باغ انگور/شعر رضا افضلی/ سروده شده در تاریخ 4/2/67

باغ انگور

 

 تو باغِ انگوری كه در هر جوية تو

افسونِ چندين شاخة گوهر فروش است

در آرزوي دانه هاي شهد بارت

هر دل چو خُم، پيوسته در جوش و خروش است

 

هر تاكِ تو چون دختري افتاده مدهوش

بر گردنش طوق و به گوشش گوشواره

مَه مي گزد انگشتِ حيرت چونكه بيند

روي زمين هم آسمانِ پرستاره

 

پر مي كنند از خوشه ات زنبيل ها را

با پشتِ خم از جويه هايت مي گريزند

هر شب هياهويي رسد از پشت ديوار

گويي شغالان بر سرِ تو در ستيزند

 

بي اعتنا از حيله هاي روبهانه

هر تاكِ تو افتاده چون مستي خراب است

تا ريشه داری چون عصب در قلبِ اين خاك

در تو به قدر مستيِ عالم شراب است.

                                                      رضا افضلی 4/2/67

 

 باغ انگور/شعر رضا افضلی

انجمن ادبی قهرمان/نوشته ی رضا افضلی/بخش پنجم

 انجمن ادبی قهرمان/بخش پنجم

   ...قهرمان را هيچگاه تا آن اندازه ملول نديده بودم. پيراهنيِ نیلی برتن داشت. او قبلاً برايم گفته بود كه: «در بدترين شرايطِ غمبار هم ممكن نيست اشك از چشمانم بيرون بيايد. سراپاي وجودم را غم لبريز مي كند، امّا نمي توانم گريه كنم.»

      آن شب ملالِ قهرمان، بغض هاي نتركيده اي بود كه گلوي او را چون خارهاي خشك مي خليد. محمّد قهرمان در غمِ از دست دادن اخوانِ عزيزش مي گداخت.

      برخي از اعضاي خانوادة داغدار و سياه پوشِ اخوان و سايرِ دوستانِ آن عزيزِ از دست رفته آن جا بودند. گروهي از تهران آمده بودند و در ميانِ آنان همسرِ آقاي نجف دريابندري كه از دوبلرهاي فيلم های سینمایی است، ديده مي شد. خانمِ دريا بندري با نزديكان و دوستانِ اخوان مصاحبه و خودش فيلم برداري مي كرد. دوستانِ نزديكِ اخوان از جمله سيروسِ طاهباز و حسنِ پستا حرف زدند. با استاد محمّد قهرمان گفت و گو شد و او تا آن جا كه وضعِ روحي اش اجازه داد مختصري از خاطرات خود با اخوان را تعريف كرد. او بعدها در جوابِ پرسشگري كه از وي دربارة اخوان سؤال كرده بود نوشت: «خامشي بهتر!» مرگِ غريبانه و ناگهاني او كه مهربان تر از برادر بود كمر مرا شكست. اخوان دوستاني بهتر از من داشت، ولي من دوستي بهتر از او نداشتم. جز دريغ و باز هم دريغ چه مي توانم بگويم؟»2/315

      دكتر شفيعي كدكني از خانۀ قهرمان به پرسش های تلفني راديو بي بي سي در بابِ درگذشت و شعر و مقام اخوانِ ثالث پاسخ داد و سخنانِ موجَز و مشهورش را دربارة اخوان و ارزشِ شعرهاي او گفت. دكترشفيعي از نگارندة اين گفتار خواست تا پاره ای ازخاطراتِ خود را از اخوان روبروي دوربين تعريف كنم.

      اخوان به علّت ابتلا به بيماري قند، يك باره آب شد. در نوروز 67 به مشهد آمد و قریب دو ماه ماند. روزهاي سه شنبه در جلسة منزل قهرمان شركت مي كرد. قهرمان براي او بطري بطري از يخچال آبِ خنك مي آورد و اخوان از زورِ تشنگي آب ها را با فاصلۀ اندکی به ليوان مي ريخت و لاجرعه سر مي كشيد. 

      من روزي را توصيف كردم كه طبقِ قرار قبلي با محمّد قهرمان به منزل برادرِ همسر مهدی اخوان ثالث رفتيم. اواخر تابستان 67 بود. او به مناسبت درگذشت عمو و پدرِ همسرش دوباره به مشهد آمده بود. مدّت ها بود اخوان به علّت بيماري ديابت هرروز از روز پيش لاغرتر و استخواني تر مي شد. او را به بيمارستان امام رضا برديم. اوّل به آزمایشگاه مراجعه کردیم و بعد از ديدار با دكتر احمدِ علوي، هر چهار تن به اتّفاق هم از زير صفوفِ درختان سپيدارِ پا به خزانِ بيمارستان، قدم زنان براي معاينات پزشكي به بخش داخلي رفتيم.

