كندافراطیِ«افغان»،به عَمدا

به نقل از منظومة بلندمنتشر نشدة(مشهدی های قدیمی)
سرودة رضا افضلی در سال ۱۳۷۷

با اشاره ای به مشکلات زنان در افغانستان

 

زمين بلعيده بس جبّارِ خونريز

به سانِ برگ هاي سرخِ پاييز

 

زمين، تغييرگاهي بي كران است

بَدَلگاهِ تنِ پير و جوان است

 

مكيده پيكرِ بي دردها را

تن زالو وشِ نامردها را

 

بسا «خودسر» که در ايّام هستي

چكانده زَهرِغمِ در جامِ هستي

 

«مُغول» با آن تباهي ها،كند شرم

ازين جلّاد هاي كُشته آزرم

 

چه گويم آتشِ دل سرد گردد

دلم خالي زبارِ درد گردد

 

كندافراطیِ«افغان»، به عَمدا

 زجهلِ خود زنان را دركفن ها

 

به نامِ دين كُشد اهلِ وطن را

كند در خاك، هردم مرد و زن را

 

به قرنِ نو ندارد زن اجازه

به تنهايي خَرَد يك نان تازه

 

چرا زن باز هم گردد حصاري

بميرد پشتِ ديواري به خواري

 

شود زن ازچه رو، با وحشت و زور

چو عصرِ جاهليّت زنده درگور

 

چرا بايدگرفتنِ رايگاني

ازين مردم، نشاطِ زندگاني

 

چرا بايد چنين كُشتن جوان را

جوان كشتن به ناكامي زنان را

 

درآمد بَرَّه اي و خرج گرگ است

 

 

چنان زين گفته درهم شدحواسم

كه رفت از ياد امروز ازكلاسم

 

رها كردم قلم را شاد و ناشاد

رساندم خود به «دانشگاه آزاد»

 

كه خوانم نثرپاكِ «بيهقي» را

حكايت هاي دونانِ شقي را

 

بخوانم قصّة دارِ «حسن» را

ز«بو سهل» ي كه مي بافد رسن را

 

بسي گلبوته را ديدم نشسته

به بُرقع، چهره را چون غنچه بسته

 

همه چشمند، تا این بنده آيد

برايِ درسِ تازه، لب گشايد

 

«تقاعُد» شد مرا آغازِ ديگر

كه گيرم كارِ خود را باز از سر

 

پس از سي سال رنج و زحمتِ خود

غمي ماهانه دارم از «تقاعُد»

 

جوان بودم كه تيشه ي حِقدِ«رسوا»

مرا افكند وقتِ رشد از پا

 

به تیغی، بالِ پروازِ مرا چيد

مرا دركورة حيلت گدازيد

 

حقوقم نيست در خوردِ نيازم

رسد تنها به «آب» و«برق» و «گاز»م

 

مخارج بس كه سنگين و بزرگ است

درآمد برّه اي وخرج گرگ است

 

 به راهي پُر خطر باشد عبورم

دوشب از هفته را از خانه دورم

 

كَشم كارِ فراوان از حواسم

غروب جمعه هم من در كلاسم

 

درآمد هاي استادي كه اين است

چه سازد آن كه كم از كمترين است

 

ندانم با همه بي وقفه تازي

چرا ماتم،درين شطرنج بازي

 

 اشاره به مشکلات زنان افغانستان در سال1377/ رضا افضلی