هر دو مان
تکیه گاه هم بودیم
...
..
.
آن قَدَر زیستم که چشمم دید
خال خالِ سپیدِ مویت را
روزگاران به تورِ خود پیچید
گونۀ سرخِ چون هُلویت را
*
زیر خورشیدِ زندگی با هم
مثل یخ ذرّه ذرّه آب شدیم
هردومان تکیه گاهِ هم بودیم
یا شکستیم، یا خراب شدیم
*
هرزمان بنگرم به گیسویت
جلوه گاهِ سپیدۀ دگر است
«باش تا صبحِ دولتت بدمد
کاین هنوز از نتایج سحر است»
*
گل زرّین آفتاب به موی
می فشاند غبارِ شیری را
هر جوان نامده به خود بیند
بررخش پنجه های پیری را
*
ای بهار همیشه روینده
بشکوفان و نوبهارم باش
تا نیفتم چو بوتۀ گل سرخ
تکیه گاها! تودر کنارم باش.

رضا افضلی 15/8/80

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
*
afzali_reza1333@yahoo.comایمیل 
*
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all. مطالب فیس بوکم

 



در تصویر:
من وهمسرم بهار و پسرم محمد/مازندران روستای چالی/نزدیک شیرگاه/ویلای اول دوستم دکتر فاطمی/ چهارم مرداد ماه 1359
..............................................................................