      در اتاقِ دکتر، من كت و پيراهن اخوانِ ثالث را گرفتم و او به آرامي براي معاينه بر روي تخت، دراز كشيد. پوستي بود كشيده بر استخواني. من و دكتر علوي نيز چون محمّد قهرمان با ديدنِ لاغري بيش از حدّ اخوان ثالث در دل گريستيم. پزشكِ داخلي با دكتر علوي به اين نتيجه رسيدند كه بايد ازين پس اخوان روزانه دوبار و هر بار مقداري معيّن انسولين تزريق كند، تا حالش خوب شود.    

      برخي از جامه سپيدانِ شاغلِ در بيمارستان، در راه رفت و برگشتِ ما، پيش مي آمدند و از من مي پرسيدند اين مهدي اخوان است؟. برنامة تلويزيوني پيش از انقلابِ اخوان به نام «دريچـه اي بـر بـاغ بسيار درخت» و چاپ عكس هاي بزرگ و پوسترهاي نو به نو در جراید، چهرة اخوان را نيز چون شعرش براي مردم شناخته كرده بود. ولي لاغري بي حساب او به علّتِ بيماري، آنان را به ترديد مي افكند.

      دكترعلوي بعدازظهر همان روز يا روز بعد تعداد زیادي سرنگ و شيشة انسولين به منزل قهرمان آورد و به اخوان هديه كرد. اخوان ثالث با تزريقِ انسولين بزودي كاملاً خوب و سرحال شد و حتّي توانست حدود يك سال و نيم بعد، چهار ماهي با همسرش ايران خانم، به سفرِ اروپا برود.  

      البتّه خاطرات ديگري هم بود كه در تهران و مشهد با اخوان داشتم. با محمّد قهرمان برای احوال پرسی به دیدارِ اخوان ثالث رفتیم. وی در منزلِ پدر همسرش بود که در تهِ کوچۀ باریکی از محلّۀ موسوم به راستۀ سراب واقع شده است. او در اتاق رو به آفتابِ آن حیاط قدیمی تنها نشسته بود و کتابِ «ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم» را غلط گیری می کرد. آن کتاب را پیش از آن محمّد قهرمان خوانده و غلط گیری کرده بود. ولی اخوان خیلی از شعرها و کلمات و ترکیباتش را برای گرفتنِ جوازِ چاپ عوض کرده بود.

      اخوانِ ثالث اکثرِ اوقاتش را به تحقیق و مطالعه می گذراند. او قبلاً گفته بود: برای این که هر موقع شب که دلم خواست بیدار شوم و بدون فوت وقت به مطالعه بپردازم، شب تا صبح یک چراغ کم مصرف مثل مهتابی بالای سرم روشن می گذارم. غالباً تا صبح، کار می کنم و چون شغلی ندارم پیش از ظهر را می خوابم. با آقای قهرمان بارها دربارۀ مشکلاتِ بی کاری و بی درآمدی اخوان صحبت شده بود.

      محمّد قهرمان که به ندرت دوستی را- جز در شوخی- بدون آقا خطاب می کند با اخوان با خطابِ صمیمیِ «مهدی» و «مهدی جان» صحبت می کرد و از او می خواست تا برخی از شعرهای عوض شدۀ دفترِ در دست چاپش را برای ما بخواند. ما در منزل آقْ علی عطّارِ دوم شعرهای اخوان را می شنیدیم.

      «آقْ علی عطّار» نامِ مشهورِ علی اخوان ثالث پدر اخوان است. بعد از مرگِ پدرِ اخوان برادر وی یعنی عمو و پدر همسر مهدی اخوان با همان نام «آقْ علی»، عطّاری مشهور در ایستگاه سراب را اداره می کرد. بعد از فوت عموی اخوان کارِ چرخاندنِ آن عطّاری به پسر عمو و برادر خانم اخوان رسید. هنوز هم آن عطّاری به نام آقْ علی موسوم و مشهور  است. در گمانِ برخی از نسل های بعدیِ مردم مشهد «آقْ علی» عطّار زنده است.    

      با اخوان و تعدادي ديگر در منزل دكتر محمّدجعفر ياحقّي نشستی داشتیم دکتر یاحقی گزارشی از آن شب نوشت که بعدها در مجلۀ چیستا شمارۀ74و75ویژۀ اخوان به چاپ رسید. شبی دیگر هم تا دیرگاه با شمس الدّينِ حبيب اللّهي و اخوان در خانة خاوري بودیم. 

     در مراسم سوکواری اخوان از محمّدتقي خاوري هم خواسته شد تا خاطرات خود را بيان كند. آن شب محمّدباقر كلاهي اهري، رضا دبيري جوان، هاشم جوادزاده، رضا فردوسي، آرمين و علي اصغر موسوي هم در مجلسِ سوكِ اميد شركت كرده بودند.

      آخرِ شب چون در منزلِ آقای قهرمان براي خوابیدن همة ميهمانان جا نبود. دسته اي از آنان از جمله سیروس طاهباز، حسن پستا، محمدرضا طاهری «حسرت» و احسان اهتدا که از دوستان اهوازی و قدیمی اخوان بود به منزل محمودرضا آرمين (سهي سيستاني) رفتند. 

      در منزلِ استاد محمّد قهرمان بود كه براي تعزيه در مسجد و مراسمِ هفتم و چهلم و بعدها براي مراسم سال مهدي اخوان ثالث برنامه ريزي شد. بي آن كه كسي مطّلع شود كليّة هزينه هاي سوگواري اخوان را چند تن از دوستانِ آقای محمّد قهرمان به عهده گرفته  بودند... ادامه دارد رضا افضلی

نمایی کلی از شرکت کنندگان مراسم چهلمین روز در گشت اخوان ثالث

پرنده جان!/رضا افضلی/ یازدهم مهر 1351(از مجموعه ی در شهر غمگرفته ی پائیز)

پرنده جان!



پرنده جان! چه کسی بال نازنین تو بسته
که رفته ای به کناری غریب و غمگن و خسته

گرفته ای و دل من ز انده تو گرفته
نشسته ای و دل من به ماتم تو نشسته


شکسته باد دودستش، گرفته باد دل او
کسی که سنگ زده پای کوچک تو شکسته

گسسته باد دلش از اميدو عشق هر آن كو
ز فوج همسفرانت تو را، ز بغض گسسته

از آن گروه پرنده، که بر بلندیِ آبی
چه مهربان چه صمیمی پرند دسته به دسته
+
گشوده ام پرت اينك، بپر به اوج که چون من،
مصیبتی است، گشوده پر و هنوز نرسته. 

رضا افضلی یازدهم مهر 1351
(از مجموعه ی در شهر غمگرفته پائیز)

عکس پشت سر:مادر بزرگم: زنده یاد کبری کیانی طلائی
جلو از راست به چپ: رضا افضلی/ رویا و مریم بهرامی دختران خواهر بزرگم زهرا/مشهد 1347
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
رضا افضلی و مادر بزرگش خواهر زاده هایش رویا و مریم بهرامی/1347

انجمن ادبی قهرمان/نوشته ی رضا افضلی/بخش چهارم

   انجمن ادبی قهرمان/بخش چهارم 

       ...بعد از انقلاب، نواختن ساز و خواندنِ آواز از مجامعِ عمومي به انجمن هاي خصوصي آمد و در محافلِ خانگي مجالِ ظهور يافت. از حدودِ سال 58 گاهي برای تنوّع در ميانة شعرخواني، سازي نواخته و آوازي خوانده مي شود. استادِ عبّاس فرامرز به طور شورانگيزي سنتور مي زند و يكي از دوستان او با صداي دلنشيني آواز مي خواند.      

      بندة نگارنده پيش از همكارشدنم با محمّد قهرمان هم، به اتّفاق كمال در انجمن او شركت كرده بودم. جلسة انجمن گاهي پشتِ ميز ناهارخوريِ وسطِ هال و مشرف به پاسیو تشكيل مي شد. و قهرمان پوشه هاي اوراقِ اشعار شاعرانِ سبك هندي را كنار دستش مي گذاشت و هر هفته گزيده اي از آن ها را براي دوستان مي خواند. حبيب بيگناه نيز دوبيتي هايي را كه در حال گردآوري شان بود گاهي براي نظر دادن حاضران قرائت مي كرد. از هال تا بساط چاي واقع در آشپزخانة جادارِ منزل قهرمان چندان راهي نبود. ولي چندین بار رفت و آمد به آشپزخانه، آقای قهرمان را به زحمت مي انداخت. از آشپزخانة منزل استاد پلّه هايي به زير زمين مي رفت كه ميزِ پينگ پنگ و ساير چيزها در آن قرار داشت.

