ماجرای شما/رضا افضلی9/5/92
-
ماجرای شما
برای عزیزان:پسرم روزبه،عروسم پولیا و نوه ام آرتان افضلی و تمامی فرزندان وطنم که به کشور های غربی و شرقی مهاجرت کرده اندو یا قصد هجرت به آن کشور ها را دارند. -
دل تپد روز وشب برای شما
بهر دیدار و خنده های شما
هر صدایی ز کوچه می آید
آوَرَد مهربان صدای شما
سازگاری نداشت با محنت
روحِ حسّاس وبی ریای شما
عاقبت از کنار ما رفتید
رفت تا دورها همای شما
آید از کوچه های آخرِ سال
پرّش و بانگِ وای وای شما
سورِآتش چو می رسد، پیداست
از پس شعله ها، شُمای شما
صفِ آتش کند بسی تکرار
جنبش و شور و ماجرای شما
رسد از کوچه های عصر به گوش
تُپ تُپِ توپ و طبل پای شما
از نسیم و درخت می شنویم
پچ پچِ گنگ و آشنای شما
صبح و شب پَر زَنَد کبوترِ دل
با بسی شوق در هوای شما
کاش یک لحظه جای ما بودید
می نشستیم ما به جای شما
تا ببینید آن چه رفته به ما
زین همه غصه و جفای شما
نوبتی باشد آسیاب و رَسَد
نوبت و دورِ آسیای شما
زهرِ هجری که داده اید به ما
نکند طفل تان بجای1 شما
کاش در خواب هم پدر- مادر
سرنهد روی شانه های شما
کاش گردد وطن به شادی و شوق
باز هم مأمن و سرای شما
کاش می بود خانۀ پدری
بزمگاهِ «کیا بیا»ی شما
ترکِ میهن دوایتان گشته
کُشته مارا همین دوای شما
کاش در خدمتِ وطن می بود
پنجه های گره گشای شما
گشته آیا کنون تمدّن غَرب
مهد آزادی و رضای شما؟
با بهایی که داده اید، کمی
داده او قیمتِ عطای شما؟
ترک خویشان و غربت و هجران
بوده یک ذَرّه از بهای شما
بچه های وطن! به هرجایی
بدهد عمر خوش خدای شما
چون دماوند سرفراز شود
قامتِ همّت رسای شما
شادی و عیش و راحتی آید
در جهانِ «برو بیا»ی شما
پارسی این زبان جاویدان
مرده ریگی ست از نیای شما
پارسی از زبانتان جوشد
تا شود پیر و رهنمای شما
ادب و شعر آن روان بادا
از بُنِ چشمه های نای شما
هر زمانی نثار طفلان باد!
به به و شوق و مرحبای شما
گُفت و کِردارِخوب و فکرت نیک
باد همواره پیشوای شما
منتظرمانده تا که برگردید
کشور و شهر و روستای شما
وین همه کوه و جنگل و دریا
معدن نفت و مس، طلای شما
جشن هاتان همه گرامی باد!
بهرِ هر خویش و آشنای شما
هفت سین سلامتی و سُرور
باد در سورِ هرسرای شما
در بساطِ شراب و شیرینی
باد سرچشمۀ بقای شما
زنده فرهنگ بی کرانۀ شرق
باد خورشید و روشنای شما
ابرِفرهنگ و شعرِ ایرانی
آبیاری کند گیای شما
بانگ فردوسی و حماسۀ او
باد آواز شب زُدای شما
شعرخیام و مولوی،حافظ
هر زمان باد کیمیای شما
مشرق ومغرب و شمال و جنوب
هست جولانگه صفای شما
چشمۀ پاک «اَخلمد» دایم
اشک ها بارد از قفای شما
گردن افراخته بسی قُلّه
تا که بیند دمی لِقای شما
طُرفه ییلاق های این میهن
فرش گسترده زیر پای شما
نیِ چوپانِ دشت های غروب
نغمه ها دارد از نوای شما
کاش روزی دوباره برگردید
در وطن خالی است جای شما
صوت و تصویرتان چو می آید
جان مارا کند فدای شما
چارۀ کار واقعا این است؟
که بمیریم بی لَقای شما
والدین هنوز مانده به جای
شادِ «الوعده» و «وفای» شما
چشمِ پیرِ«عزیز»هاگرید(2)سر سجّاده با دعای شما
رضا افضلی9/5/92
1- بجای=درحق
2-فرزندان این بنده ازکودکی به مادر بزرگ هایشان مانند بسیاری از مردم ایران، «عزیز» یا «مادرجون» می گویند. -

+ نوشته شده در بیست و دوم مهر ۱۳۹۲ ساعت 12:11 توسط رضا افضلی
|