سزاوار ترین مرد نوشتۀ حسن احمدی فرد(1356-     ) مشهد، سخن گستر، 1391

 

    داستان واقعی زندگی کودکی مشهدی به نام محمود سزاوار است که خود را از پایین ترین سطح جامعه به بالاترین جایگاه اقتصادی می رساند.داستان در مشهد قدیم اتفاق می افتد و جغرافیای شهر مشهد را کم و بیش نشان می دهد.کتاب نثری شیرین وگاهی بسیار تأثیر گذار دارد و در 33بخش خود خواننده را به کوچه های قدیم شهر مشهد می برد


     در کتاب از واژه ها و ترکیب های آشنا برای مشهدی ها استفاده شده است: بیمارستان شاه رضا / محله سرشور/ تنتوریُد/ کوچۀ آب میرزا / تکیۀ قمی ها/ پنجره فولاد/ روبنده/ درشکه چی/ گلشور/ گود عربها / کوره پز خانه/ دِهِ  تلگرد / گلکاری طبرسی /قبرستان قتلگاه/ عطر فروشی/ تسبیح کشی/ گلکاری آب/ قلفت/ راسته سیاوون/  کلّه سبز/ سرخ بال/ کیشکلیک/ سیاه بازی/ تکیه کرمانی ها/ حمام حاج نوروز/ مِرکُر کُرم/ لامپا / آل / موهای پَت /  20 شاهی/ خیرات خان/ کوچه ارگ/تهرانیان/  بند کشی/ خِفتی/ هَشتی/ آب انبار زرکش/ کوچه های نوغان/  اُرسی / مسجد گوهر شاد و...ازقهوه خانه داش آقا هم سخن به میان آمده است. ولی ساختمان قهوه خانه در یک زیر زمین مجسم شده که خیالی و غیر واقعی است.

 

     پدرمحمود، (غلامعلی) شاگرد بنا بوده و عصرها که خسته از سر کار برمی گشته روی چراغ سه فتیله ای برای خودش چای درست می کرده و می نوشیده وکنار زیرزمین نمور به متکا لم می داده است. روزی دختر استادش حاج مصیب را از درز در اطاق می بیند و او را از پدرش خواستگاری می کند. کبرا غلامعلی را نمی خواسته ولی به اصرار پدربه ازدواج با او راضی می شود. کبری از غلامعلی چهار فرزند به دنیا می آورد. غلامعلی عاشق کبری بوده چه در جوانی چه در میانسالی... و چه حالا که روی تخت بیمارستان از درد رنج می کشد همیشه عاشق کبری بوده است. اما دست تقدیر او را از کبری جدا می کند.  کبری به علت نداری و فقر به خانه پدری  با چهار کودک برمی گردد. حاج مصیب هم به رحمت خدا می رود و اینها می مانند با ورشکستگی حاج مصیب

 

     محمود پسر بزرگ کبری با احمد برادرش برای گذران زندگی تصمیم می گیرند که دراه برگشتن از مدرسه کاری دست و پا کنند و تصمیم می گیرند که با کاغذها و روزنامه های باطله و کاغذ گراف پاکت درست کندد و به مغازه دارها و حتی داروخانه ها بفروشند. شب ها تا دیر وقت کار می کنند و گاهی هم خواهر وبرادر دیگر محمود، قاسم و سوری هم به کمکشان می آیند. مادر هر کاری می کند که مانع از انجام کارکردن بچه ها شود نمی تواند.

 کم کم محمود بزرگ و بزرگتر می شود و به کارهای بزرگتری دست می زند. اوکه درآن زمان در کارگاه قیطان دوزی و گلدوزی کار می کند، تصمیم می گیرد که هر طور شده انتقام خود را از فقر و نداری که بانی آن مردی به نام «اقبال» شده بوده است، بگیرید. سزاوارسخت کوشش می کند و سر انجام ازلحاظ اقتصادی خودرا به پایه ای بلند در اقتصاد می رساند.


برای نویسنده کتاب جناب آقای حسن احمدی فرد، موفقیت های بیشتری آرزو می شود