5 بعد از ظهر روزچهارم شهریور هرسال/آرامگاه فردوسی/ مزار مهدی اخوان ثالث

ساعت 5 بعد از ظهرروزچهارم شهریور هرسال

آرامگاه فردوسی/ مزار مهدی اخوان ثالث

 توجه (((این گزارش مربوط به پارسال است)))

     در ساعت 5 بعد از ظهر روز جمعه چهارم شهریور سال 1390  مثل سال های گذشته به اتفاق استاد محمد قهرمان و اعضای محترم انجمن ادبی ایشان به مزار زنده یاد مهدی اخوان ثالث رفتیم تا به آن شاعر بزرگ ایرانی و جهانی ادای احترام کنیم.

    جمعیت زیادی از دوستاران جوان اخوان ثالث پیش از ما بر مزار او حلقه زده بودند. ما که رسیدیم جوان ها با احترام بسیار دایره خودرا باز ترکردند و  تنها یک صندلی برای استاد قهرمان گذاشته شد که با توجه به ناراحتی پای ایشان برسر مزار نزدیک ترین دوستشان اخوان بنشینند. البته سال های پیش، قبل از اینکه چهارم شهریور با ماه مبارک رمضان مقارن شود سرکار خانم مهندس فامیلی بلند گو اجاره می کردند و برای اکثر شرکت کنندگان صندلی و وسایل پذیرائی فراهم می آوردند.

   جوان ها شعر خوانی شان را نیمه تمام گذاشتند و دور تازه شعر خوانی را به ما وا گذاشتند که به مدیریت معنوی استاد قهرمان و شعر خوانی و کارگردانی این بنده آغاز شد:از شاعران جوان(که نامشان از خاطر رفته است) دعوت می کردم که شعر های خود یا زنده یاد اخوان را از بر بخوانند. شاعران پیش کسوتی چون حسین جبروتی، تقی خاوری،محمود خیبری، سعیده موسوی زاده و استاد محمد قهرمان نیز سروده های خودرا قرائت کردند. دوتن از جوانان به نوبت شعر های اخوان را به آواز اجرا کردند و تشویق شدند.بعدا به بنده گفته شد که اجرای یکی از آن آواز ها از نظر هنری برای آقای مهدی  کهیازی راضی کننده نبوده است.

   مسوولان آرامگاه فردوسی همه ساله با دوستاران ادیب اخوان ثالث همکاری می کنند و دستور می دهند که بعد از ظهر چهارم شهریور ورود شرکت کنندگان در بزرگداشت اخوان ثالث به محوطه آرامگاه رایگان باشد.

   بنده نمی توانستم اسامی تمامی شرکت کنندگان در بزرگداشت سال 90 را یادداشت کنم یا درحافظه ام نگه دارم، به همین علت از دوستان خواستم که به یادآوری نام های شاعران، هنرمندان موسیقی دان، خطاط، نقاش، عکاس،سینما گر و استادان دانشمند یاری ام کنند که همین جا از همه آن عزیزان تشکرمی کنم. تا آن جا که حافظه ها یاری می دهد حضار عبارت بودند از :

آرمین، محمود رضا

ابراهیمی نیا، سارا

 ابراهیمی نیا، محمد تقی

 ادیب، سهیل

 از ایل، خانمaz il

 ازار، روزبه

 اسماعلیان،دانیال

افضلی،رضا

اکبریان نژاد، علی

امیری،هلیا

امینی مقدم فروجی،دانیال

امینی، رضا

باقریان، تکتم

بقایی، محمد

بنی هاشمی،عشرت

بهرامی،حسین

پارسی، مجید

تتاردار، خانم

جبروتی، حسین

جلالی، سمر

جلایری،عارف

جوادزاده، هاشم

حاتمی،امید

حسنی، محمد مهدی

حیدری،علیرضا

خاوری، محمد تقی

خواجه، نسرین

خیبری، محمود

دانشور، محمد

راد، علی

رحیم زاده ، مجید

رحیم زاده، علی

رحیمی، محبوبه

زجاجی، ...  

