کلاغ صبح /رضا افضلی
کلاغ صبح
کلاغِ صبح، خشن کرده قار قارش را
ز یاد برده رفیقش، مگر قرارش را
هنوز منتظرِ اوست، بی قرار و مدام
عوض کند به سپیدار شاخسارش را
هنوز حسرت عریانی خزان با اوست
زباغ، دوست ندارد، گُل و بهارش را
به یاد آورد او روزهای برفی را
که در سپیده دمان صف کندتبارش را
سیاه فام کند آسمان برفی را
چو بر سپهر بَرَد خیل بی شمارش را
به اوج، شاخة سختی گزیند و زان جای
کند نثار زمین، نیزة هَوارش را
زترکتاز خزان ها به وجد می آید
به برگبار دهد از کف اختیارش را
مکان عشرت او باغ های پاییز است
پسندد او زخزان زردی سوارش را
چو دشت و خرمن آتش گرفته را بیند
نشان دهد به صدا شوق آشکارش را
برای خیل کلاغان تیره جایی نیست
اگر بهار دهد بال و پَر هزارش را
نصیب نسل کلاغان شود هزار درخت
اگر که باغ کند گم، گه بهارش را
رضا افضلی 16/4/91
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all. مطالب فیس بوک
................................................................