زوجِ شاعر: جواد کلیدری و نرگس برهمند/نگاهی به چهار دفتر شعر
رضا افضلی
زوجِ شاعر: جواد کلیدری و نرگس برهمند
سال 1381در یک طرح پژوهشی دانشگاهی، به نام «بررسي شعر معاصر در شمال خراسان» ضمن بررسی شعر بیشتر شاعران آن منطقه، زوج شاعر یاد شده را مثل زوج دیگرشاعرشمال خراسان: حسن روشان و آرزو شیرین زبان ، معرفی کردم و چون در آن سال ها هیچ یک از آنان هنوزدفتر شعری چاپ نکرده بودند، به همان اشعار دست نویس و منتشر شده دراین جا و آن جا بسنده شد. برای اینکه ازگذشته ی ادبی جوادکلیدری و نرگس برهمند تا حدودی آگاه شویم قبل از هرچیز، اندکی با شعراین دو شاعرآشنا می شویم:
اول- جواد کلیدری متولد1355 در كليدر نيشابور:
قلم! بشكن سكوت سال هاي اين حوالي را
رها كن مدح چندين قرن بتهاي خيالي را
قلم! رسوا كن اين بلعم ترين هاي دروغين را
مسلمان هاي ظاهر ساز و بي اندازه خالي را
وباي مصلحت انديشي مردم مرا كشته است
سكوتي سرد پوشيده است، ذهن اين اهالي را
حقيقت سالهايي دورتر معدوم نسیان شد
كه جبران مي كند خسران عمري خشكسالي را؟
قلم! سركش ترين امواج را در خويش جاري كن
به هم زن كوزه هاي ساكت و سرد سفالي را
آواي قوچان/ شعر و ادب/16 بهمن 78/شماره1
شاعران ایران، شعر را مفر و پناهگاهي براي گريز از تكرارها و ناملايمات زندگي مي دانند. همواره در اكثر شهرهاي خراسان شمالي نیز انجمن هاي كوچك و بزرگ ادبي وجود داشته است. اين انجمن هاي عمومي و خصوصي (به ترتيب الفباي نام اماكن ) در شهرهاي آشخانه، اسفراين، باجگيران، بجنورد، جاجرم، چناران، درگز، شيروان، فاروج، قوچان، كلات و روستاهاي سرولايت چكنه و گلمكان وجود داشته و دارد.دراين جلسات شاعران پيش كسوت، به تشويق و ارشادِ جوانترها مي پرداخته اند.مطلبي كه مي خوانيد نوشته ي جوادكليدري شاعرمعاصر است كه سال ها دبير و ساكن قوچان بوده واكنون(سال 81 به بعد) دبیر دبیرستان های مشهد است و در بخش ادبيات روزنامه شهر آرا قلم مي زند:
" نمي دانم چه موقع بود از كدام سال، كدام روز. در يكي از همين جلسات انجمن شعر قوچان به اتفاق دوستان شعر مي خوانديم. آقايي در جلسه نشسته بود و هيچ حرف نمي زد.همه فكرمي كرديم عضو جديدي است. نوبت كه به ايشان رسيد گفت: شاعر نيستم و شعرندارم مسوول جلسه پرسيد: اگر شاعر نيستي و شعر نداري پس در جلسه شعر چه مي كني؟او بدون هيچ مكثي و با صداقت تمام گفت: بيرون باران مي آمد و من براي فرار از باران به جلسه شعر آمدم. همه از اين اتفاق خنديديم اگر چه خود نمي دانست كه چه گفته است اما زيبا گفت:پناه بردن به شعر. آيا ما به شعر پناه نبرده ايم؟" آسااك/ ماهنامه شعر/دي 78/ شماره 2
وباز از جواد كليدري:
مريد شمس "تب – ريزي" كه مي گويند – بايد شد
غلام آن سحر خيزي - كه مي گويند – بايد شد
سماع آتشيني چنگ زد بر جان مولانا
كه مست جام لبريزي -كه مي گويند بايد- شد
واو يك عمر در يك آتش بي رنگ، مستي كرد
خليل آتش تيزي- كه مي گويند- بايد شد
وهر كس عشق را از ظن خود چيزي بيان كرده ست
غريق بحر آن چيزي _ كه مي گويند_ بايد شد
دچار آتشي اين گونه بايد بود ،بايد سوخت
جدا از كنج پرهيزي – كه مي گويند- بايد شد
هميشه عشق با يك سوز همراه است ومشتاقِ-
-همان سوز دل انگيزي كه – مي گويند- بايدشد
تمام حرف من اين است بايد عشق را فهميد
مريد شمس "تب- ريزي "كه مي گويند بايد شد
می دانیم غزل هايي كه با وزن هاي كوتاه تر و رديف هاي جا افتاده سروده شده است تا چه اندازه تأثيرگذار است. به نوشته استاد دكتر شفيعي كدكني: "رديف را بايد يكي از نعمت هاي بزرگ زبان فارسي دانست. در صورتي كه بلاي جان معاني و احساسات شاعر نباشد". موسيقي شعر/138
غزلی دیگر در وزن كوتاه از جواد کلیدری:
امروز اسير قفسي- آي پرنده!
آلوده به ميل و هوسي- آي پرنده!
در غفلت سنگين گناهي و نداني
تا مرگ نمانده نفسي- آي پرنده!
هشدار كه اين مردم صد رنگ پليدند
از جنس شغالند, بسي- آي پرنده!
پرواز كن اين جا همه ننگ است نشستن
بر خيز, و گرنه مگسي-آي پرنده!
هر چند دلت حادثه ديده است- شب و روز-
اي كاش به منزل برسي- آي پرنده!
قدس/ ويژه قوچان/ در كرانه اترك/ با شاعران جوان قوچان/ 28 مرداد1374
درويژه نامه شعر قوچانِ روزنامه ي قدس سال 74 مي خوانيم:« جواد كليدري: نو آمدي است قوچاني( در صورتي كه كليدري در اصل متولد سال 1355 كليدر نيشابوراست ودر آن زمان ساكن قوچان بوده است)و (دارای) طبعي شديد آماده و گرفتار شعر و شاعري. جواني است عزلت گزين- با اخلاقي حسنه. معتقد است: شعر واجب تر است از نان شب. و حال با اين شيوه ي گذران شاعرانه- مي توان به او سخت اميد وار شد- به جهت فردايي آبي. و سري ميان سرهاي جوانان شاعر در آوردن. دير نيست اين اتفاق خوش یُمن، و دميدن صبح دولتش.»
به غزلي فارسي از جواد كليدري كه زبان مادري اش تاتي است نظر مي افكنيم كه تعادل را در آن حفظ كرده ولي هنوز هم در برخي ابيات شامل سخن استاد شفيعي در باره رديف مي شود:
بزرگ مي شود درخت- لطيف مي شود درخت
براي شعر تازه ام- رديف مي شود درخت
كلاغ روي شاخه اش- جوانه مي زند، ولي-
سياه مي شود درخت-كثيف مي شود درخت
كلاغ روي شانه اش- نبرد سنگ و شيشه است
به قار قار لعنتي- حريف مي شود درخت!
درست، مثل سايه اي- كلاغ, چيره مي شود
و بعد، شكل مرده اي- ضعيف مي شود درخت
خيال مي كنم شبي, دوباره زنده مي شود-
بزرگ مي شود درخت- لطيف مي شود درخت
در آستان اشراق/جواد كليدري/ قوچان/126
دیگر سال هاست شعرجوادکلیدری مثل شعر سایر شاعران دیگر شمال خراسان: حسن روشان و مجید آخته و ده ها شاعر دیگر دچار استحاله شده است و حتی شاعر پیش کسوت و هفتاد و چند ساله ای چون استاد قدرت الله شریفی، در ضمن پرداختن به شعرهای در قوالب سنتی، به شعر منثور نیز روی آورده است. من همیشه در کلاس های درس خود تاکید می کرده ام که در کنار قالب های شناخته ی سنتی شعر فارسی باید دو قالب شعر نیمایی و منثور را بپذیریم .
شعر منثور(سپيد): سال هاي دراز است كه به نوشته ي "نزار قباني" شاعر معاصر عرب، عضو اصلی باشگاه شعر شده است: " ان قصيده- النثر ...اصبحت عضوا اساسيا في نادي الشعر" يعني "شعرمنثور...در باشگاه شعر، عضوي اصلي شده است." قصتي مع الشعر/250 و داستان من و شعر/ 213
ميمنت ميرصادقي در تعريف اين نوع شعر مي نويسد: "شعر منثور نوعي از شعر نو فارسي به شمار مي آيد كه به صورت جمله هاي كوتاه جداگانه در زير يكديگر نوشته مي شود و از وزن عروضي و قافيه به مفهوم سنتي آن عاري است. هرچند در نمونه هاي موفق شعر، نوعي ريتم يا ضرباهنگ و گاه قافيه نيز به كار رفته است و اين هردو، به تأثير شعر كمك مي كنند." واژه نامه هنر شاعري/167
شعر "منثور" بعد از شعر نيمايي مثل همه جای ایران،اندك اندك توسط شاعران شمال خراسان پذيرفته شده و کم وبیش،جاي خود را باز كرده است. شماري از شاعران منطقه، اين قالب شعري مدرن را براي بيان دريافت هاي شاعرانه خود انتخاب كرده اند. ولی چون هنوز به طور قانع كننده اي کاملا مرز هاي مشخص ميان شعر منثور و قطعات ادبي ترسيم نشده است، از شعر منثور و نثرهاي ادبي آميزه اي پديد آمده كه گاه خواننده و حتي ناقد را سردرگم مي كند.
اين در حالي است كه در كتاب هاي عارفان قديم ايراني، پاره هايي ازاشعار منثورِزيبا وجود دارد كه براساس آن مي توان مبتكر شعر منثور را در حقيقت همان عارفان بي ادعا دانست :
مردان
از هر بيراهي
راهي ساخته اند.
عين القضاه همداني/فرزانگان /98
*
غم همچو ابر است
چون برآيد،ببارد پاره اي
و برود
بهاء ولد/فرزانگان/205
*
به صحرا شدم
عشق باريده بودو زمين تر شده
چنان كه پاي به برف فروشود
به عشق فرو مي شد
بايزيد بسطامي/فرزانگان/162
در این پست از وبلاگ بنده، تدریجا به دودفتر از شعرهای منثور جواد کلیدری و دو دفتر از شعر های منثور و غزل نرگس برهمند نگاه می اندازیم:
دفتر اول:یکی این همه گل را از دستم بگیرد. کلیدری، جواد1355، مشهد، نشر شاملو/1388.
دفتر دوم: کادوی غمگین. کلیدری ،جواد،1355،مشهد،نشر شاملو،1388،نقاشی های متن و جلد:علی سیران.
دفتر سوم: به دنیا اعتماد کردم، برهمند،نرگس1359 مشهد شاملو/1388
دفتر چهارم: رشته کوه عزیز، برهمند نرگس1359، مشهد شاملو1387
مجموعه چهل و یک غزل.
دفتراول:یکی این هم گل را از دستم بگیرد ازجواد کلیدری
جواد کلیدری که مجموعه غزل هایش هنوز چاپ نشده، دو دفتر از شعرهای منثورش را نشر داده است که در این بخش به معرفی کتاب اول او می پردازم. کلیدری این شاعر قوی سخن، در این دفتر ها، از قالب شعر منثور یا سپید و یا شاملوی بهره برده است. بنا براین کسانی که هنوز شعر های منثور شاملو را، شعر نمی دانند، بهتر است همان شعر های کلاسیک جواد کلیدری را بخوانند.
من در طول سال ها ی دراز تماس روزانه با دانشجویان و شاعران بسیار، چه در دانشگاه فردوسی و چه در انجمن های ادبی و چه در کلاس ها یم در دانشگاه های دیگر، همواره کوشیده ام با واقع نگری و سعه ی صدر کامل، به هر شعری و با هر قالبی گوش بسپارم و تا آن جا که در توان دارم گویندگان جوان را راهنمایی کنم. بنده از سال های دور که برخی از شعر های منثور خویش را در مجله فردوسی چاپ می کردم، شعرهای منثور دیگرم را در مجلات و جنگ های مختلف منتشر کرده ام.
به هر حال، نخست نمونه هایی از کتاب «یکی این هم گل را از دستم بگیرد»جواد کلیدری را می خوانیم:
کلیدری، این کتاب را که87 صفحه دارد به همبازی های دوران کودکی اش تقدیم کرده است. در شعری از او، میلاد شاعر بدین گونه مصور شده است: به دنیا آمدم/ چون گربه ای که از سر دیوار/ با تردید به ایوان خانه می نگرد/16و با بهره بردن از اسباب بازی رایج کودکان در پارک ها یعنی سرسره، نشان دادن سرعت گذشت کودکی را چنین تصویر می کند: از سرسره پایین آمد کودکی ام./10 کیست که در این شعر بوی گیاهان دارویی پیچیده در دکان عطاری را،استشمام نکند: چو عطر گیاهی آشنا/هنگامی که از دکان عطاری بیرون می زند/9
او در جاهایی از کتابش به مناطق پایین و بالای شهر مشهد اشاره می کند: تا بلوار های «گلشهر»/55 باد سردی می وزد در «احمد آباد»/66 کلیدری بااین نقاشی زیبایش با کلمات، انسان را امید می دهد: مورچه های سمج! چه امید وار از تنه ی زندگی بالا می روید!/11 ولی با سخنی دیگر انسان را ناامید می کند: ضعیف که شدی/ سعی کن زودتر بمیری/21 به مشغله ی دوران روزنامه نگاری اش اشارت دارد: بهار هم می آید با دسته های گل/ اما تو هنوز با روز نامه ها کلنجار می روی/22
من نگارنده، درخلوتی محض، دفتر شعر جواد کلیدری را خواندم و در پاره ای از موارد تحت تاثیر سروده هایش قرارگرفتم تا آن جا که گاه اشکی از گوشه چشمم بیرون دوید. از این روی، خوانندگان شعر کلیدری را به دقت وتامل در شعر های عاطفی او بویژه قطعاتی که در باره بیماری و مرگ پدرش گفته است، ارجاع می دهم: من بیزارم/ از بوی الکل و داروهای ناشناس/33دست می کشم به دست های کم خونش/ وبه زیر میزی جراح فکر می کنم./33 مهارت کلیدری را در شعر کلاسیک گفته ام. این جا یاد آور می شوم که وی در همین قطعاتِ منثورهم گاه قافیه می آورد،مثل تب و شب در این تصویر: از هم می ریزد در هرم تب/همچون خاکستر سیگارش در دل شب/19یا زار و انتظار: زار زار/ «دختران انتظار»/31
می دانیدکه در شعر نو، مصرع های کوتاه شعر خیلی زود کلمات شاعران صاحب سبک را تداعی می کند. فی المثل چه کسی می تواند واژه ی «سمضربه» را به کار ببرد و خواننده فورا به یاد احمد شاملو نیفتد. با آن که همه ما می توانیم ساعت یک، دو وسه و هشت را به کار ببریم، اما وقتی بنویسیم، روز در ساعت پنج عصر بود./34 بلا فاصله به یادِ ترجمه مرثیه لورکا برای سانچز می افتیم. چهار عقرب بیدار درمن/20 خواننده را به یاد «چهار عقرب/ باچار رنگ» رضا دبیری جوان می اندازد./در دهان باد/14 این را بدین جهت نقل کردم تا بگویم که شعر نو به علت اقتصاد و ایجازش در انتخاب کلمات، چنین است. هر کس که مسلمان باشد می تواند بنویسد من مسلمانم. اما اگر در شعری بنویسیم: «من مسلمانم» خواننده به سرعت به یاد شعر: «من مسلمانم/ قبله ام یک گل سرخ» از سهراب سپهری می افتد.
آن قدرتصویر های زیبا در شعر جواد کلیدر ی هست که نمی توانم به راحتی از آن ها بگذرم: در باز شد/ چنان که غوکی آواز بخواند/26 من نقش بته جقه هارا در موج دیده ام/ انگار دختران ترکمن/ روسری هاشان را در آتش انداخته بودند./46...من زندگی را دوست دارم/وقتی ببینم/کودکت دست برده درآب/تا سیبی را بگیرد/55شتری هم که در حیاط خانه ی مختار سینه اش را دریدند/حالی شبیه من داشت/60 سه شنبه سگی است که دل می زند/ زیر آفتاب تموز/72حالا به جستجوی تو همه ی کوه ها را بالا می روم/32زمین شخم خورده را ماند آدمی/خیس از نم بهار/به بذری دیگر گون می شود/و به ابری امید وار/اما در سال کم باران/حسرت مرا اندازه ای نیست.و باد هرزه/خارها را در سینه ام می غلتاند/48 جاده/کامیون هایی با بار اندوه/.../با این همه/جهان مطلوب من است/ نه روباهی که در کنار جاده افتاده/با دم زیبایش/82 (افغانستان.)برادرم/کوهستانی پر برف/پلنگی که به شکم خوابیده است/پشت مرز های خراسان/خسته از کاری طاقت فرسا/تکیه داده/پناه آورده به شانه هایم... /54 تلاشی بیهوده است/دفن مردی که هنوز از پا نیفتاده است/بیهوده خاک می ریزند/ بر آرامش چنین پیری/41راستی/هنوز سردرد قدیمی دست از سرم بر نداشته/ و دارم باور می کنم/موی بچه های حالا زود سفید می شود/43ومن در سرزمینی که وطن پرستی جرم است/فوت می کنم /به همین زغالی که در دلم روشن است./47 نمی خواهم به روز های جنگ بیندیشم/حتی اگر یادی از برادر شهیدم باشد/62 سرباز فاتح به کودکش چه خواهد گفت؟76
جواد کلیدر شعری برای تنهایی و غربت مرحوم محمد تقی صبور جنتی شاعر جوان در گذشته ی مشهدی سروده است که آشنایان با آن شاعر صمیمی از دست رفته را دگرگون می کند./53
همین جا بگویم جواد کلیدری که بچه ی کلیدر است و کتاب «کلیدر این خاک مهربان» را دوسه سال پیش از این منتشر کرده است، شدیدا تحت تاثیر اقلیم خود قرار دارد و از آن جا که در شعر، محاکات(تقلید از طبیعت) وجود دارد می توانیم در جای جای شعر او رنگ اقلیم روستای مشهور کلیدر را در شعر های او مشاهده کنیم.
شعر جهان کلیدری را در آن یادی از مادرش می کند می خوانیم:
خیاط است مادرم
چهل تکه می دوزد در چهل سالگیش
ما در کوچه
تکه
تکه
بزرگ می شویم./56
ودر شعر «پدر» به مرگ شخصیت می دهد و در گذشت اورا چنین نقاشی می کند:
مرگ به خانه ی ماآمد
در هیات مرد با تجربه ای
به همه اتاق ها سرکشید
روی بچه ها پتو انداخت
به مادر گفت:
از صندوقچه پارچه سفید را بیاورد
حتی منتظر شد که ما گریه کنیم
و بعد پدر را که حرفی نداشت
با خود برد
باران ها باریدند و مزرعه ها درو شدند
مثل سال قبل
اما هیچ گاوی ماغ نکشید
جهان غمگینی را که در من بود
و همچنان سال های بسیاری می آیند
با بوی گل و پروانه های بی شمار
بالحظه های حیرت آورشان.
مرداد1386/کلیدر/58
و در شعر گورستان می خوانیم:
دیشب به گورستان رفتم
وزیر نور ماه
همه ی سنگ ها را خواندم
هیچ کس ببدار نبود/67
وکشتی ها با آسودگی بشکه های مرموزی را عبور می دهند/87
دفتر دوم: کادوی غمگین. کلیدری ،جواد،1355،مشهد،نشر شاملو،1388،نقاشی های متن و جلد:علی سیران.
تو ایسگاه اتوبوس
همه واسه سوار شدن عجله دارن
تو ایسگاه اتوبوس
همه همدیگرُ هُل می دَنُ
رو اعصاب هم راه می رن
یکی واسه یه صندلی،
یکی واسه یه ذرّه جا.
همه دعوا دارن
انگار منم که می خوام پیاده شَم.
قطعه از دل برخاسته و ساده ای را که خواندید در نظر اول، ظاهرا گوشه ای از زندگی شهری را نشان می دهد. ولی با نگاه فلسفی به شعر می توان گفت: اتوبوس همین دنیای ما انسان هاست، که همه در آن و در مسیر کوتاه عمر زودگذر ، برسر لقمه ای جا دعوا می کنند و در حقیقت، کسی که ازآن پیاده می شود انگار تن را رها می کند تا دیگر پیراهن نخواسته باشد.(چند خواهی پیرهن از بهر تن/ تن رها کن تا نخواهی پیرهن.قاآنی). شعر مذکور در صفحه بیست و سه کادوی غمگین جواد کلیدری آمده و بقیه قطعات این دفتر نیز به لهجه تهرانی نوشته شده است.احتمالا جوادکلیدری در مقطعی که این شعرها را می سروده بدون این که تحت تاثیر مضامین قرار بگیرد ترجمه های احمد شاملو را از اشعار لنگستن هیوز می خوانده و مدتی به لهجه تهرانی فکر می کرده و شعر می نوشته است. طبیعی است که در مرحله اول هر شاعری خودش از نوشتن شعرهای خویش غرق لذت می شود.رک: همچون کوچه بی انتها.
البته دو شاعر بزرگ نوپرداز:احمد شاملو در (پریاو پسران عموصحرا) و فروغ فرخ زاد در (علی کوچیکه) و خیلی از شاعران دیگر، شعر هایی موزون به لهجه تهرانی دارند.و شاعران نسل من و نسل های بعدی از این لهجه بهره برده اند. بنابراین ملک الشعرای بهار در زمان حیات خود حق داشته است که سفارش کند قبل از تسلط لهجه تهرانی، توسط رادیو بر تمامی لهجه های ایرانی، باید به فکر حفظ و نگهداری لهجه های محلی ولایات ایران باشیم. انجوی شیرازی که سال های دراز با دلسوزی تمام به کارِ گردآوری فرهنگ و آداب و رسوم و روایات مختلف قصه های ایرانی پرداخته از خود نامی نیکو بر جای نهاده است. در این جا پیش از نگاه به محتوای دفتر شعر «کادوی غمگین» از جوادکلیدری اگر به پیشینه و علل نفوذ لهجه غالب تهرانی بپردازیم خالی از فایده نخواهد بود.
از دوره قاجاریه تاکنون بر روی لهجه تهرانی، بیش از هر لهجه دیگر ایرانی کار شده است. بیشتر شعرهای عامیانه ورایج در زبان مردم به لهجه تهرانی است.ترانه هایی را که صادق هدایت گردآوری و نقل کرده است، اکثرا لهجه تهرانی دارد. مثل ترانه های بچه ها:(من جیک و جیک می کنم واست/ تخم کوچیک می کنم واست)ترانه های دایه ها و مادران:(دس دسی باباش میاد/ صدای کفش پاش میاد) بازی ها:(گرگم و گله می برم/ چوپون دارم نمی ذاره) رمزها:(ها چین و واچین/یه پاتو ور چین) ترانه های عامیانه:(دیشب که بارون اومد/ یارم لب بون اومد) رک: نوشته های پراکنده/307 به بعد.
