صدا آيد زكوچه:«آي خونگير»

به نقل از منظومۀ (مشهدی های قدیمی)رضا افضلی

 

صدا آيد زكوچه :آي خونگير

گريزد از صدا كودك چو نخجير


شود پنهان،كناروگوشة بام

زند قلبش چو مرغِ جسته ازدام


فرارش مي رسد ناگه به پايان

يكي او را كشد با چشم گريان


زند بر پشتِ آن كودك، زني تيغ

كشدكودك به زيرِ دستِ او جيغ


به «شاخ»ِ خود مكد از پشتِ او خون

ز كودك بشنود دشنامِ افزون

 

بريزد تيره خون را روي منقل
كه گردد جذب ِخاكِ توي منقل

 

چو بندد پشت را با پاره اي شال
تكاندطفل، چون مرغي پر و بال

 

پس از پايانِ اشك و آبِ بيني
برقصد فِرفِره چرخان به سيني
 

زچوبِ خوش تراش و زعفراني

براو چرخد نقوشِ ارغواني


زنِ كولي فروشد قيچي و سيخ

گهي «سنگِ ورق»،«روشور» و «گِل بيخ»

 

كُندسوراخْ گوشِ دختران را

گهي هم «بادكش» پشت كمان را


گهي مادر نشيند نزدش آرام

كه گيرد خون اورا هم به فرجام

 

رود از خانه بيرون،كُوليِ پير

صدا آيد دوباره:«آي خونگير»

 
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all. مطالب فیس بوکم