فوّاره ها/برای خواهرم/ رضا افضلی
برای خواهرم: فاطمه*
آبستن است حادثه اي را
تالار
آمد شدي به گونة پرواز
با بالِ اضطراب
تا ساقة فسردة در حالِ مرگ را
در نورِ آفتاب بكارند
در معبرِ بهار
چيزي نمانده است كه گنجشكِ مادري
از ضربه هاي سنگِ تغافل
در خونِ خود به خاك بغلتد
خوني كه قطره قطره
در بسترِرگانِ جوانش
مي بارد
خونِ شريفِ كيست؟
پيوسته دو اتاقكِ سيّار
در اوج و در فرودند
بر تختِ چرخدار
نوزادهاي انبوه
با بوي خام كودكي و كُرك هاي نرم
يك باغ، شور و غلغله دارند
يك سو دري گشاده به ايوانِ زندگي
يك سو دري گشاده به سرداب هاي سرد
راهي كه از خروشِ سيه پوشان
آغاز مي شود
تا سفره اي گشاده به اشك و گلاب پاش
فوّاره اي به جانب بالا
فوّاره اي به جانب پايين
هرگز دمي ز پاي نمي مانند
فوّاره هاي زندگي و مرگ.
رضا افضلی 26/3/65
*خواهرمهربانم فاطمه افضلی، بازنشسته بخش دیالیز بیمارستان قائم مشهدو همسر (استادخط: محمد تقی ابراهیمی نیا) ست.