بیشتر ترانه های عروسی مانند (گل درومد از حموم/ سنبل درومد از حموم)، ضربی های سرگرم کننده(خاله جون قربونتم/ حیرونتم/ صدقه بلاگردونتم/آتیش سر قلیونتم/ رفیق راه شمرونتم)، ضربی های طنز اجتماعی(میوه فروشو نمی شه چونه زدن دیگه باهاش/ افتاده از دماغ فیل، بیا نیگا بکن داداش) ترانه های شادی بخش سنتی(گندم گل گندم ای خدا / دختر مال مردم ای خدا) و بیشترترانه های تخت حوضی که در نمایش های موسوم به سیاه بازی اجرا می شده است، لهجه تهرانی دارد.رک:کهنه های همیشه نو.
بعد از تاسیس رادیو ایران در چهارم اردی بهشت 1319، گفت و گوهای نمایشی رادیوئی و بعدا لهجه خیلی از قهرمانان فیلم های سینمایی فارسی و دوبله شده خارجی تهرانی بود. (مثلا جان وین هنرپیشه آمریکایی به لهجه شیرین تهرانی صحبت می کرد.) در بخش اعظمی از سریال ها ، دیالوگ ها به لهجه تهرانی است و اکثر ترانه سرایان از قدیم ترانه هایشان را به لهجه تهرانی می سرودند و در اختیار آوازه خوانان قرار می دادند.
بیهوده نیست که نوشته اند لهجه تهرانی:«لهجهٔ معیار زبان(فارسی) در ایران محسوب میشود و در رسانههای گفتاری ایرانی (به جز رسانههای محلی) از این لهجه استفاده میشود. همچنین در تدریس زبان فارسی درکشورهای غیرفارسیزبان نیز از این لهجه استفاده میگردد.» ودر ادامه نوشته می شودکه لهجه تهرانی فعلی «با لهجهٔ اهالی بومی تهران متفاوت است. لهجه قدیم تهرانی هنوز هم در مناطقی مانند شمیران وجود دارد ولی در معرض نابودی است» رک: ویکی پدیا
به هرحال کادوی غمگین دفتر شعرهای جواد کلیدری به لهجه تهرانی است. کتاب ،چهل و شش صفحه دارد و نقاشی های متن و روی جلد آن از کارهای نقاش مشهور مشهد علی سیران است. کاش امکان می داشت و همه نقاشی های کتاب به صورت رنگی چاپ می شد و لذت ما را از تماشای نقاشی ها چندین برابر می کرد. باز هم تکرار می کنم که جواد کلیدری سال ها پیش، از آزمون شعر کلاسیک خود سرفراز بیرون آمده است. و انتخاب این گونه شاعری اش از سر عجزنیست. شاعر احساس کرده است که در این قالب و لهجه بهتر می تواند حرفش را بگوید و با مخاطبانش ارتباط پیدا کند. و عقیده اش را چنین بیان می کند:
شعر نوشتن مثه بازیه واسه بچه ها
شعرامو دوس دارم/42
کلیدری در شعری به زیبایی، رسیدن تدریجی فصل پاییز ورنگ به رنگ شدن برگ درختان را با تعدادی از کلمات نقاشی می کند:
ذره ذره خودشو ریخ رو درخت/پاییز/9
هر آدمی در نوجوانی و سن رشد پنهان یا آشکار،قد بلندی می کند و به تغییرات جسمی خود خیره می شود. و اگر مذکر باشد کُرک های پشت لب و صورتش را توی آیینه نگاه می کند و آرزو می کند زودتر مرد شود. وقتی جوان می شود و به شر اصلاح صورت و هزاران مصیبت دیگر گرفتار می شود به خود می گوید راستی علت آن همه عجله من برای بزرگ شدن چی بود؟ بخوانیم:
بذا موهام سفید شن
بذا عقربه ها اونقدربچرخن
بچرخن
تا دیگه یادم بره
واسه چی می خواستم زود قد بکشم
خیلی وخ پیشا بود که کودکی یادم رف
توتابستونایی که عصراش به قالی بافی گذش
بذا موهام سفید شن
آخه مگه میشه شبُ روزُبه زنجیر کشید؟/10
اگر با شاعر، وحدت تجربه عاطفی داشته باشی، ممکن است یک شعر او روی تو آن قدر تاتیر بگذارد که ترا دگرگون کند. این شعر کلیدری را بخوانیم:
اگه توخونه مون یه وان داشتم...!
اگه یه وان داشتم
بازم راحت نمی تونستم توش دراز بکشم
آخه اون وخ باید خیالی آسوده هم می داشتم...
اگه یه وان داشتم.../11
من نگارنده قطعه بالارا خیلی پسندیدم و دلیل پسندیدنم را برای شما می گویم: من هم مثل شاعرِ کادوی غمگین آرزو می کردم که در حمام خانه ام وان داشته باشم. خانه ای را که با وام بیست ساله خریدم، حمام و وانی بزرگ داشت. من و خانواده ام خوشحال بودیم. اما بلافاصله نفت کوپنی شد. و سوخت سهمیه ای می توانست تنها یک اتاق خانه ام را آن هم به زور گرم کند. بالاخره به محله ما گاز آمد و آبگرم کن نفتی مان را گازی کردیم. هنوز یک بار در آب گرم وان مذکور خستگی در نکرده که منبع آبگرم کن سوراخ شد. دوسه سالی کار ما تعمیر کردن و کار آبگرم کن سوراخ شدن بود. آب گرم کن گازی نصب کردیم که فشار آب شهر به ناگهان پایین آمد و خودمان را به زور می شستیم. استحمام ما که تمام می شد تازه یک وجب آب ته آن وان بزرگ جمع می شد. مژده دادندکه فشار آب کمی بهترشده است. یک بار که وان راپرکردم تا ده دقیقه ای توی آن دراز بکشم و خستگی درکنم، پسرم دوید سرحمام و صدا زد که: «بابا بیست دقیقه دیگرکلاستان شروع میشه با جت هم که بروید نمی توانید خودتان را به پردیس دانشگاه برسانید» که وان را با آب های زلال و گرمش رها کردم و باشتاب از خانه بیرون زدم. بنابراین در تمام سال های «وان داری» خود حتی یک بارهم نتوانستم با خیال آرام از آن استفاده کنم. نتیجه آن شد که در تعمیرات کلی آن خانه وان را از ریشه در آوردم و روی نخاله ها و خاک های حاصل از تعمیرات انداختم و برای همیشه از آن سفید عشوه گر راحت شدم.
