«اميد» آموخته آهنگري را/به نقل از منظومه ی بلند (مشهدی های قدیمی)سروده ی رضا افضلی
«اميد» آموخته آهنگري را
به نقل از منظومه ی بلندمنتشر نشده ی (مشهدی های قدیمی)
سروده ی رضا افضلی در سال ۱۳۷۷
هُنرآبادِ صنعت، بي شماران
فرستد مردِكاري سوي ميدان
هنرآموز مي يابد ثمر را
چوخواند درس و آموزد هنررا
مُحصِّل را، به هرصنعت نگاهي است
صنايع را به هر سو،كارگاهي است
به هرجا صنعتي دارد نشاني
براي هر هنر باشد مكاني
شود سِندانِ هستي پُتك باران
براي صنعتِ فرداي ايران
چنين گويند: آموزندةكار
به راحت شغل مي يابد به بازار
«اميد » اين جا كند آهن گدازي
ولي دارد خيالِ واژه بازي
بكوبد پُتك ها را روي سِندان
ولي خواند به خلوت شعر و ديوان
شود آهنگرِاُستاد وماهر
كه گردد بعد ها برجسته شاعر
«اميد» آموخته آهنگري را
كه سازد نرم الفاظِ دري را
//گروهِ كارجو، چشم انتظاران//
هنرآبادِ صنعت گِردِ ميدان
هويدا مي شود از دوردستان
كنارش پايگاهِ كارگرهاست
ستاده بيل جُنبان در چپ و راست
سحرآيند اين جا كارگرها
كلاهي ازنمد بر روي سرها
شده خيره چو چشمي بيلِ برّاق
كه بيند ريسمان را مِثلِ شلّاق
سبيلِ فَعله ها گرديده آويز
به هيكل ها درشت و لاغر و ريز
گروهِ كارجو، چشم انتظاران
چو خاكِ تشنة جوياي باران
به پاها گيوه و بس مردِ بي كار
كشد بدبو ترين انواع سيگار
شده «نان پيچه»ها آويزة بيل
گهي انگور و گه خربوزه وتيل
مُقنّي روي پُشتش چرخِ چاه است
مهيّا بهر كندن از پگاه است
به اُستادي ز بعدِ كندنِ چاه
زند «سو» و كشد در زيرِآن راه
سرِشب پيش تر از عزمِ خانه
همه آيند سوي قهوه خانه
گذارد هركسي آن جا قراري
كه تا فردا رود دنبال كاري
//رَوَد درقهوه خانه كهنه معمار//
به روي دستگاهِ قهوه خانه
صفِ ديزي بجوشد با ترانه
به شطِّ اشتها انگيز بوها
كند گُل، حرف ها و گفتگو ها
قرارآن جا نهد بنّا و نجّار
مُقَنّي،كارگر،گِلمال و گچكار
بدان جا مي نشيند جمعِ« مُطرِب»
شود با جشن هاي تازه كاسب
براي مجلسِ خود، شخصِ باني
ازو گيرد سراغ شادماني
ز لب ها بگذرد بحث و نظرها
شود تكرار انواعِ خبرها
رود در قهوه خانه كُهنه مِعمار
كه جوبد يك دوتا بنّاي نوكار
زپشت شيشه، برسرخوانچه رقصان
رود چون رود شادي درخيابان
درين سوخوانچه بر،دردستْ چايي
خدا قوّت دهد با آشنايي
يكي با قيچي و ماشين و شانه
تراشدسر،كنار قهوه خانه
نفس محبوس گردد، گُم شود آه
چو نقّالي كند «صادق عليشاه»...