قطارِبايد/سروده رضا افضلی/ به تاریخ 16/3/63
قطارِبايد
به :محمد مهدی حسنی
حِس مي كنم كه فرصتم از دست رفته است
سوتِ قطار، سوت نهاييِّ حركت است
بايد ميانِ كوپة تنها
از عمقِ راه هاي مِه آلود بگذرم.
حس مي كنم كه فرصتم از دست رفته است
آه اي قطارِ بايد!
من كه براي اين سفر آماده نيستم
بي جامه دان و چتر
بي يك بغل كتاب
هان اي قطار، وقت خداحافظي بده
آخر هنوز بوسه ز طفلم نچيده ام
حتّي هنوز تازه كتابِ نخوانده ام
بر روي ميزِمن
در انتظارِ باز شدن
خاك مي خورد
بايد كه شعرِ تازة خود را
كوتاه تركنم
حرفِ سفر نبود
ناخواسته چگونه توانم سفر كنم؟
بايدبراي گَلّة گنجشك
من مشت مشت، دانه بپاشم
مي خواستم كه منظرة ايستگاه را
شکلی دگر ببينم:
با ساعتی فراغت
بر روی نیمکت
بی پیر مردِ سقّا
بی کودکِ گدا
با روزنامه هاش بی خبر قتل
آه
حس مي كنم كه فرصتم از دست رفته است
بايد ميانِ كوپة تنها
بي اختيار
از عمقِ راه هاي مه آلود بگذرم
تاراه مبهمی که سر انجام
تا ساقه های نازک ریواس می رسد.
مشهد 16/3/63
نیز رجوع شود به http://hassani.ir/post-414.aspx