کلیدری نام کتابش را ازین شعر خود گرفته است:
هزار نقطه حادثه خیز تو جاده های کشور
این هم می تونه یک خبر باشه
هم یه کادوی غمگین
واسه روز مادر/20
اگرچه در کتاب «عقاید و رسوم مردم خراسان» مرحوم دکتر ابراهیم شکور زاده، از هوا شناسی عامیانه سخن رفته است.(عقاید و رسوم/331) اما جواد کلیدری در شعری که رنگ روستایی خود را از کلیدر گرفته، پدر خود را یک جامعه شناس واقعی دانسته و بر همین اساس شعری زیبا آفریده است:
بابام می گف
گوسفندا، تو خنکا بهتر می چرن
مارا، تو سر پایینی بهتر نیش می زنن
او می گف
گاهی سگا رفیق گرگا می شن
بابام یه جامه شناس واقعی بود/21
در این سطور هم که صبغه محلی دارد، خواننده به یاد روستای کلیدر می افتد:
تو برج میزون
باید دل و گرده شیرو داشته باشی
که بیای تو صحرا/43
اینک پاره هایی دیگر از کتاب را می خوانیم:اما حالا می بینم همه ی چیزای خوب هیجان دارن/ مثه پیدا کردن مسافری تو جمعیت/22 آخ که اشک ریختن زیر بارون ،حالی داره!/12مثه زنا ویار یه چیزی کرده بودم/که بوی سیبُ انار سرخو باهم داشته باشه/16می بینی؟/ زمستونم سر آدم کلاه می ذاره./17چسبوندمش به نرده و گفتم/یالا تعریف کن همه ی خوابایی رو که واسم دیدی/24
اگر خوب به این پاره از شعر کلیدری دقت کنید، استعاره های شاعر را در رابطه به تولد آدم ها در خواهیدیافت:
گاهی چوبای دو درخ
با چسب و میخ به همدیگه گره می خورن
یه چیزی مثه تولد آدما/34
اگر شعرهای کلیدری در این دفتر وزن ندارند اما گاهی توی آن ها قافیه پیدا می شود.مثل یخبندون و آسیابون:
من می تونستم یه ماموت باشم توعصر یخبندون
/.../یا آواز پیر مرد آسیابون/41
اگر جوادکلیدری می گفت: (یه مادری/ کالسکه بچه شو هل می داد سمت سایه/تو میدون فردوسی.) یک حرف معمولی زده بود. اما گذاشتن واژه فردا به جای سایه نثر بالا را به شعری ژرف تبدیل کرده است:
یه مادری
کالسکه بچه شو هل می داد سمت فردا
تو میدون فردوسی/44
هر چه از جوانی دورتر شده باشی، بیشتر ازتصویری که شاعر از گذشت برق آسای فصل جوانی با کلمات کشیده است لذت می بری:
اومد یا نیومد؟
بود یا نبود؟
جوونی.
مثه یه خواب
یه کافه ی بین راهی/46
کار نقاش هنرمند: علی سیران
دوم- نرگس برهمند متولد سال ۱۳۵۹بجنورد
به دنیا اعتماد کردم/ نرگس برهمند/مشهد شاملو/1388
شاعر ما نرگس برهمند ،همسر همدل جوادكليدري که زبان مادري اش تركي است در سال 1359 در شهر بجنورد به دنیا آمده است. او در رشته رياضي و فيزيك تحصیل کرده و به استخدام در آمده است.وی سال هاست که به عنوان مربي شعر و قصه، در كانون فكري و پرورشي كودكان مشهد خدمت می کند. نرگس برهمند مثل همه زنان ایرانی در درجه اول، وظیفه مقدس خانه داری و همسر داری و تربیت فرزند را به عهده دارد و بعد از آن است که ازجان مایه می گذارد و به کارهای فرهنگی و شاعری می پردازد، تا همسرش جواد کلیدری که خیلی دوستش می دارد، بعد از اتمام کلاس های درس خود این شعر خویی را در راه خانه با خود زمزمه کند:
به خانه خواهی رفت
و در قلمرو تسلیم و اعتماد زنت
خدای کوچک خوشبختی خواهی شد.
زوج شاعر ما: نرگس برهمندوجواد کلیدری دخترکی دوست داشتنی دارند به نام مارال، که در شعر برهمند و کلیدری به او اشارات بسیار می رود و احتمالا در شعر کلیدری همان طفلی است که مادرش کالسکه اورا در میدان فردوسی به سمت فردا هل می داده است:
یه مادری
کالسکه بچه شو هل می داد سمت فردا
تو میدون فردوسی/ کادوی غمگین/44
همان طور که در آغاز این نوشتار گفته شد ،نرگس برهمند نیز در سال 1381در طرح پژوهشی دانشگاهی این بنده به نام «بررسی شعر معاصر در شمال خراسان» معرفی شده است. برهمند که در شعر سنتی سال ها طبع آزمایی کرده ،امسال غیر از دفتری از غزل هایش، مجموعه ای از شعر های منثور خود را انتشار داده است. دفتر «به دنیا اعتماد کردم» نرگس برهمند با این شعر منثور آغاز می شود:
روز از کلّه پزی آغاز می شد
نان داغ و بوی گوسفندانی که ای کاش گرگ آن هارا دریده بود
مردانی با دستان بزرگ
زبان می خورند و زبان می ریزند
و از چوپانی می گویند که یک شب
جنی اورا آزار داده است./3
شعر بالا مانند بسیاری ازشعرهای سپید دیگر، شعر موسوم به گفتار است و امکان دارد همان طورکه در دو مجموعه شعر کلیدری دیدیم در این نوع شعر به جز توصیف، از تصویر های خیالی اثری نباشد. البته ما در این شعر با یک شاعر زن حساس و رقیق القلب و با احساس روبه رو می شویم . او بی آن که کسی را به گیاهخواری تشویق و یا از گوشت خواری منع کند، در این تصویر زنده با گفتن«ای کاش گرگ آن هارا دریده بود» پیام شاعرانه خود را می دهد و آدمی را به فکر فرومی برد تا ناگهان به یاد مطالعات خود در سال های دور در باب کشتن جانوران بیفتد.
ایرج میرزا داستان گیاهخواری ابوالعلاء معری شاعر و فیلسوف عرب را چنین منظوم کرده است:
قصه شنیدم که بوالعلا به همه عمر
لحم نخورد و ذوات لحم نیازرد
در مرض موت با اجازه ی دستور
خادم او جوجه با، به محضر او برد
خواجه چو آن طیر کُشته دید برابر
اشک تحسّر ز هر دو دیده بیفشرد
گفت چرا ماکیان شدی نشدی شیر
تا نتواند کست به خون کشد و خورد
مرگ برای ضعیف امر طبیعی است
هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد./ دیوان ایرج میرزا/ ص۱۷۳
به هرحال با وجود جواز شرعی در آیین اسلام، همواره گفتاری مبنی بر نخوردن و میانه روی در مصرف لحم در میان بزرگان دین و عرفان ودانش وجود داشته است. صادق هدایت می نویسد:«حضرت امیر(سلام براو)که زندگی ریاضتمندانه می نموده، راجع به گوشتخواری می فرماید: «لاتَجعلوا بُطونَکم مَقابرالحیوانات» (شکم هایتان را گورستان جانوران قرار ندهید). در اسلام بسیاری از طریقت های متصوفین و عرفا گیاهخوار بوده اند.پزشک نامدار ابو علی سینا مریدِ گیاهخواری بوده و در کتاب های خودش، مضار گوشت را بیان می نماید و گفته :«حذر کنید از خوردن گوشت جانوران»فواید گیاهخواری/40
شعری دیگر از برهمند بخوانیم:
می خواهمت
آن چنان که آهوان
ایستادن در دامنه را
و نمی خواهی ام
آن چنان که گاو نر
یوغ را
بانوی تو گنجشکی در دلش دارد
و فکر می کند
تنها در جنگ می تواند بمیرد./5
به کدام خواننده ای با خواندن سطور بالا این احساس دست نمی دهد که زن امروز پیشرفته که همدوش مرد کار می کند، در عین حال پای بند به سنت های ایرانی و عاشق همسرخود است و این را از مادر و خواهر و خویشانش آموخته است. و مرد امروز هم با آن که زن را همدوش خود می بیند، سخن سعدی را خطاب به مرد شنیده است که: ای گرفتار و پای بند عیال/ دیگر آسودگی مبند خیال/ و /شب چو عقد نماز می بندم/ چه خورد بامداد فرزندم/ و شعر فریدون مشیری را خوانده است که:
یک شب که دست تو در آغوش کتاب است
زن را سوال از نان و آب است
یا در کنار زندگی ترک هنر کن
یا با هنر ترک زنو فرهنگ و سر کن.
من، بار ها گفته ام و اینک هم فریاد می زنم که بدون همدلی و همراهی همسرم هرگز و هرگز نمی توانستم بار سنگین زندگی پرماجرا و پر مشقت ودر عین حال شاعرانه خود را به دوش بکشم. همین حرف را در گفت و گو های خصوصی،نه تنها از کلیدری که از بیشتر دوستان شاعر و غیر شاعرم شنیده ام و می دانم زندگی با یک شاعر یا هنرمند بسیار دشوار است. اگر می گویید نه ،گفت و گو های شهین حنانه را با همسرِ سی و دو شاعر و نویسنده و هنرپیشه و موسیقی دان و به طور کلی هنرمند دیگر بخوانید. اما در این جا تنها به آغاز پاسخ ایران خانم، همسر مهدی اخوان ثالث به شهین حنانه توجه بفرمایید: «آن چه شما به آن اشاره کردید، یعنی تعادل روحی و رفتاری خاص هنرمندان با محاسبه درست از آب در نمی آید...»پشت دریچه ها/30 اگر نرگس برهمند می گوید:
و نمی خواهی ام
آن چنان که گاو نر
یوغ را
او هم شاعری زن است که با شاعری مرد پیمان زناشوئی بسته است و مهربانی میراثی زن ایرانی اورا به همسرش برای همیشه پیوند داده است. او پیش از حرف بالا گفته بود :
می خواهمت
آن چنان که آهوان
ایستادن در دامنه را
برهمند در جایی دیگر در این کلمات از دل بر آمده می گوید:
زندگی به یک قرار نیست
گاهی سنگی جریان رودخانه را عوض می کند
و گاهی پرنده ها جاذبه ی زمین را جدی می گیرند
بین این همه اتفاق
سردرد من جای نگرانی ندارد
سیگارت را باخیال راحت بکش
نه رگ های متورم گردن من جریانی را متوقف می سازد
و نه دود سیگار توجهان را به سرفه می اندازد
زمین می چرخد
می چرخد با همه آدم هایش./7
خانم نرگس برهمند در این دفتر دو شعر دارد که مرا به یاد شعر ناظم حکمت و شعر فروغ:«مرگ من روزی فراخواهد رسید» می اندازد. البته باید بگویم که ملیارد ها انسان بر روی کره ارض به مرگ می اندیشند و هرگز این بدان معنی نیست که هر کس بگوید روزی مرگ من فرا خواهد رسید، سخنش تحت تاثیرخیام یا ناظم حکمت است. مرگ اندیشی همواره بوده است و خواهد بود. برهمند چقدر زیبا و جاندار آن روز را تصویر می کند:
روزی که می میرم
آیا پسر روزنامه فروش
انگشتانم را زیر چرخ های وانت خواهد دید؟/13
مرگ من در چه روزی اتفاق می افتد؟
آیا آن روز برف زیادی نمی بارد
و قمری ها در حیاط خانه نان نمی خواهند؟
می دانم
زیر برف مدفون خواهم شد
با چشمانی خیس
اما نفس می کشم
و منتظر جوانه زدن دانه های آفتاب گردانی می می مانم
که مورچه ای به گورم آورده است./19
حالا شعر ناظم حکمت شاعر بزرگ ترکیه را با ترجمه مترجم و شاعر پرکارخانم پرستو ارسطو از زبان ترکی بخوانیم:
"مراسم تشیع جنازه ی من"
جنازه ام را از حیاط حرکت خواهند داد؟
چگونه از طبقه ی سوم تا پائین حمل می کنند؟
تابوت در آسانسور جا نمی شود،
راه پلّه ها تنگ
*
شاید تا زانو آفتاب، کبوترها هم باشند،
شاید برف ببارد، بچه ها جیغ بکشند،
شاید باران سنگفرش را برق بیاندازد
و سطل های زباله سر جای همیشگی
*
مرا رو باز طبق مراسم توی نعش کش می نهند،
کبوتری دوست دارد چکه ای روی پیشانی ام خیرات کند، خوش یمن است
نوازندگان مارش عزا چه بیایند چه نیایند، بچه ها خواهند آمد،
آنها کنجکاوند مرده ای ببینند
*
پنجره ی آشپز خانه مان با نگاهش مرا بدرقه خواهد کرد
بالکن مان از طناب رخت ها عبورم خواهد داد
نمی دانید در این خانه چه خوشبخت زیستم،
اهالی خانه! برای همه ی شما عمری دراز آرزو می کنم...
ناظم حکمت1963 مسکو
نرگس برهمند که خود به اتفاق همسرش جواد کلیدری باغ و علف و گندم را در کلیدر تجربه کرده و می شناسد در توصیف به گمان من بسیارعاشقانه زیر می گوید:
ازباغ برمی گردی
آواز پرندگان در صدایت تکرار می شود
در جیب های نیم تنه ات
دنبال دانه های گندم هستم
شانه ات بوی علف تازه می دهد
وخستگی را فراموش می کنم./8
اگر حتی نام شاعر را ندانیم، با خواندن بیشتر شعر های این دفتر درمی یابیم که آن هارا یک زن ایرانی نوشته است:
از بعضی چیزها نمی توانم سخن بگویم
تو باید نباشی
تا بگویم
تنهایم و کسی دوستم ندارد./11
در برخی از شعرهای نرگس برهمند تصویر هایی هست که اشارات آن ها به زن بودن شاعردلالت دارد وباید همین جا بگویم از شعرهای او برمی آید که وی یک زن روشنفکر و معترض است:
ناچارم به زندگی/ وقتی خواهرانم زنده به گور شدند/ درختان تناوری بودند خواهرانم!17 ابرها مادران نامهربانی هستند/کودکانشان را به دریا می سپارند/تا بزرگ شوند/ بغضی راه گلویم را گرفته/ که با آب هم پایین نمی رود./20 شستن ظرف ها/ و حرف های زنان تکراری است/22 به دنیا که آمد/ قابله گفت دختر است/ پدر به آسمان نگاه کرد/35 کودکم را شیر می دهم/گریه می کند/ صبح یک فنجان شیر می نوشم/کودکم خواب است/گریه می کنم/52 می خواهم زنی باشم/که صدای استکان ها دلم را نلرزاند/ و فریاد کودکم.../61 فکر می کنم شبیه زنی شده ام که مردش را به جنگ فرستاده است/26من همان زنم که روی نیمکت نشسته ام/ و نمی دانم برای شام چه غذایی خواهم پخت/48
این شعر نرگس برهمند را با یک تشبیه مضمر قوی بخوانید و بگویید که انصافا زیباتر ازاین آیا می شود مادر را ستود:
اگر بهشت هم نبود
تو بودی مادر
این را همه ی دخترانت خوب می دانند/30
در این شعر منثور جناس بین کلمات کیف و کیف و سینی وسینه به چشم می آید که صد البته پیام انسانی و اجتماعی شعر خیلی بالا تر از دو آرایه ادبی است:
بوی ماده سفید کننده می دهند
بوی سال های بر باد رفته
زنان ساعت پنج عصر
در اتوبوس
زنان چادر کیفی
که هیچ وقت کیفشان کوک نبوده است
فردا
شرکت خصوصی
سینی چای در دست و اندوهی در سینه/25
باز هم از شعر های نرگس برهمند بخوانیم
نگرانی های زیادی دارم/مثل همین شکوفه های بادام و سرمای اسفند/مثل تپه هایی که از آن طرفش/ بی خبری/6زمستان می داند که سرد بودن و آرام آرام گریه کردن یعنی چه؟/9و
خدا که انسان را آفرید
درآینه نگاه کرد
تا ببیند چه اندازه موهایش سفید شده است!/21و
اما می دانم هنوز تفنگ های زیادی دلشان پر است/27چگونه دلواپس تو نباشم/ وقتی در کوهستان های نیشابور/ آتش می روید به جای ریواس/28خوش به حال لباس های روی بند/ وقتی نسیم در تنشان می پیچد/38 از قاب بیرون آمد کودکی ام/ موهایش بوی صابون ارزان قیمت می داد/41کارگران گاهی حرف های تندی می زنند/که در صندوقچه هیچ عطاری پیدا نمی شود/45کوه ها پیشانی ورم کرده زمین هستند/49و
به دنیا اعتماد کرده ام
به هواپیمایی که از روی سرم رد می شود
به زمینی که می چرخد
حتی اگر خواب باشم/53
توت ها دارند شیرین می شوند
با من قرار بگذار/60
دنیا به هر کسی روی خوش نشان نمی دهد
تنها گاهی بادبادکی
حواسش را پرت می کند/63
رشته کوه عزیز/برهمند نرگس1359/مشهد شاملو1387
مجموعه چهل ویک غزل
برای خواندن دنباله مطلب اینجا را کلیک کنید