پشت پنجره/رضا افضلی
پشت پنجره
.. برچارچوب پنجره ات سنگ می زدم از تو به بومِ خاطره پیرنگ می زدم / ريگي اگر به دست نمي آمدم به راه برچارچوب پنجره ات سنگ می زدم / پشت دریچه تا که کنی جلوه همچوماه دیوارخانه را دو- سه اُردنگ مي زدم / تا باخبر شوی زعبورم زکوچه تان باسوت ناشيانه ام آهنگ مي زدم / حتّی کنار پنجره با سرفه های خشک ترفند عاشقانه و نیرنگ می زدم / يک روز جلوه کردي و یک عمر در خيال با رشته هاي گيسوي تو چنگ مي زدم / ممنوع بود عشق دران دوره و زمان پنهان به خواست هاي دلم رنگ مي زدم / خرچنگ غم به چهرۀ دل پنجه مي کشيد باصبر، سنگ بر سرِ خرچنگ مي زدم / یادت به خیر عشقِ جوانی که با هراس پشت درت شبانه، غماهنگ مي زدم / آهن ربای عشق کشیدم به سوی تو ورنه به قاب خلوت خود زنگ می زدم / رضا افضلي ۴/١/٩۵
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ پدرم رضا افضلی |
||
+ نوشته شده در دوازدهم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 2:15 توسط رضا افضلی
|