زرقانی،مهدی

 سادات هندی، محمد

سوزنی، دانیال

شادلو،فریبا

شرکت، مهدی

طالبی، سارا

طاهری،حامد با خانواده 

عباسی،یلدا

عراقی مقدم ، روزبه

عظمیان، نیلوفر نوه دختری مرحوم عبدالجواد محبی شاعر

عظمیان،کیانا نوه دختری مرحوم عبدالجواد محبی شاعر 

علوی، (اهل موسیقی)

علیزاده حامد

فتوحی،محمود

فروغی،سعید

قهرمان،محمد

کهیازی، مهدی 

محسنی، جواد

محمدی،یونس

معماریان، اکبر

معین، حسن

موسوی زاده، سعیده

همتیان، عسل

یاحقی، محمد جعفر و خانواده برادر همسرشان

.....

    حضور زائران و گردشگران آرامگاه فردوسی مثل هرسال بر ای فاتحه خوانی بر سر مزار اخوان ثالث چشمگیر بود. با عذر خواهی از تمامی عزیزانی نامشان به یاد نمانده است . با احترام

 

صداي خندة گل/ رضا افضلی  6/ 8 /77

صداي خندة گل

 

شرابِ كهكشان را از خُمِ شب، سركشيدم من

به مهتابِ تفكّر، تا سحر خلوت گزيدم من


چو چرخِ آفتابِ زرد و ماهِ نقره اي، عمري

پيِ كالِسكة هستي، چو يك كودك دويدم من

 

چه شبهايي كه با چشمانِ مهتابي، کنارِ ماه

به دشتِ پرستاره، همچو آهويي چريدم من


شدم در كوه و صحراي تخَيّل روز و شب چرخان

چو زنبورِ عسل، از شهدِ سوسن ها چشيدم من


شنيدم در سكوتِِ شب، صداي خندة گل را

خروشِ ريشه را از خاكِ بي جنبش شنيدم من


به رَخشِ عمر، مي راندم، ندانستم كه از غفلت

 ز شيبِ قلّه هاي طي شده واپس خزيدم من


رهِ پنجاه يلدا را به يك چشمك زدن رفتم

در آغاز سفر بودم كه ناگاهان رسيدم من


شدم زنجيري روباهِ پيري، گر چه چون شيري

به دشت خُرّمي با نعرة تندر دويدم من


به باغِ خارهاي اَرقة پنهان به گُلبُن ها

به دشتِ گل به غير از تيغة خنجر نديدم من


به جان گل قسم، امّا تمامِ هستيِ خود را

نسيم مهرباني گشتم و هر جا وزيدم من


                                      رضا افضلی 6/ 8 /77


 
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/

 

 

همین شکسته/ رضا افضلی

همین شکسته


همین شکسته، چه بالای استواری داشت
به باغِ پیکرِ خود، رنگ و برگ و باری داشت

اگر چه چون سبدی پیکرش شده خالی
به زیرِ برگ، گل و غنچه و اناری داشت

میانِ طُرّه ی او باغ های قمصر بود
به گردشِ نگهش، رقصِ شعله باری داشت

اقاقیایِ تنش، تا ز باد می رقصید
به هرگذار، زخود رفته، بی قراری داشت

به باغِ رخوت پاییزی اش نگاه مکن
که در جوانیِ خود مستیِ بهاری داشت

همین که چوب سواری کند به اندک جای
به پشتِ زینِ زمان، شوکتِِ سواری داشت

همین که شاپرکی هم گریزد از دستش
به ترکِ خویش ز هر بیشه ای شکاری داشت

چو قوی مست به جوباره های سبزه وگل
به راهِ خود ز صفِ عاشقان قطاری داشت

اگر چه موی سرش گشته رشته های سفید
به رنگِ ظلمت شب، رقص آبشاری داشت

ز دشت، تا زِ برِ کوه یک نفس می رفت
چو یک گوزنِ جوان زور و اقتداری داشت

نه زیرِ سینه ز چنگِ غمش خراشی بود
نه روی چهره زخیشِ زمان شیاری داشت

به جوی پاک و زلالی که بود آینه اش
چو ماهتاب، ز انوارِ خود نثاری داشت

چو می کشید ردای شکوفه را بر سر
هزار عاشقِ خوش نغمه، هر کناری داشت

همین که جبر زمانش برد به قلّة موج
به دست پاروی باریکِ اختیاری داشت

                                  رضا افضلی 4/3/77

براي بم/ وبرای قربانیان مظلوم زلزله های گذشته ایران تا زمین لرزه 21/5/91 آذربایجان/رضا افضلی

براي بم

 وبرای قربانیان مظلوم زلزله های گذشته ایران تا زمین لرزه 21/5/91 آذربایجان


مثلِ خیمه های کوچک و بزرگ

                       چپّه رو شده

شهر و روستاي بم

بافته کلاف هاي خاك

گوش و پنجه و كليك و چشم را به هم

مرگ، مستِ خون

لاي خشت ها وخاك ها

               مي زند قدم

***

تا ستون و بافه های آهنین

جان پناهِ سقف ها نمی شود

آدمی زمرگ های رایگان

تا ابد رها نمی شود

***

درمیان گِلملات دخمه ها

مي شود به ناگهان

اهلِ مرگ و مير شد

باتَذُّلُّ مَن تَشا

ناگهان فقير شد

مي شود که زيرِآجر و كلوخ

زنده و اسير شد.

           رضا افضلی  19/10/82            

 

 

 

پشتِ درخت هاي تناور/به: زنده یاد دکترغلامحسین یوسفی

 

پشتِ درخت هاي تناور

به: زنده یاد دکترغلامحسین یوسفی

 

 

پيشانيِ بلندت

دريايي از عسل بود

نحلِ نگاهِ تو

شهدِ هزار خرمن گل را

از قلّه ها و دامنه هاي كتابها

                                   پر شور مي مكيد

دستِ تو چون كبوترِ عاشق

در برگ هاي درهمِ دفتر

                              با شوق مي چميد

 

با آن كه ابرهاي كريمِ كلامِ تو

بر تشنگانِ خاك

گوهر نثار مي كرد

با آنكه باغْسارِ تعابيرِ سبز تو

ياس و بنفشه داشت

اي روحِ احتياط

وقتي كه مي نوشت

                      انگشتهاي تو

از ترس رعشه داشت

 

شب هاي بي شمار

وقتي كه خواب، سر زده مي آمد

از شرمِ خلوتي كه تو با دوست داشتي

از پشتِ پلك هاي صبورت

مثلِ نسيمِ صبح گذر مي كرد

آن قدر

بيدار مي نشستي و مي گشتي

                                    در كوچة خطوط

تا آسمان ز شرم

رخساره را به رنگ سحر مي كرد

 

حتّي هنوز هم

در سينه ريزِ حلقة هر درس

هر روز مي درخشي

چون گوهري درشت

هر كس به قدرِ تشنگيِ خويش

از آبشارِ پاكِ كلامت

نوشيده مشت مشت

اي كوتوالِ قلعة تقوا

در شهرِ معنويتِ انسان

رسمِ زمان هماره چنين است

پشتِ درختهاي تناور

يك سايه با تبر به كمين است

 

افسوس

دستانِ روزگار

دريايي از عسل را

در خاك كرده است.

                 رضا افضلی    17/10/69

در انتظار مادر /رضا افضلی                               

نی مرحوم کسایی از زبان دکتر شفیعی کدکنی

نی مرحوم کسایی

از زبان:

 دکتر شفیعی کدکنی

 

بشنو از نی را چو مولانا سرود

هرکسش داد از درون جان درود

 

بخردی گفتی نوای خلقت است

کز سپهر آید به سوی ما فرود

 

عارفی گفتا نه روح قدسی است

کین چنین بر عالم ما پر گشود

 

دیگری گفتا که آن دانای راز

زین سخن لوح قلم را می ستود

 

هم برینسان نسلها و نسلها

عقل ها در راز و رمزش آزمود

 

با گذشت قرن ها و قرن ها

هرکسش رمز و اشاراتی فزود

 

همچنان در پرده ماند این راز و رمز

پرده نایی به سحرش تار و پود

 

من بر آنم کان ضمیر تابناک

هم به وحی القلب از دل می شنود

 

کز پس آن روزگار آید پدید

بانگ نایی از کران زنده رود

 

این اشارت زان بشارت می دهد

آذرخشی از میان ابر و دود

 

گوش بر نای کسایی نِه دلا

تا بدانی آن اشارت ها چه بود

 

به نقل از:http://www.zareii.com/

 

اي كاش به باغ آيي/به: حسین شیدفر/رضا افضلی

اي كاش به باغ آيي

به: حسین شیدفر

 

بايد چه كنم اي دل، با اين همه دلتنگي

وقتي ندهد صَد خُم، يك جُرعه ميِ شنگي

 

حتّي نكشم آهي، بر نيمكتِ بُستان

ترسم که رسد صوتم، برپيكرة سنگي

 

بر كورة صبّاغان، صد رنگ زند قُل قُل

تا كس ندهد جولان، با جامة بي رنگي

 

چشمم به افق هر شب، تا ماه به رقص آيد

در حلقة اخترها، با دايرة زنگي

 

تاپاي بكوبد دل، از روی حسد دستي

از سقف كَنَد مَه را، چون ميوة آونگي

 

داني به چه مي ماند، دل بي رخِ او در شب

چون ماهيِ بي جفتي، زيرِ پلِ دلتنگي

 

اي كاش به رقص آيي، چون شانه به سر اي دل

گِردت گل و پروانه، قوسِ قُزَحي رنگي

 

اي كاش به باغ آيي، در نم نم باران ها

جويت ز شعف دف زن، بادت ز طرب چنگي

                                                  19/11/76

ای کاش به باغ آیی/شعررضا افضلی/ تصویرحسین شید فر/کانادا

تصویر:دوست دیرینه ام جناب آقای حسین شید فر، مقیم کانادا

                                                  

«كبوتر باز» در عشقش شده گم/به نقل از منظومة (مشهدی های قدیمی)رضا افضلی سال ۱۳۷۷

«كبوتر باز» در عشقش شده گم

به نقل از منظومة بلندمنتشر نشدة (مشهدی های قدیمی)
 سرودة رضا افضلی در سال ۱۳۷۷


به ژرفِ آسمان رقصد كبوتر
به بال عشوه اي طنّاز و دلبر

ميانِ يك «چِخ»ِ باتورمحصور
به روي بام باشد جُنبش و شور

ميانِ خيلِ كفتر،گفت و گوها
رسد همراهِ بانگِ بَق بَقوها

كبوترمي مَزَد از دانه وآب
سپيدين سينه اش، چون پُشتِ سنجاب

كبوتر مي خرامد ماده و نر
ز«سينه سرخ» و «طوقي» و«سياسر»

يكي خوابيده روي تُخمِ برفين
به حالِ چُرت، سرآورده پايين

ببارد زآسمان، برفِ پريشان
زبالِ كَفترانِ نيمه پَرّان

فرود آيند كفترها از آن اوج
به سانِ باد برفِ موج در موج

دود بربام ها،طوفانِ رَفرَف
كبوتر مي زند با بالِ خودكف

كبوتر باز،در عشقش شده گم
نفهمد شِكوه و فريادِ مردم

چو بر دستش بگيرد «پِرپِري» را
پَرَش صيقل دهد انگشتري را

شده چون عارفي از خود فراموش
به سوي دوست، دارد چشم و هم گوش

به ساعت ها نخورده ذرّه اي قوت
لبانِ او شده فوّارة سوت

ز رَفرَف نشنود از كس صدارا
كه دارد پيشِ رو عرشِ خدا را

ز«دَرتُمبه» زنش گويد:بيا مرد!
غذايت بارِديگر هم شده سرد

نمي بيند كنارِ خود زنش را
به روي ابر،رانَد توسنش را

بگويد زن به او: ديوانه اي تو
نه فكرِ زن نه فكر خانه اي تو


واژه ها:

چِخْ: لانة كبوتر، قفس توري بزرگ ويژة كبوتر بازان/ فرهنگ گويشي.

سينه سرخ: نوعي كبوتركه درميان كبوتر بازان مشهور است. 

طوقي: نوعي كبوتر.

سياسر:در مشهد به دختر گفته مي شود و نيز نوعي كبوتر به همين نام وجود دارد كه طبق گفته آقاي سالك در لهجه ي مشهدي به آن (كِلِّه سيا)مي گويند.

