اَلقوشتَکا/به لهجه ی مشهدی/ رضا افضلی/ برای نوه های عزیزم: مانی افضلی و مهرگان شریفی)

 
  • اَلقوشتَکا
  • (سُفره گِریفته / از چِلّه صد رنگ )

    (به لهجه ی مشهدی برای نوه های عزیزم: مانی افضلی و مهرگان شریفی)


    با وینگ و وینگِش/کُ مازُلاقُم
  •  پورپَشم و خوشدَس/ لِمکایِ چاقُم

    همرای اِبرام/ با کُلچَه قندی
    نیمپا سِوَری/ باقد بلندی

    از مینِ اَفتو / تا زیرِ سِیکا
    رِفتَن به نوبت / بالای چوپّا

    جِغ داد وگورموشت/ نِزدیکِ کَلَه
    نون و دُراغ رِه/ کِردن نِوَلَه

    پاشورة حوض/ پورظَرفِ ناشور
    آبجِی به دِستاش/ دِسمالِ قاب شور

    پنهوم زِننه/ خاکی لِباسا
    خود رَه مَلیدن/ روی پِلاسا

    از چُختِ خَنَه/ اُوچیکِ بارون
    مینِ قِلِفت و / ظِرفای داغون

    بالای ایوون/ بَرقای گُنبذ
    یَک بُرّ ِکِفتر/ بالای گُنبذ

    تعظیم کِردن/ هرشُو به آقا
    خِرخِرجُویدن/ ازنونِ قاقا

    رو پوشتِ بومبا/ باگُمب و گُمبا
    گِشتَن تِمومِ/ سولاخ و سُمبا

    بَزِی بِه حُولی/ با لوخ و موخا
    وِرهَم پِرُندن/ سنگ و کُلوخا

    آغُل چُغُک رَه/کی کِرده خَلی؟
    میتی! بِچِرخم/ دورِحَوَلی

    وختِ که گُسفَن/ پُستِش سیوایه
    پوربادُکِ او/ از بِچّه هایه

    یَک شَقَّه شیشک/ بالای تَخته
    جِیزجِیزِقُرمَه/ از گوشتِ بَخته

    بالایِ کُرسی/ لِمپاو گِرسوز
    سینیِ چِلَّه/ رو تورِ گُلدوز

    باجوز و کیشمیش/ قیسیّ و کیشته
    با تُخمة داغ/ بادوم بریشته

    سُفره گِریفته / از چِلّه صد رنگ
    از میوه چینه ی/ از چُخت اَوَنگ

    یک کَسه چینی/ پور برف و شیره
    تاازخُنوکیش/ لَرزِت بِگیره

    پور از سِتَرَه/ قَلب ِاَنارا
    شوچِلّه دِرَن/ نادار و دارا

    با گاری اسبی/ رِفتن کوسنگی
    آرُم نِشستن/ روشیرِسنگی

    با دِیره زَنگی/ مِردایِ بیکار
    دیفال کِردن/ دورِجِوونار

    تَق تَق مِکِردِک/ اَلقوشتَکاشا
    خاک رَ مِلِرزُند/ اَلپوشتَکاشا

    از او زِمَنه / یَک یادِه مُندَه
    تو سینه هاما/ فِریادِه مُندَه

    بابا و نَنَه/ خاکَن به گُلشور
    زِردی گریفته/ عَسکِ زن و شور

    گُلشور حالا / تیکّه ی بِهِشته
    وَختِ که ماهِ / اردی بهشته

    عَطرِگُلایَن/ ننه، باباما
    اِخلاصِ مُنده/ روی لُواما

    باغِ جِوونی/ سُختَه به پیشُم
    خَکسترِاو/ رِختَه به ریشُم

    یَک موشتِ بَرفه/ رویِ گُلاما
    یک طاسِ چِپَّه/ زیرِکُلا ما

    با دُو نِوَسَه/ کارُم تِیاره
    اِلآن یکی شا/ پوشتُم سِواره

    مورَه مِرَنَه/ روفرشِ قَلِی
    چی کیفِ دَرَه/ جایِ توخَلِی

    طِیرونیه او/ مِگَه«پِدرجون!
    منو بِبَراون/ پایین بِچَرخون»

    بعدِش مِشِینه/ کارتون مِذَرَه
    مورَم به چِفتِش/ تا شُو مِکَرَه.

    شروع دربهار سالِ 86 (ماهها کنار گذاشته شد)

    تمام شده در23/8/87
    رضا افضلی
  • معنی واژهای مشهدی:
    اَلقوشتَکا شا= القشتک زدن هایشان(بشکن زدن هایشان)
    وینگ و وینگِش= صدای چرخیدن مازلاق روی زمین
    کُ= کو
    مازُلاقُم= مازولاقِ من: مازُلاق يك جور فرفره بود كه از جنس چوب و به صورت مخروط تراشیده شده بود و نخي به دور خود داشت، آن نخ را مي رهاندند و مازُلاق روي زمين مي چرخيد/فرهنگِ گويشي.
    پور= پُر
    خوشدَس= خوشدست
    لِمکا= لمكا، لامكا: تكّه اي كوچك از پوست تختي را به شكل دايره مي بريدند. سربي را كه به اندازه يك تكمه بود دوسراخ داشت، در وسط آن مي دوختند. براي بازي، با يك پا آن را به هوا مي انداختند و با همان پا مي گرفتند. گاهي پشم هاي آن ر ا با شانه زدن بسيار مرتب و خوش حالت مي كردند.
    ابرام= محمد ابراهيم كياني طلايي، دايي سراينده كه دو سال از من كوچكتر است
    کُلچَه قندی= نوعي كلوچة شيرين
    نیمپا سِوَری= چون بچه ها نمی توانستند بر روی دوچرخه های بزرگسالان سوار شوند، یک پای خود را از پایین میله های دوچرخه بر روی رکاب سمت راستی می گذاشتند و پای دیگر را روی رکاب سمت چپی و به نوبت دوچرخه سواری می کردند
    از رویِ اَفتو از روی آفتاب= از توی آفتاب
    سِیکا= سایه
    چوپّا=چوب پا
    جِغ داد= جیغ و داد کردن
    گورموشت= مشت(مشت زدن)
    کَلَه= كاله: باغچة كوچكي كه در آن سبزي يا گل كاشته باشند، باغچه، كرد/فرهنگ گويشي
    دُراغ رِه= دوراغ را
    کِردن نِوَلَه= نانپیچه درست کردن و مانند ساندویچ خوردن
    پاشوره= پاشویه
    ديفال= ديوار.
    ناشور= ناشسته، كثيف
    نان قاق= نان خشك شيرينِ ترد وشكننده، نان قندي. شيريني فرع آن است و اصل، خشك بودن آن است مي تواند شيرين هم باشد، يعني نان قاق.
    آبجِی به دِستاش= در دستان خواهر
    دِسمالِ قاب شور= دستمالی خشن که با آن ظرفهای کثیف را می شستند
    پوراُو=پر از آب
    پنهوم زِ ننه=پنهان ازمادر
    خود رَه مَلیدن= خود را مالیدن
    پِلاسا= پلاسها: پلاس: زير انداز، گليم/ گويشي. گليم درشت وسطبر ،گليم بد/ معين
    چُختِ خَنَه= سقف خانه
    اُوچیک=آبچک
    قِلفت= قلف= دیگ
    ظِرفا= ظرف ها
    بَرقای گُنبذ= برق هایی که روز ازنور خورشید و شب از چراغ های روشن فراوان به روی گنبد طلای حرم امام رضا علیه السلام می تابید و از دور پیدا بود.
    یَک بُرّ ِکِفتر= انبوهی کبوتر
    هرشُو= هرشب
    نونِ قاقا= نان های قاق: نان قاق: نان خشك شيرينِ ترد وشكننده، نان قندي. شيريني فرع آن است و اصل، خشك بودن آن است مي تواند شيرين هم باشد، يعني نان قاق.
    پوشتِ بومبا=پشتِ بام ها
    باگُمب و گُمبا= صدای گرمب گرمبِ پاها روی پشت بام
    گِشتَن:چرخیدن
    تِمومِ سولاخ و سُمبا= تمام سوراخ و سُمب ها
    بَزی= بازی
    بِه حُولی= در حوالی= در حیاط خانه
    با لوخ و موخا= با لوخ و موخ ها. موخ مهملِ کلمة لوخ است.
    وِرهَم پِرُندن= به هم زدن یا پراندن
    سنگ و کُلوخا= سنگ ها و کلوخ ها
    آغُل چُغُک رَ= لانة گنجشک را
    کِرده خَلی = خالی کرده است
    میتی= تلفظ مشهدی مهدی
    دورِحَوَلی= دور حیاط. حولي: حوالي، حياط خانه.
    وختِ= وقتی که
    گُسفَن=گوسفند
    پُستِش سیوایه=پوستش جدا شده
    پوربادُک= پربادك: پور بادوك: مثانة گوسفند است كه بزرگتر ها درآن مي دميدند و از آن بادبادكِ دست كودكان درست مي شد.
    یک شَقَّة شیشک= یک شَقَّه گوشتِ شیشک
    جیزجیزِقُرمه= صدای جلزّ و ولزّ قلیه های گوشت در پاتیل روی آتش اجاق
    بَخته= گوسفند نرِ پرواری
    لمپا= لامپا نوعي چراغ شيشه اي نفت سوز كه شيشه ای استوانه اي بالاي آن و محيط برفتيله، مي گذاشتند. هنگام خواب فتيلة آن را پايين مي كشيدند و از نور بسيار اندك آن به عنوان چراغ خواب استفاده مي شد.
    گِرسوز=گرسوز: [=گرد سوز ] نوعي چراغ نفتي كه فتيله اش مدوّر و از درون گرد لوله برآمده است و شعلة مستدير دارد/ معين.
    سینیِّ چِلَّه= سینی بزرگی که درآن شبچره می نهادند
    جوز= گردو.
    کیشمیش= کشمش
    قیسی= توت خشک شده. قيسي: در مشهد به توت خشك كرده قيسي توت مي گويند. در جاهاي ديگر خراسان به برگة زردآلو قيسي گفته مي شود.
    کیشته= کشته:برگه، هر نوع ميوة خشك كرده.مثلِ برگة هلو،زرد آلوو...
    بریشته= برشته
    گِریفته =گرفته
    میوه چینه= میوه
    چُخت: سقف خانه يا اتاق و انبار/ گويشي.
    برف و شيره= برف تميزِتازه آمده به همراهِ شيره (شيرة انگور ،خرما و…)كه در شب و روزهاي زمستان خورده مي شد .
    اَوَنگ= آونگ: رشته اي كه خوشه هاي انگور و ديگر ميوه ها را بدان بندند تا فاسد نشود، هر چيز آويخته، معلّق/ معين.
    پور از سِتَرَه = پر از ستاره
    شوچِلّه دِرَن= شب چره دارند
    گاری اسبی= گاری که یک اسب یا دواسب آن را می کشید
    رِفتن کوسنگی= رفتن به گردشگاه کوه سنگی
    آرُم =آرام، آهسته
    شیرِسنگی= مجسمه ی دو شیری که در مدخل کوه سنگی نصب بوده وهست.
    دِیره زَنگی= دايرة زنگي. يكي از آلات ضربي و آن سازي است مركّب از حلقه اي چوبي كه يكي از دو قاعدة آن را كه دايره است پوستي كشيده و در داخل حلقه زنگوله هاي فلزي كار گذاشته اند/ معين.
    دیفال کِردن= ديوارکردن
    دورِجِوونار= گرد جوان ها را
    تَق تَق مِکِردک= صدای ترق ترق می کرد
    اَلقوشتَکاشا= القشتک زدن هایشان
    خاک رَ مِلِرزُند خاک(زمین) را می لرزاند
    الپوشتَکاشا= پشتک زدن هایشان
    زِمَنه= زمانه
    یَک یادِه مونده= تنها یادی در خاطر مانده است
    فِریادِه مونده= تنهافریادی در خاطر مانده است
    بابا و نَنَه= پدر و مادر
    خاکَن به گُلشور= در گلشور دفن شده اند. گلشور: روستايي واقع در شمال شرقي مشهد كه دركنارآن گورستاني بزرگ وجود داشت/ تاريخ شهر مشهد،327
    زِردی گریفته= به علت مرور زمان زردشده است
    عَسکِ زن و شور= عکس زن و شوهر
    گُلشوی حالا = گلشور اکنون
    وَختِ بهاره= هنگامی که بهار است
    زیرِگُلایَن= زیر گل ها هستند
    خِندِه ی نِمُنده= خنده ای نمانده است
    روی لُواما=روی لبهایمان
    سُختَه= سوخته
    خَکستر= خاکستر
    رِخته به ریشُم= به روی ریشم ریخته است
    یَک موشتِ بَرفه= یک مشت برف است
    رویِ گُلاما= روی گلهای چهرة ما
    طاسِ چِپّه= کاسة مسی وارونه
    دُو نِوَسَه= دو نواسه=دو نوه
    کارُم تِیاره= کارم درست است
    اِلآن یکی شا= هم اکنون یکی از آنان
    پوشتُم سِوَرَه= روی پشتم سوار شده
    مورَه مِرَنه= مرا می راند
    فرشِ قَلِی= قالی
    چی کیفِ دَرَه= چه لذتی دارد
    جایِ توخَلِی= جای تو خالی است
    طِیرونیه= تهرانی است
    مِگَه= می گوید
    بعدِش مِشِینه= پس از آن می نشیند
    کارتون مِذَرَ= در دستگاه پخش سی دی فیلم کارتون مخصوص بچه ها را می گذارد
    مورَم به چِفتِش= مرا هم در کنارش
    تا شُو مِکَرَه= تا شب می کارد
    .
     (سُفره گِریفته / از چِلّه صد رنگ )

