استاد احمد شهناصبح امروز 1394/2/6در تهران درگذشت/پیکر شهنا به مشهد انتقال می یابد

//تنها خداست که می ماند//

استاد احمد شهنا 
شاعر بزرگ و پیش کسوت ایران متولد میزان سال 1297 (که از دوستان صمیمی عماد و اخوان ثالث بود)
بعد از چندین سال بیماری، صبح امروز 1394/2/6 در بیمارستان تهران بدرود حیات گفت.
صمیمانه، 
به خانواده های داغدار شهنا،اخلاص،کشیک نویس رضوی و حمیدیان و... دوستان و ادب پژوهان تسلیت باد!

طبق گفته آقای حمیدیان پیکر استاد شهنا به مشهد انتقال خواهد یافت.خبر های بعدی به اطلاع یاران انجمن های ادبی خراسان خواهد رسید.

ای احمدِ شه، احمدِ شه، احمدِ شهنا
ای روی تو گل، بوی تو گل، خوی تو گلزار
محبوب ترین،خوبترین،دوست ترین، دوست
دلخواه ترین، ماه ترین، یارترین یار
مصداق توئی آیتِ زردشتِ کهن را
ای نیک به گفتار و به کردار و به پندار
کالای ادب را، چومتاعِ شرف و صِدق 
باشوق فروشنده و بامِهر خریدار...
مهدی اخوان ثالث
شعرهای استاد احمد شهنا (جلد اول) به گردآوری فرشاد اخلاص و کوشش و مقدمۀ رضا افضلی زیر چاپ است.

انجمن ادبی قهرمان تشکیل شونده در فرهنگسرای فردوسی
انجمن ادبی-هنری یاران و دوستداران کافه داش آقا
انجمن های تشکیل شونده در منزل استاد محمود یاوری
انجمن نوپردازان مشهد
انجمن خیریه زنده یاد اصغرروزبهی

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک

عکس از جناب حسین بیات/خبرنگار شهر آرا
..........................................................................................................

باید چگونه باشم؟/رضا افضلی

باید چگونه باشم؟

در فرصت یگانه ،باید چگونه باشم؟
با مردم زمانه، باید چگونه باشم؟

راهی که می روم من، باز آمدن ندارد 
درشیب جاودانه،باید چگونه باشم؟

تازد سمند سرکش، درتیرگیّ و پرسم
در ظلمت شبانه ،باید چگونه باشم؟

در اختیار دارم ،افسار توسن امّا
اسب است بی دهانه ،باید چگونه باشم؟

در بهت و شک و حیرت، جنجال کفر و دین است
با شک مومنانه،باید چگونه باشم؟

در مِه نمی شناسم، اَشکال گونه گون را
در دشت بی کرانه، باید چگونه باشم

درخاک و سنگ و دریا، گل می کند جمالش
دنبال آن یگانه،باید چگونه باشم؟

رضا افضلی14/6/93



http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک
.....................................................................................................................

هر شعر چه منظوم و چه نيمايي و منثور / رضا افضلی

هرشعر چه منظوم و

چه نيمايي و منثور 
....
..
.
«تكرار» شود مرگ، حياتِ هنري را

آرد ز پيِ خويش، رسومِ حجري را
.

چشمانِ تخيّل كه به جز تازه نبيند

راضي نشود سستي و آسان نگري را
.

از هر سفر خود، سخني تازه تر آرد

با تازه تري، كهنه كند آن دگري را
.

تا آن كه به هر غلغله، شاعر بفزايد

دريايِ خروشنده ی اشعارِ دَري را
.

تقدير چنين رفته، كه دنيا بشناسد

اين ژرف ترين اوجِ شكوهِ بشري را
.

زان شعر كه باشد عدمش به زوجودش

تلخی چه دهی تشنه مَذاقِ شکری را
.

در جمله ی«اي واي خدايا!»،اثري هست

از شعر شگفت است چنين بي اثری را
.

حيفا سخني گويي و ذوقي نپذيرد

اي آن كه به خود نام نهادي هنري را
.

وقتي ننشيند سخنت بر دل عاشق

داری چه توقع دلِ از عشق بَری را
.

از باده ی شعري، نشود گر كه سري گرم

بيهوده كشد مادرِخُم،خون جگري را
.

اين معجزه اي نيست كه در عصرِخبر ها

ترويج كني در سخنت: بي خبري را
.

با واژه ی بي شعله چه گويي ز حقايق

چون قصد كني وقتِ سخن پرده دري را
.

چون صاعقه از راهِ سخن يكّه سواران

رفتند و سپردند به تو رهسپري را
.

تا شعرِتو چون ابر ببارد به دلِ خلق

گُندآوري و پُردلي و پُر جگري را
.

زنهار تو با شعله ی سوزنده ی تقليد

آتش نزني مزرعه هاي پدري را
.

هر شعر چه منظوم و چه نيمايي و منثور

بايد بِسُرايد غم و عشق بشري را
.

قيچي نكني بيش از اين بال و پر شعر

داني تو اگر حاصلِ بي بال وپري را
.

جزآفتِ تقليد نباشد، اگر امروز

از كِشت برون برده چنين باروري را
.

شعري كه كشد طرحِ سحر،شعرِسحر نيست

گر بو نكني زآن گلِ سرخِ سحري را
.

آن گشته بدين راه كنون صاحب دعوی

كز هِر نشناسد بِر واز ديو پري را
.

تو ناموري ليك به شعرت شَرري نيست

خواهي چه كني حاصلِ اين ناموري را
.

وقتي كه تو را باغِ بهشتِ پدري هست

خواهي چه كني برزخِ اين در به دري را
.

بايد كه برقصند به شعرِ تو زن و مرد

آن لحظه كه آغاز كُند عشوه گري را
.

بايد كه به شعري بِبري از همگان دل

یا آن كه ز ره باز بداري سفري را
.

داني ز چه آتش نزند شعر تو برجان

زيرا كه ندارد كلماتِ شرري را
.

در رشته كشم اين سخن از« شمسِ پرنده»*

تا فاش كنم علّتِ اين بي ثمري را:
.

«گر نوحه گري با جگرِ پاره ننالد

تأثير نباشد به دلي نوحه گري را
.

مطرب كه درو عشق نباشد، نتواند

رقصنده كند، با هنرِ خود دگري را»*

رضا فضلی 1379

* شمس تبریزی:

مطرب که عاشق نَبُوَد، و نوحه گر که

دردمند نَبُوَد، دیگران را سرد کند.

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین

مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com

/reza.afzali.7/photos_all. مطالب فیس بوکم

کلیک فرمایید: شعر تر

(قصیده ای از رضا افضلی) وبلاگ چه بگویم.

http://hassani.ir/post-214.aspx