به دست و شانه،كشكول و تبرزين/به سكّوي بزرگِ آب بندان/از(مشهدی های قدیمی)رضا افضلی
به دست و شانه،كشكول و تبرزين به نقل از منظومۀ بلند(مشهدی های قدیمی) سرودۀ رضا افضلی به سال1377 گرفته راه را آرام در پيش عصا زن مي خرامد مرد درويش «علي گو» مي رود سنگين و آرام به كشكولش درخشد،نُقلِ بادام فرو پاشيده روي شانه ها مو به معبر مي كند يا حقّ و ياهو جليقه برتنش باشد مُنَقَّش برآيدازگلويش صوتِ دلكش به دست و شانه،كَشكول و تبرزين بخواندگاه تلخ وگاه شيرين بُوَد صوتِ خوشش،داوود شيوه چو برفين جامه اش، پوشيده گيوه به هم آميخته موي سر و ريش كند باز و ببندد ديدة خويش «گل مولا» دگر نامش «مَلَنگ»است كلاهش تَرك تَرك و رنگ رنگ است به سكّوي بزرگِ آب بندان به سكّوي بزرگِ آب بندان نشسته قذقنِ پالوده عُريان بُرش هاي سپيدِ پنبه مانند سپيد و برفگون باشد چو گُلقند پيِ هم كاسة گُلدارِ چيني به صف اِستاده در اطراف سيني به روي ميزها آن سوي دكّان شده فالوده بايخ، رقص رقصان گذرخاكي است اما سرد و شاداب يكي پاشد به روی رهگذرآب شكُفته بستني چون گُل به قندان بخندد خُرده يشمِ پسته در آن درخشد پاره يخ ها مثلِ الماس به شربت هاي «به ليمو» و «ريواس» زمستان ها ميانِ «آب بندي» پَزَد پاتيلِ فرني در بلندي زند فرني به دل آهسته قُل قُل شود ته ديگِ آن چون قهوه اي گُل http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم |
+ نوشته شده در بیست و سوم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 23:10 توسط رضا افضلی
|