انجمن ادبی قهرمان/بخش چهارم
...بعد از انقلاب، نواختن ساز و خواندنِ آواز از مجامعِ عمومي به انجمن هاي خصوصي آمد و در محافلِ خانگي مجالِ ظهور يافت. از حدودِ سال 58 گاهي برای تنوّع در ميانة شعرخواني، سازي نواخته و آوازي خوانده مي شود. استادِ عبّاس فرامرز به طور شورانگيزي سنتور مي زند و يكي از دوستان او با صداي دلنشيني آواز مي خواند.
بندة نگارنده پيش از همكارشدنم با محمّد قهرمان هم، به اتّفاق كمال در انجمن او شركت كرده بودم. جلسة انجمن گاهي پشتِ ميز ناهارخوريِ وسطِ هال و مشرف به پاسیو تشكيل مي شد. و قهرمان پوشه هاي اوراقِ اشعار شاعرانِ سبك هندي را كنار دستش مي گذاشت و هر هفته گزيده اي از آن ها را براي دوستان مي خواند. حبيب بيگناه نيز دوبيتي هايي را كه در حال گردآوري شان بود گاهي براي نظر دادن حاضران قرائت مي كرد. از هال تا بساط چاي واقع در آشپزخانة جادارِ منزل قهرمان چندان راهي نبود. ولي چندین بار رفت و آمد به آشپزخانه، آقای قهرمان را به زحمت مي انداخت. از آشپزخانة منزل استاد پلّه هايي به زير زمين مي رفت كه ميزِ پينگ پنگ و ساير چيزها در آن قرار داشت.
بعدها اتاقِ كتابخانة آقای قهرمان محلِّ تشكيل انجمن شعر شد و باز هم تا مدّت ها استاد براي مهمانانِ خود از آشپزخانه چاي مي آورد. اين كار، هم وي را خسته مي كرد و هم مقداري از وقت شعرخواني و گفت و گوهای استاد را مي گرفت. دردِ كمرِ سابقه دارِ آقای قهرمان هم براي مدّتي عود كرده بود. بنابراين، وي به اين نتيجه رسيد كه هر هفته قبل از رسيدنِ شاعرانِِ سه شنبه بساطِ چاي را بر روي ميزِ كوچكِ كتابخانه اش در كنارِ سماوري برقی و برّاق پهن كند. و ميوه هاي فصل و كيك و شيريني و آجيل را بر روي ميزهاي جلوِ شاعران بگذارد تا دوستان از خودشان پذيرايي كنند.
به جز چاي اوّل كه استاد با دست خود مرحمت مي كند، در نوبت هاي بعدي دوستان غالباً براي خود و گاهي براي ديگران چاي مي ريزند.
جوان ترها در اين امر به آقای قهرمان كمك بيشتري مي كنند. چند باري بنده به دوستان شاعر چاي مي دادم. مدّتي دراز محمّدباقر كلاهي اهري همه هفته به منزل قهرمان مي آمد و آن سوي سماور، سراپا گوش و خاموش مي نشست و با تواضع از شاعران تازه وارد پذيرايي مي كرد.
هميشه در انجمن، كارِ فراهم كردن سماور و دم كردن چاي با آقای قهرمان است و جوان ترها شيريني و ميوه را مي چرخانند. علي اصغر موسوي وناصرِعرفانیان و دوستان ديگر هم هستند كه در روزهاي شلوغ براي پذيرايي به كمك استاد مي آيند. البتّه قبلاً جلو هر مبلي پيش دستي تميز و تنقّلات گذاشته شده است.
ناصرِ عرفانیان که از کارمندانِ ادارۀ پُست است، در پایانِ برخی از جلسات، بسته ها و نامه های پستی آقای قهرمان را برای ارسال به تهران و جاهای دیگر با خود می برد.
پهلوي اتاق انجمن، اتاقكي است كه آقای قهرمان آگرانديسمان و وسايل عكّاسيِ خود را در آن گذاشته و درِ آن هميشه بسته است. نگارندة اين سطور كه خود سابقۀ عکّاسی در بخشِ سمعي و بصري دانشكدة پزشكي داشته يكي دوبار در حدودِ سال شصت، بسته هاي داروي ظهور و ثبوتِ عكّاسي را از مؤسسة آگفا براي آقای قهرمان تهيّه كرده است و خبر دارد كه ایشان در عكّاسيِ آماتور تبحّر دارد.
قهرمان از اخوانِ ثالث و سايرِ دوستانش عكس هاي بسيار گرفته و با دستِ خود در همين اتاقك كه به هنگامِ لزوم، تاريكخانه هم مي شود، چاپ كرده است. قهرمان بيش از دو هزار برگ از فيلمِ نسخه هاي ديوان صائب را در همين اتاقك از چاپ در آورده است. چون اگر به دست عكّاس مي سپرد، خيلي گران مي شد.
بندة نگارنده هم با اخوان ثالث دو سه عكس دارم كه استاد محمّد قهرمان گرفته و بعد از چاپ، عکس ها را به من لطف كرده است. عكسي را كه قهرمان از اخوان گرفته و بزرگ كرده، سال هاست برگوشۀ سمت راست ديوار رو به روي اتاقِ انجمن به چشم مي خورد. اين عكس بعدها پشت جلدِ كتابِ پاژ ويژة بزرگداشتِ اخوان چاپ شده است.
بعد از مرگ اخوان است كه آقای قهرمان ديگر دست به عكّاسي نمي زند. 19 تا از عكس هاي اخوان ثالث كه توسّط محمّد قهرمان گرفته شده در يادنامة اخوان، موسوم به باغ بي برگي به کوششِ اخوان کاخی به چاپ رسيده، ولي متأسّفانه فقط زير سه عكس، نامِ عكّاسِ آن ها يعني محمّد قهرمان آمده است.آقای قهرمان به عنوان گله ای دوستانه براي بندة نگارنده نوشته اند: «پس از تدفينِ اخوان، هنگامي كه دكتر شفيعي به تهران مي رفت، من تمامِ عكس هاي اخوان را با اصلِ فيلم هاي آن ها - كه در طول سال ها گرفته بودم – به او سپردم كه براي چاپ در كتاب به تهران ببرد. بعدها فيلم ها و عكس ها به من برگردانده شد، در حالي كه تعدادي از عكسها نبود و هم اكنون جاي آنها در آلبوم هايم خالي است. خودم هم ديگر دل و دماغ نداشتم كه بنشينم و از نو، كسري ها را چاپ كنم. براي ضبطِ در تاريخ(!) عكس هايي را كه خودم از اخوان گرفته ام و نام عكّاسش از قلم افتاده است، ذكر مي كنم (در آلبوم نيز اكثر آن ها را دارم)
1- اولين عكس ( ص 755 ) [باغ بي برگي] را در تاریخ 19/11/41در منزلِ رضا مرزبان از او (اخوان ثالث) گرفته ام (همين عكس با ژستي ديگر در آخر ص771هم آمده است) اين عكس و12 عكس ديگر از اخوان را به آقاي دكترِ احمدپور كه كتابي دربارة اخوان نوشته بود دادم تا در كتاب خود چاپ كند و سال و منزلِ مرزبان را توضيح دادم و نيز گويا براي عكسِ آبادان، البتّه هنوز آن كتاب منتشر نشده است، ولی ایشان عكس ها را صحيح و سالم به من برگردانده اند.
2- ص771 [باغ بي برگي] هر سه عكس
3- ص772 عكس سمتِ راست و عكس پايين صفحه
4- ص773 عكس بالا سمت چپ
5- ص774 عكس بالا سمت راست
6- ص777 عكس بالا سمت راست و عكس پايين صفحه
7- ص 779 عكس بالا سمت راست و پايين صفحه سمت چپ
8- ص 780 هردو عكس بالاي صفحه و عجيب است كه زير اوّلي نوشته اند در آبادان (!) (در صورتی که در خانة خود اخوان اين عكس را گرفته ام.)
9- ص781 هرسه عكس
10- ص 782عكس بالا
11- ص 789عكس پايين سمت چپ (عطار)
12- ص791(باكلاه پوستي) و مربوط به همان سفر بهار 67 به نيشابور است.كلاه پوستيِ سرِ اخوان متعلّق به كمال بود.
از اين همه عكس، تنها سه عكس نامِ عكّاسباشي را كه بنده[محمّد قهرمان] باشم به همراه دارد. تا قبل از اين كه ديگران هم به برداشتن عكس از اخوان بپردازند، تقريباً من عكّاس منحصر به فردِ او بودم. در خيابانِ شاه آباد تهران، نزديك ميدان مخبر الدّوله يك عكّاسي به نام (آ.باخت) بود كه بر تابلو خود نوشته بود «عكّاس مخصوص شاهنشاهي» به قرينة آن به اخوان مي گفتم من هم عكّاس مخصوص تو هستم. در 19 عكس نام مرا از قلم انداخته اند . زهي دقّت!»
« توضيح: عكس بالا– سمت راست ص772[باغ بی برگی] كه نوشته اند اطرافِ مقبرة عطّار، اشتباه است و اين عكس مربوط به جواني هاي اخوان است و عكسي ديگر از همين حلقه فيلم که در پايين صفحة 777آمده است – در حصار، نزديكي گلستان گرفته ام. عكس ص774 با مرحوم خديوجم نيز مربوط به همين سري است.» پایان يادداشت آقای قهرمان.
باري، رو به روي درِِ كتابخانه و آن سوي هالِ منزل قهرمان اتاق پذيرايي بزرگي است كه در موارد خاص از آن سالن نيز براي تشكيلِ انجمن استفاده مي شود. به عنوان مثال، غروبِ روزي كه از تدفين و تعزية شاعرِ برجستة خراساني، مهدي اخوان ثالث برگشته بوديم، مجلسِغلغله اي در منزل محمّد قهرمان تشكيل شده بود. ... دنباله دارد رضا افضلی