رفرف: اين جا براي رفرفه و صداي بال كبوتر آمده است

دَرتُمبه: برآمدگی انتهایی راه زینه(=پله) ها ی رسیدن به پشت بام که دارای دری کوچک بود. گاهی مردم مشهد در ظهرهای آفتابی پاییز و زمستان ناهارشان را بالای بام می بردند و در آن جا صرف می کردند.


http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم

 

 

درسوک فریدون صلاحی/28/8/87   سروده رضا افضلی

برای شرکت در اندوه بزرگِ همسرو فرزندان وخویشانِ
دوستِ ازدست رفته مان:
فریدون صلاحی
   

بیرون نهاده صلاحی،زین دیرِدیرینه پا را
سوزانده چون«شعله»1 سوکش، بیگانه و آشنا را
 
افتاده مدهوش و بیخود، در دامنِ خاکِ مادر
مرگش زخاطر زدوده، درمان و درد و دوا را

ابرِ زمانه گرفته، اهلِ صفا را نشانه
هرجا که بیند نجیبی، بارد تگرگِ بلا را

چون ابرِ آبان بگرید، چَشمانِ فرزند و جُفتش
یارانِ همدل ببارید، چون چشمِ آنان خدا را

او رفته است و زدل ها، یادش نرفته که از خود
برجا نهاده نجابت، مهر و وفا و صفا را

مهمانِ جشنِ ابد را، رو سوی دنیا نباشد    
برده زخاطر وجود و، آب و زمین و هوا را

افتاده از پا صلاحی، چون ساعدی2، روی صحنه
برده ز خاطر چو کاتب، «از پا نیفتاده ها»3 را
 
بس قصّة ساعدی را، بُرده صلاحی به صحنه
آن صحنه های چو تُندر، توفنده و پر صدا را

بینندة هر نمایش،گوید فِری ! ای فریدون
ای آن که در عصرِ ظلمت، جان دادی آن صحنه ها را

او درگروهِ بِنامش4، گردانده انواعِ بازی
هم تجربت کرده نقشی، در پردة سینما5 را

در «برکۀ»6 شعرِ صافش، لرزد صفای جوانی
در جُنگِ آن روزِ استان7، شعرش بجوید شما را.
 
                                                     رضا افضلی 28/8/87 
  
    1-«شعله»: تخلّص شعری فریدون صلاحی


2-ساعدی:غلامحسین ساعدی نمایشنامه نویس مشهور و کاتب نمایشنامة« از پانیفتاده ها»


3-«ازپانیفتاده ها»: یکی از نمایشنامه های پر سرو صدایی که فریدون صلاحی کارگردانی کرده بود


4- گروه تآتر نیما:
فریدون صلاحی با تجربه سرپرستی تروپ هنری شهرزاد این بار در سال ۱۳۴۸ یعنی در همان اوایل تاسیس مرکز آموزش، گروه تئاتر نیما را بنیان گذارد. از دریچه‌ها، روسری قرمز، بلبل سرگشته، حالت چطوره مش رحیم، پاانداز، گلدونه خانم، پاتوق، تفنگ شکاری و از پا نیفتاده‌ها از جمله ۱۶ نمایشی بودند که توسط گروه تئاتر نیما به روی صحنه رفت. یکی از نمایش‌های برجسته این گروه «روسپی بزرگوار» نوشته ژان پل سارتر و ترجمه دکتر بهمن نوائی با کارگردانی فریدون صلاحی بود که در تالار شیر و خورشید به اجرا درآمد. بازیگران این نمایش را رویا صابری، رضا صابری، مصطفی هنرور، رضا کاوسی، منصور قطب، فلاحی و احمد خازنی تشکیل می‌دادند.از دیگر هنرمندان گرو ه تئاتر نیما میتوان از رضا رضاپور.مهدی صباغی. اصغر رمضانزاده.محمد تقی نژاد.مرتضی ناجی.رضا جوان. محمد روزبهی.محمودنیکوکار.احمد رضاقوچانی.محمد صفار.علی اصغر شاه میرزائی.جواد علیزاده.حمید مازار.ارسلان رمضانیان. اصغر توسلی .ابراهیم حاجی زادگان . حسین اکبری . محمد علی بهاردوست.و رضا درباری نام برد. به نقل از محمد روزبهی

5-نقشی، درپردة سینما: بازی فریدون صلاحی در فیلم «یاردرخانه» به کارگردانی خسرو سینایی


6-«برکه» نام مجموعة شعر فریدون صلاحی چاپ 1343

7-جُنگِ آن روزِ استان: شعرهای فریدون صلاحی در «شعر امروز خراسان» تالیف آزرم و سرشک، چاپ 1342آمده است.

