منظومة بلند منتشر نشدة(مشهدی های قدیمی)فشردةمقدمه/سرودة رضا افضلی در سال ۱۳۷۷
منظومه ی بلند منتشر نشده ی (مشهدی های قدیمی)
فشرده ای ازمقدمة کتاب
اكنون براي ديدن عزيزي در تالار انتظارِ آخرين طبقة يكي از بلندترين بناهاي مدرن شهر مشهد نشسته ام. در بنايي بلندكه چشم اندازِ شهرِ ديگرگون شده از پشت شيشه هاي شفاف آن پيداست.خيابان ها و كوچه هايي كه از پنجرة اين «بالابنا» پيداست، هيچ رابطه اي به بافت قديم مشهد ندارد. از ميان كوچه ها و خيابان ها، ساختمان هايي بلند سربرآورده و در پيشِ روي، چشم اندازي ديگر گونه ايجاد كرده است.
از خودم مي پرسم كه آيا اين دنيا همان دنيا و اين شهر همان شهر قديم است؟ همان شهري است كه دركوچه هايش،درشكه وگاري رفت وآمد مي كرد،بچه ها اَرِّده بازي مي كردند. همسايه بر درِ خانة همسايه خود مي زد و به او ظرفي «كوفته» را به رسم «كاسه همسادگي» مي داد؟ آيا هنوز كسي در اين كوچه ها توتِ نوبر را در كاسه و سطل براي همسايگان كوچه اش مي برد؟ و روي توت ها را با چندگلِ گلاب تزيين مي كند؟ آيا چند تن از جوانان امروز معني «چوخَط»،«لَمكا»، «مازُلاغ»، «دِمسه» و «پودةبيد» را مي دانند؟ اين آدمي كه با پيشرفته ترين وسايل ارتباط، مي تواند در زماني كوتاه و شگفت انگيز با مردم آن سوي جهان تماس بگيرد وتصويرمخاطبش را به هنگام گفتگو تماشا كند، آيا از زندگي وحال و روزهمساية روبروي آپارتمانش خبر دارد؟...
ديگر سال هاي درازاست كه گاري ها و درشكه ها، جاي خود را به رنگين كمانِ سواري ها داده اند و بزودي قطارِشهري مشهد، مسافران سيزده گردي را از شرق شهر به «وكيل آباد» خواهد برد.ديدن اوضاع ديگرگونة امروزين شهر، مرا به مفيد بودن چاپ اين منظومه كه نوعي «شهرانگيز» اما بلند است و درحقيقت مجموعة تصاويري از گذشته هاي شهر و مردم مشهد را دربر دارد، اميدوار مي كند.
...دربارة شهر انگيز و آشنايي بيشتر با آن بهتراست مطالب مختصري را براي جوان ترها نقل كنم: شهرآشوب كه به آن شهرانگيز نيز مي گفته اند،نوعي شعر بوده كه در وصف پيشه وران و اهلِ صنعت وگاه ستايش ويا نكوهش مردم شهري سروده مي شده است.اين گونه شعر ها در قالب هاي مختلف سروده مي شده، ولي بيش از همه در قا لب رباعي بوده است.
شهرآشوب در سده هاي نهم و دهم هجري قمري بسيار رايج بوده و امروز براي جامعه شناسان از نظر شناخت جوامع و پيشه وران قرون ياد شده از اهميت بسياري برخوردار است. استادِ زنده ياد «گلچين معاني» كهن ترين شهرآشوب را آن چنان كه مشهور است، از«مسعودِ سعد» دانسته است.
برخي ازشهرآشوب ها رابراي هجو يا نكوهش مي سروده اند.اين گونه شهرآشوب ها براي سرايندگان خود دردسر آفرين بوده و موجب آزار و اذيت آن ها مي شده است. به عنوان مثال«حرفي اصفهاني» را به جرم سرودن شهرآشوبي زبان بريده اند. شهرآشوب هايي كه براي مدح يا ذم سروده مي شده، قالب ويژه اي نداشته و بيشتر از قالب هاي قصيده و غزل استفاده مي شده است. گرچه شهرآشوب غالباً منظوم بوده اما نوع منثور آن هم وجود داشته است. ...
دربارة اين منظومه،ديگران قضاوت خواهند كرد. ولي قصد بنده اين بوده است كه با اين كارخدمتي كوچك به شناختِ گوشه هايي از گذشتة اين مرز و بوم كرده باشم.خودم در برخي ابيات گفته ام و دراين جا هم تكرار مي كنم كه اين دفتر فقط يك منظومه است و بس. رضا افضلي مشهد،تير ماه 1381
به نقل از منظومة بلندمنتشر نشدة (مشهدی های قدیمی)
سرودة رضا افضلی در سال ۱۳۷۷
دنبالة دمِ دروازة پايين خيابان...
/كند كودك، زكُنجي قد درازي/
كند كودك، زكُنجي قد درازي
براي آن كه بيند «حُقّه بازي»
نشيند چون كه رويِ دوشِ بابا
سري آرد برون در بينِ سرها
ميانِ معركه يك مردِ حرّاف
زند از كرده وناكرده اش لاف
به بازي هاي رنگين،مردِ«تَردست»
خلايق را كند بي باده سرمست
زقوطي هاي خالي با صَد افسون
كشاند «كفتر» و «خرگوش» بيرون
بسوزاند به آتش، اسكناسي
درآرد سالم از جيبِ لباسي
زكاغذْ پارة درهم فِشرده
در آرد اسكناسِ تا نخورده
يكي اِستاده بر روي بلندي
نگاهش گشته محوِ «چشم بندي»
پدرگويد: «اگر جادوگر است او
چرا بدبخت و خوار و مضطر است او
چرا يك دسته كاغذ را شبانه
نسازد اسكناسِ نو به خانه
چرا مارا زَنَدبا مكرِخود گول
زما گيرد به زاري سكة وپول»؟
به وعده، پول گيرد بارها مرد
كه در قلبي كند شمشير، بي درد
همان دم پاسبان آيد به تعجيل
بساطش را كند بازور تعطيل
ميان پاسبان و مرد رازاست
كه بارشوه شريك «حقه باز»است
جماعت چون شود، زان جاپريشان
به هر سو خوردني بيند فراوان
بُوَد آن سوي دوغ و آب كِشته
تغار «مُلمُلي» با «آشِ رشته»
رخِ پاتيل باشد تيره چون قير
ولي چون صبح، ازآن سرزند شير
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
عکس برای تزئین از اینترنت گرفته شده است.