به سرما غصّه هاي مردِ بي كار


به نقل از منظومه ی بلندمنتشر نشده ی (مشهدی های قدیمی)

سروده ی رضا افضلی در سال ۱۳۷۷


به سرما غُصّه هاي مردِ بي كار

زند در قلبِ بي آرام زن،خار


به مطبخ مي دود برچهره اش اشك

بَرَد بر هستيِ همسايه اش رشك


كه دايم شوهر او كار دارد

بسي آذوقه در انبار دارد


ولي او دبّه هايش گشته خالي

ندارد هيچ، جزآشفته حالي


خورد اندوهِ قند و نان و روغن

بَرَد رنجِ نبودِ رخت و دامن 


براي حفظِ ظاهر، پيشِ شوهر

به سيني مي نهد، جوشان سماور


چنان خندد دمادم در برِاو

كه خوشبخت است گويي شوهرِ او


به سيلي مي كُند رخساره گلگون 

كه كاهد از غمِ آن مردِ محزون


براي شاديِ و مشغوليِ او

دهد يك مشت تخمه ي خربزه بو


به ديگِ غم دلش جوشدزحالا

كه قوتي نيست بهرِديگِ فردا


بگيرد نسيه هر جنسي زدكّان 

به قيمت هاي بالا و دوچندان


شده پُر،«چوخطِ»* نان،پيش خبّاز

دهد نان را دگر با اخم و با ناز


زصاحب خانه هم،ديگر كند شرم

كه كرسي را، ذغالِ او كند گرم


نباشد شوهرش را كار و مايه

كه پردازد قراني از كرايه


زبقّالي گرفتن نسيه شاق است

حسابِ نسيه، پُر «خط سياق» است

*چوخط: چوب خط: شاخة درختي بود، به قطر و درازي دلخواه كه حامل حساب نسيه يا اعتباري مشتري نزد كاسباني از قبيل نانوا و قصّاب بود. نانوا براي هردانه [يا كيلو نان] كه نسيه مي داد خطي با چاقوي خود بر چوبْ خط مربوط به حساب خود مي بريد… پر شدن چوب خط هركس به معني پايان يافتن اعتبار اوست/ كتاب كوچه احمد شاملو/ پ/314  

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم