چوخون، امید

.
درد های جدا جدا امد
روزگار خداخدا آمد

آخ و وای مکرر و ناله
از سر درد و ابتلا آمد

پدرو مادرم سفر کردند
کم کمک، پیری رضا آمد
.
زنده باشی مادرم آخر
شد اجابت، ولی عزا آمد
.
رفت از دست و خود نشد آگه
برسر پور او چها آمد

در صف هستی ام به ناگاهان
نوبت نسخه و دوا آمد
،
گشت تحلیل هر چه بود توان
درد، با واکر و عصا آمد

آهوی تیزپای عهد شباب
لنگ لنگان به کوچه ها آمد
،
گرگ پنهان پیری بی پیر
از چپ و راست بی هوا آمد
،
خواب راحت که قهر کرده کنون
گاه با معجز دوا امد
،
بی سلامت چه سود دارد عمر
چون که او رفت صد بلا آمد
.
بعد هفتاد ساله پرسش ها
فصل نو از چرا چرا آمد
.
گاه همسر گهی پسر، دختر
نو پرستار آشنا آمد
.
وقت خفتن برای پا و کمر
گاه دو. گه سه متکا امد
.
سر ساعت دوای رنگ به رنگ
بهر تسکین چند جا آمد
.
باامیدی که در دل است مدام
بس شبان رفت و روزها امد
.
آرزو همره نفس هایم
مثل سیمرغ رهنما آمد
.
در خم کوچه های نومیدی
اوچو یک یارجانفدا آمد
.
می دود در رگم چو خون امید
حیرتم این، که از کجا آمد
.
می کشاند مرا سوی فردا
تا که از قلب من صدا آمد
،
رضا افضلی
اول دی ماه ۱۳۹۶ مشهد

،