می گشت اشتباه حساب و شماره ها
/
مادر بزرگ بين دوکودک به خستگی
می گفت قصه های دوبار و سه باره ها
/
گاهی به مهر کودک ترسیده می خزید
پیش پدر زدیدن خواب سواره ها
/
کودک به چشم بسته به نا گاه می شنید
می آمدش صدا ی سحر از مناره ها
/
در صبح و شامگاه ، در این شهر ناگهان
آهنگ می رسید زطبل نقاره ها
/
اینک که نيست عادت خفتن به پشت بام
دل مي دود به جانب آن ياد واره ها

رضا افضلی /تورنتو /کانادا
سی ام آگوست 2016 نهم شهریور