    شوچله درن/ نادارودارا. شعربه لهجه مشهدی از رضا فضلی

قطارِبايد/سروده رضا افضلی/مشهد 16/3/63

قطارِبايد

از:رضا افضلی
به : محمد مهدی حسنی



حِس مي كنم كه فرصتم از دست رفته است


سوتِ قطار، سوت نهاييِّ حركت است


بايد ميانِ كوپة تنها


از عمقِ راه هاي مِه آلود بگذرم.



حس مي كنم كه فرصتم از دست رفته است


آه اي قطارِ بايد!


من كه براي اين سفر آماده نيستم


بي جامه دان و چتر


بي يك بغل كتاب


هان اي قطار، وقت خداحافظي بده



آخر هنوز بوسه ز طفلم نچيده ام


حتّي هنوز تازه كتابِ نخوانده ام


بر روي ميزِمن


در انتظارِ باز شدن


خاك مي خورد


بايد كه شعرِ تازة خود را


كوتاه تركنم


حرفِ سفر نبود


ناخواسته چگونه توانم سفر كنم؟


بايدبراي گَلّة گنجشك


من مشت مشت، دانه بپاشم



مي خواستم كه منظرة ايستگاه را


شکلی دگر ببينم:


با ساعتی فراغت


بر روی نیمکت


بی پیر مردِ سقّا


بی کودکِ گدا


با روزنامه هاش بی خبر قتل




آه،


حِس مي كنم كه فرصتم از دست رفته است


بايد ميانِ كوپة تنها


بي اختيار


از عمقِ راه هاي مه آلود بگذرم


تا راهِ مبهمی که سر انجام


تا ساقه های نازک ریواس می رسد.


مشهد 16/3/63

انجمن ادبی قهرمان/رضا افضلی/بخش هفتم

   انجمن ادبی قهرمان/بخش هفتم

      اشكاف هاي در دارِِِِ دور تا دورِِ اتاقِ انجمن، مملو از كتاب هايي است كه با نظم، كنار هم چيده شده است. قفسه هاي كتابِ پشتِ سرِآقای قهرمان باز است و از آن سوي اتاق با چشم هاي جواني، عطفِ بسیاری از كتابها خوانده مي شود. تعدادي فرهنگ، از جمله لغت نامة دهخدا در بالاي قفسة ضلعِ غربي اتاق وجود دارد كه مي تواني صندلي بگذاري و مُجَلّدِ موردِ نياز را برداري و به بحث پيش آمده در انجمن، پايان دهي و يا مشكل حل نشده اي را با پاسخي صحيح به پايان رساني. در طولِ سال هایی که با محمّد قهرمان برای انتخاب و خرید کتاب به نمایشگاه ها و کتاب فروشی ها می رفتیم گاهی ازکتاب های جالب دو عنوان هم برای خودمان می خریدیم.

      باری، خانۀ محمّد قهرمان همان منزلي است كه دكتر شفيعي كدكني آن جا را «مجمع اهل ادب خراسان» مي شمارد و دربارة اهمّيت آن چنين مي نويسد: «منزل شاعر استاد و شعرشناس برجستة روزگار ما، دوست بزرگوارم محمّد قهرمان (كه هر هفته اهلِ ادب در آن جا گرد هم جمع اند و دانشكدة ادبيّات واقعي خراسان است). 6/12.                   

      دكتر غلامحسين يوسفي برگزاري انجمنِ اهلِ ادب خراسان را در منزل قهرمان، چنين تصوير مي كند: «در يكي از خيابان هاي فرعي غربِ مشهد در خانه اي كم وسعت و آرام، در اتاقي كوچك و ساده، روزهاي سه شنبه عصر تني چند از شاعران و دوست داران شعر و ادب جمع مي شوند. در آن جا از شعر، سخن مي رود. بعضي از حاضران سروده هاي خود را مي خوانند. گاه ديگران صميمانه به اظهارِ نظر مي پردازند. دو سه ساعتي با هم هستند و بعد هركس پيِ كار خود مي رود تا سه شنبة ديگر. آن جا خانة محمّد قهرمان شاعرِ خراسان است» 7/772.     

     منزلِ قهرمان، اين «دانشكدة واقعي ادبيّات خراسان» گردش هاي علمي و شاعرانه هم دارد كه غالباً با دعوت شعراي مختلف كشور از محمّد قهرمان صورت مي گيرد. در اين سفرهاي خصوصي غالباً آقاي قهرمان را برخي از دوستان شاعرش، همراهي مي كنند. درسال 42 قهرمان و اخوان ثالث با اتومبيلي كرايه اي از نوع (پابِدا) و با راننده اي ناآشنا به راه، براي ديدار از يدالله قرائي و مزار شيخ زين الدّين تايبادي و مقبرة شيخ جام به تايباد رفته اند. در راه با یک سيل ناگهاني روبه رو شده و از بيراهه رانده، تا سرانجام به جاي عصر، شب هنگام به تايباد رسيده اند. قهرمان و اخوان در راه با هم غزلي سروده اند با اين مطلع:

        بيا دلا كه دو روزي به تايباد رويم          

        به سوي آن كه بُوَد مقصد و مراد رويم  11/67و68         

      سفرهاي داخل ايرانِ استاد محمّد قهرمان به تهران، يزد، اصفهان، شيراز، تبريز، كرمانشاه، مازندران، گيلان، و جز آن ها بوده است. سفرهاي كوتاه قهرمان و شاعران ديگر به شهرستان هاي استانِ خراسان از جمله به نيشابور و شيروان و ملك متعلّق به علي باقرزاده مشهور به «خان حاكم» واقع در جلگة رخ و برخي از روستاهاي نزديكِ مشهد مانند: عنبران، گلمكان و نوده نيز قابل يادآوري است. در سفرِ سال هفتاد و دوِ قهرمان به عنبران، عصاي كمال شكسته و باقرزاده براي اين واقعه، قطعه اي ساخته است. 12/215.

      حدود سال1348محمّد قهرمان روزهای جمعه با دوستان و همکارانش به گردشِ خانوادگی می رفته و در دو سه تا از آن گردش ها دکتر علی شریعتی هم شرکت داشته است. دکتر شریعتی از معدود استادانی بوده که برخلافِ غالبِ استادان دیگر خود برای گرفتن و بر گرداندن کتاب، به کتابخانه می آمده است. علی شریعتی که از شیفتگان اشعار اخوان ثالث و مُعَرِّف پُر نفوذِ آن شعرها به دانشجویان بوده، با نزدیک ترین رفیقِ صمیمی و شاعر اخوان یعنی محمّد قهرمان حشر ونشر داشته است.

      دکتر علی شریعتی همانطور که در برخوردِ با دانشجویان، بسیار متواضع و زود جوش بوده، با کارمندان هم به همان اندازه مهربان و صمیمی بوده است. دکتر جلال متینی بعد از انقلاب دربارۀ شریعتی نوشته است:

      «این سنّت شکن، خوش نداشت چون طریقۀ معمول توسّطِ مستخدم از کتابخانه برای خود کتاب به امانت گیرد یا کارهای اداری خود را با نامه یا تلفن رفع و رجوع نماید و بدون تصوّر آنکه از طبقۀ بلندپایگان است، به اتاق کار میان پایگان اداری می آمد و مشکل یا پرسش خود را مطرح می ساخت. حضورِ او در هر کجای دانشکده تعقیب و گزارش می شد. وقتی در یکی از اتاقهای اداری حضور می یافت، سایر کارمندان برای کلام موزون و متینش، همه به آن اتاق می آمدند. ولی ناگاه مستخدم، فردِ ارشدِ آن اتاق را برای انجام کارِ ضروری به اتاق رئیس فرا می خواند و جلسه، در چند دقیقه، به خداحافظی همکاران می انجامید».  9 /62 .

      بگذریم. غیر از دکتر شریعتی، همراهانِ محمّد قهرمان در این گردش های خانوادگی دکتر برادران رفیعی، دکتر سیروس سهامی، دکتر زمردّیان، ابوالقاسم بیگناه، دکتر یغمایی، وکتابداران آن سال های دانشکده خانم  گیتی فلّاح، خانم مینا شهیدی و خانم فریدۀ قهرمان (خواهرِ همسرِ استاد محمّد قهرمان) بوده اند. اخبار این گردشها به گوش آقای دکتر متینی می رسید و بر دشمنی او با محمد قهرمان می افزود.

      محمّد قهرمان یک بار در سال 1355 به دعوت شادروان خديوجم که در کابل به سر می برده، به همراه دوست بسیار صمیمی اش احمد كمال پور برای تنظیمِ کتابخانۀ سفارتخانۀ ایران، به افغانستان سفر كرد.     

      برای بارِ دیگر، آقای قهرمان و همسرشان با اتومبيل لادای خود و همراهی دوستانشان در سه ماشين ديگر از اواخر اسفند 56 تا 12فروردينِ57 به افغانستان سفرکردند. آنان با همان چهار ماشین، پس از افغانستان به كشور پاكستان رفتند و بعد از ديدار از شهر لاهور به ايران بازگشتند. گویا رانندگی کردن از سمتِ چپِ جادّه، در راه های پاکستان برای ایشان دشوار بوده است. از آقای مهندس یعقوب دانش دوست، شنیدم که وی و همسرش هم در این سفر همراه آقای قهرمان بوده است.  

     استاد محمّد قهرمان و همسرشان، يك بار براي جُستنِ علّت درگذشت بچه هاي نوزادشان و بار دوم براي معالجة ناشنوايي فرزندشان روزبه، به آلمان سفر كرده اند.

      سفرِ انفرادي و بي دوستِ همدل، به آقاي قهرمان نمي چسبد. به خاطر دارم محمّد قهرمان قبولِ شركت در يكي از مسافرت هاي علمي به خارج از كشور را مشروط به همسفري دوستانش كمال و صاحبكار كرده بود. آقای قهرمان چند باري براي انجامِ مراسمِ عروسي پسرشان به اتفاق همسر و فرزندان و خويشانِ خود به شيراز سفر كردند. و يكي دوبار ديگر براي شركت در جشنِ تولّد عروسشان و ديدار با شاعرانِ شيرازی به آن شهر رفتند.

      در سال 81 با محمّدِ قهرمان و دوستان دیگر شاعر به دعوتِ کانون ادبیّات ایران با قطار به تهران رفتیم.آقایان قهرمان و دبیری و خاوری و صاحبِ این قلم، در یک کوپه بودیم و آقایان شکوهی و نظافت و دیگران در کوپه های دیگر. به تهران رسیدیم و در هتلِ اقامتمان من وآقای محمّد قهرمان در یک اتاق اقامت کردیم و آقایان خاوری و دبیری در یک اتاق. روز آخر با آقای قهرمان به منزل پسرانمان رفتیم و یک روز را با آنان گذراندیم. منزل روزبه قهرمان و پسرم محمّد در منطقۀ شهران خیلی به هم نزدیک بود... ادامه دارد رضا افضلی