در تصویر زیر از راست به چپ: نعمت میرزازاده/فریدون صلاحی/محسن باقرزاده/ دیده می شوند.

شعر رضا افضلی در سوک فریدون صلاحی/ در عکس ازراست: نعمت  میرزا زاده/فریدون صلاحی/محسن باقرزاده 1339 مشهد

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم

 

 

به پشتِ بام مي خواند«سحرخوان»/به نقل از منظومة (مشهدی های قدیمی)/رضا افضلی

به پشتِ بام مي خواند«سحرخوان»

به نقل از منظومة بلندمنتشر نشدة (مشهدی های قدیمی)
 سرودة رضا افضلی در سال ۱۳۷۷


زروي بام آيد هر دم آواز
سراپاشور و شوق و عشقِ پرواز

زهر سو نغمه هاي شِعرِ «شب خيز»
چو نيلوفر شود درهم گلاويز

زِ«شبخواني» شود افزون صداها
زضربه ی «زُلفي» و«كوبه ي» سراها

زند همسايه بر ديوار«گُمبه»
كه كوبد دوستش در كاسه «دمبه»

يكي كوبد به پيتي كُهنه، باچوب
رمانَد خواب را از چشم ها خوب

به پشتِ بام، مي خواند «سحرخوان»
زسوي ديگر آيد بانگِ «قرآن»

زآجرفرش مي آيد صداها
صداي آبِ حوض و «چرخِ چا»ها

نشان دارد زخانم هاي كم خواب
«شِلَّپ»ِ ظرف ها درحوض پُر آب

چومي افتد به حوضي ظرف و زنبيل
كشد بيرونش از سبزابه «كج بيل»


//گُلِ رنگين به روي كاسه چيني//

بِتَركد همچو تُندَر توپ افطار
صداهاي اَذان بارد چو رگبار

فراگيرد فضا را موجِ «اَلله»
شود خالي زعابركوچه و راه

بلرزد چايِ گلگون درپياله
به دستان جوان وديرساله

مِهي خيزد زروي «آشِ رشته»
پُر از بوي خوشِ درهم سرشته

نُمايد «قاق»ها مانند غربال
دهد عطرش به هركودك پر و بال

زنور و تابشِ «توري» و «گِرسوز»
بگيرد «سفره خانه» چهرة روز

بجنبد آسياي هردهاني
كنار سفرة رنگين كماني

رطب ها مي درخشد تيره و زرد
كنارِدوغ هاي تازه وسرد

گُلِ رنگين به روي كاسه چيني
شكوفد ناگهان درگردِ سيني

سپهرِ سفره باشد ماه باران
زگِرده ي نان و «ماقوت»ِ فراوان

براي بچّه ها مطلوبِ ديرين
شود نان و پنير و چاي شيرين

زجمعِ كودكان،خيزد صداها
گهِ تقسيمِ «پشمك- زُلبيا»ها

شود مانندِ پيران چهرِكودك
لب و ابرو چو آرايد به پشمك

شود طفلي به صورت،شكلِ درويش
ز پشمك چون نهد بر چهره اش ريش

گُمبه: كوبه، با مشت به در، يا ديوار كوبيدن.

گرسوز: [=گرد سوز ] نوعي چراغ نفتي كه فتيله اش مدوّر و از درون گرد لوله برآمده است و شعلة مستدير دارد/ معين.

زُلفي: حلقة در، زلفين. زنجير در، چفت حلقة در خانه، حلقه اي كه زنجير در آن مي اندازند./ فرهنگ گويشي. 

مشهدی های قدیمی//سروده: رضا افضلی / سال 1377

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم