استاد علی لیّنی (مشهد 1381 - 1298) و تأثیرش بر شعر و زندگی ام
استاد علی لیّنی(مشهد 1381 - 1398)و تأثیرش بر شعر و زندگی ام
(گوشه ای از خاطرات جوانی و دورة ترک تحصیل رضا افضلی)
...آقای كرباسي نمايندگي كبريت و پنيرتبريز را داشت ودر سرد خانه هاي تجارتخانة خود كره های هلندي را ، در بسته هاي بزرگ نگه داري مي كرد. من پس از چند روز كاردر آن دستگاه تجارتي، تقریبا با همه چيز آنجا آشنا شدم.
بازرگاني كرباسي در حاشية جنوبي خيابان قرار داشت. دو دربند مغازه بود كه ازوسط آن دو دكان، پلكاني به طبقة بالا مي رفت. در قسمت پشت و طبقة بالاي آن ساختمان، انبارهاي بازرگاني كرباسي واقع بود. انبار دار آن علي دهقان نام داشت كه جواني عامي ولی مردم دار بود. آقايان مسكين نواز و موسوي دو فروشندة فعّال بازرگاني بودند. من به استخدامِ بازرگاني كرباسي در آمدم وضمن دريافت حقوقي ثابت، از فروش پیت های پنير وکارتون های كره و جعبه های صابون و غيره در صدي به عنوان حقّ ويزيتوري دريافت مي كردم. بعدا متوجه شدم همة كاركنان بازرگاني كرباسي اين كار را مي كنند. سر راه رسیدن به منازلشان كالاهايي را به دكان های شهر مي فروشند و فرداي آن روز حق الزحمة خود را از بازرگانی دريافت مي كنند.
همه كاره و حسابدار بازرگانيِ كرباسي، آقاي علي ليني بود كه بعدا متوجه شدم به سفر حج رفته است. ليني در همان روزهاي اول توانست با من از نظر روحي ارتباط بر قرار كند. او كه انساني واقعي و اديبي به تمام معنا بود كتاب هاي زيادي را مطالعه كرده بود و خيلي زود به ذوق شاعري من پي برد ومرا مورد تشويق ومرحمت خود قرار داد.
هر وقت فرصتي پيش مي آمد وپهلوي ميزش مي نشستم، سخن ما در بارة شعر و ادبيات بود. لیّنی در محيط كاملا مادّي تجارتخانه، از «اشك معشوق» دكترمهدي حميدي شيرازي و داستان هاي صادق هدايت و اشعار« فریدون مشيري» سخن به ميان مي آورد. او بسیاری از شعر هاي فريدون مشيري را از حفظ داشت. وبيشتر اين شعر او را مي خواند:
اگر ماه بودم، به هر جا كه بودم
سراغِ ترا از خدا مي گرفتم.
وگر سنگ بودم ، به هر جا كه بودي
سر رهگذا ر تو جا مي گرفتم.
اگر ماه بودي- به صد ناز شايد-
شبي بر لب بام من مي نشستي
و گر سنگ بودي، به هر جا كه بودم
مرا مي شكستي، مرا مي شكستي!
سه دفتر/ ص72
ليني گاهي پشت میزش به ناگهان درفكر فرو مي رفت وبه قول خودش«چيز» مي نوشت.يك بار چند روز پی درپی مرخصي گرفت تادر خانه اش بنشيند و بنويسد وكاري به جز خواندن و نوشتن انجام ندهد.
كار كردن در بازرگاني كرباسي براي من جاذبه اي فراوان داشت كه مربوط به همنشيني من بااستادم علی ليني و كسب فيض از محضرشریف او مي شد. او با شنيدن اشعار من واقعا مرشد و راهنماي من شد وبا معرفي كتاب هايي كه مي شناخت به من، به ارشاد م پرداخت.
من به خانة جناب ليني دعوت شدم و رفت و آمد من به خانۀ او ماه ها ادامه يافت.همسرمشهدی دلسوز ایشان سرکار خانم ثريه اسد الله زاده رحيمي( 1382- 1304 ) بود که برای آسایش فرزندان و شخص جناب لینی از دل جان می کوشید و سنگ تمام می گذاشت . در منزل او كتابخانه اي شخصي وجود داشت که در قفسه های آن تعداد بسیاري كتابچة اشعار بر گزيده موجود بود. آن کتاب ها از «رودكي» آغاز مي شد و به «نظام وفا» ختم مي شد. هرهفته تعدادي از كتاب هاي ليني را به خانه مان مي بردم و بعد از خواندن و يادداشت برداري، آن كتاب هارا به او بر مي گرداندم و به پرسش های روشنگرانه جناب لینی پاسخ می دادم.
آشنايي من با حاجي ليني به من فهماند، كه همة مردم مي توانند در كنار مشاغل گونه گون خود عاشق شعرو ادبيات هم باشند.در تعطيلات نوروز سال 1345 ، ليني به اتّفاق دخترش مهدیه خانم به منزل تك تك همكاران تجارتخانه سر زد و عيد ديدني كرد. من در همة اين ديدار هاي نوروزي با او همراه بودم. دریکی از آن جلسات، فی البداهه نظمی سرودم كه يك مصرع آن چنين بود:
ليني،دهقان علي،مسكين نواز و مو سوي
ليّني در اصل كارمند باز نشستة شهرداري بود كه بار ديگر دوران فراغت را به عنوان حسابداردر آن بازرگاني، مشغول شده بود. من در آن زمان جوانكي 18 ساله بيش نبودم و با مخارج گزاف و هزينه هاي زندگي چندان آشنايي نداشتم. ولي به نظرم مي رسيد كه هزينة زندگي حاجي ليني خيلي زياد است وبه اصطلاح سفره ای گسترده و نا نخوراني بسيار دارد، چندروز پیش نوة پسری ایشان سرکارخانم شیوا لینی(دختر خانم جناب آقای سعید لینی) اسامی عمه خانم هاشان را «به ترتيب عمه مرضيه.راضيه.مهديه.نرگس.نسرين.مريم» ذکر کردند. حاجي ليني بسيار كريم و دست و دل باز و مهربان بود و به کارهای همة كاركنان مي رسيد. او در اسفند همان سال اسم مرا در ليست عيدي بگيران تجارتخانه نوشته بود. آن سال براي اولين بار بود که حقوق و عيدي گرفتن با هم را تجربه مي كردم و شب هاي نزدیک به عيد نوروز با دستهاي پر از لباس و اشياءلازم عید، به خانه مي رفتم...
باری، ازآن سال ها به بعد، گاهی حضوری و زمانی تلفنی و گاهی اتقافی در پیاده رو ها با استاد لینی صحبت می کردم و پیشرفت های تحصیلی ام را به اطلاع او می رساندم. یک نسخه از اولین مجموعة شعرم به نام «در شهر غمگرفته پائیز» را پیش از سقوط پهلوی(1357) به ایشان تقدیم کردم. وقتی استاد لینی در سال 1363 خبر تدریسم را در دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد شنید، مثل یک پدر واقعی به وجد آمد و تبریک ها گفت و شاگرد نوازی ها کرد. تا همین اواخر از احوال ایشان و همسرشان خبر داشتم و برخی از آثار و مقالاتم را به نظرشان می رساندم. یک بار پیش از درگذشت استاد به همان خانه قدیمی(پنج راه شاهپور) رفتم و همسر مهربان استاد لیّنی، با دستانی لرزان برایم چای ریختند. استاد لینی در بستر بیماری بود. در دل گریستم و به تراژدی عمر اندیشیدم. خداوند هردو عزیز را بیامرزاد! بعد ها توسط جناب سعید لینی مطلع شدم که متأسفانه هر دو مهربان برای ابد در کنار هم آسوده اند. مراسمی داشتند که با همسرم به مزارشان:(چسبیده به خواجه اباصلت شتافتم. /زنده یاد نازنین نظام شهیدی نیز در ابتدای همان مزار مدفون است/ تمامی فرزندان و نوه ها و نبیره های استاد علی لینی بر سر مزاراو و همسرش حاضر بودند. دریغ و دریغ و دریغ.
از الطافِ جناب آقای سعید لینّی و دختر خانم های نازنین شان (شیوا و لیدا لینی) نوه های«استاد علی لینی» که چهار تصویر استاد را در اختیارم گذاشتند،سپاسگزاری می کنم. درود بر سایراعضای خانوادة بزرگ«استاد زنده یاد علی لینی»
به قول حافظ: هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق.