پشت پنجره
..
برچارچوب پنجره ات سنگ می زدم
از تو به بومِ خاطره پیرنگ می زدم
/
ريگي اگر به دست نمي آمدم به راه
برچارچوب پنجره ات سنگ می زدم
/
پشت دریچه تا که کنی جلوه همچوماه
دیوارخانه را دو- سه اُردنگ مي زدم
/
تا باخبر شوی زعبورم زکوچه تان 
باسوت ناشيانه ام آهنگ مي زدم
/
حتّی کنار پنجره با سرفه های خشک
ترفند عاشقانه و نیرنگ می زدم
/
يک روز جلوه کردي و یک عمر در خيال
با رشته هاي گيسوي تو چنگ مي زدم
/
ممنوع بود عشق دران دوره و زمان
پنهان به خواست هاي دلم رنگ مي زدم
/
خرچنگ غم به چهرۀ دل پنجه مي کشيد
باصبر، سنگ بر سرِ خرچنگ مي زدم
/
یادت به خیر عشقِ جوانی که با هراس
پشت درت شبانه، غماهنگ مي زدم
/
آهن ربای عشق کشیدم به سوی تو
ورنه به قاب خلوت خود زنگ می زدم
/
رضا افضلي ۴/١/٩۵

 

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ پدرم رضا افضلی
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالب در فیس بوک

+ نوشته شده در  دهم فروردین ۱۳۹۵ساعت 7:7  توسط رضا افضلی  |  نظر بدهید