    بعدها اتاقِ كتابخانة آقای قهرمان محلِّ تشكيل انجمن شعر شد و باز هم تا مدّت ها استاد براي مهمانانِ خود از آشپزخانه چاي مي آورد. اين كار، هم وي را خسته مي كرد و هم مقداري از وقت شعرخواني و گفت و گوهای استاد را مي گرفت. دردِ كمرِ سابقه دارِ آقای قهرمان هم براي مدّتي عود كرده بود. بنابراين، وي به اين نتيجه رسيد كه هر هفته قبل از رسيدنِ شاعرانِِ سه شنبه بساطِ چاي را بر روي ميزِ كوچكِ كتابخانه اش در كنارِ سماوري برقی و برّاق پهن كند. و ميوه هاي فصل و كيك و شيريني و آجيل را بر روي ميزهاي جلوِ شاعران بگذارد تا دوستان از خودشان پذيرايي كنند.

      به جز چاي اوّل كه استاد با دست خود مرحمت مي كند، در نوبت هاي بعدي دوستان غالباً براي خود و گاهي براي ديگران چاي مي ريزند.

      جوان ترها در اين امر به آقای قهرمان كمك بيشتري مي كنند. چند باري بنده به دوستان شاعر چاي مي دادم. مدّتي دراز محمّدباقر كلاهي اهري همه هفته به منزل قهرمان مي آمد و آن سوي سماور، سراپا گوش و خاموش مي نشست و با تواضع از شاعران تازه وارد پذيرايي مي كرد.

      هميشه در انجمن، كارِ فراهم كردن سماور و دم كردن چاي با آقای قهرمان است و جوان ترها شيريني و ميوه را مي چرخانند. علي اصغر موسوي وناصرِعرفانیان و دوستان ديگر هم هستند كه در روزهاي شلوغ براي پذيرايي به كمك استاد مي آيند. البتّه  قبلاً جلو هر مبلي پيش دستي تميز و تنقّلات گذاشته شده است.

      ناصرِ عرفانیان که از کارمندانِ ادارۀ پُست است، در پایانِ برخی از جلسات، بسته ها و نامه های پستی آقای قهرمان را برای ارسال به تهران و جاهای دیگر با خود می برد. 

      پهلوي اتاق انجمن، اتاقكي است كه آقای قهرمان آگرانديسمان و وسايل عكّاسيِ خود را در آن گذاشته و درِ آن هميشه بسته است. نگارندة اين سطور كه خود سابقۀ عکّاسی در بخشِ سمعي و بصري دانشكدة پزشكي داشته يكي دوبار در حدودِ سال شصت، بسته هاي داروي ظهور و ثبوتِ عكّاسي را از مؤسسة آگفا براي آقای قهرمان تهيّه كرده است و خبر دارد كه ایشان در عكّاسيِ آماتور تبحّر دارد.  

      قهرمان از اخوانِ ثالث و سايرِ دوستانش عكس هاي بسيار گرفته و با دستِ خود در همين اتاقك كه به هنگامِ لزوم، تاريكخانه هم مي شود، چاپ كرده است. قهرمان بيش از دو هزار برگ از فيلمِ نسخه هاي ديوان صائب را در همين اتاقك از چاپ در آورده است. چون اگر به دست عكّاس مي سپرد، خيلي گران مي شد.   

      بندة نگارنده هم با اخوان ثالث دو سه عكس دارم كه استاد محمّد قهرمان گرفته و بعد از چاپ، عکس ها را به من لطف كرده است. عكسي را كه قهرمان از اخوان گرفته و بزرگ كرده، سال هاست برگوشۀ سمت راست ديوار رو به روي اتاقِ انجمن به چشم مي خورد. اين عكس بعدها پشت جلدِ كتابِ پاژ ويژة بزرگداشتِ اخوان چاپ شده است.

      بعد از مرگ اخوان است كه آقای قهرمان ديگر دست به عكّاسي نمي زند. 19 تا از عكس هاي اخوان ثالث كه توسّط محمّد قهرمان گرفته شده در يادنامة اخوان، موسوم به باغ بي برگي به کوششِ اخوان کاخی به چاپ رسيده، ولي متأسّفانه فقط زير سه عكس، نامِ عكّاسِ آن ها يعني محمّد قهرمان آمده است.آقای قهرمان به عنوان گله ای دوستانه براي بندة نگارنده نوشته اند: «پس از تدفينِ اخوان، هنگامي كه دكتر شفيعي به تهران مي رفت، من تمامِ عكس هاي اخوان را با اصلِ فيلم هاي آن ها - كه در طول سال ها گرفته بودم – به او سپردم كه براي چاپ در كتاب به تهران ببرد. بعدها فيلم ها و عكس ها به من برگردانده شد، در حالي كه تعدادي از عكسها نبود و هم اكنون جاي آنها در آلبوم هايم خالي است. خودم هم ديگر دل و دماغ نداشتم كه بنشينم و از نو، كسري ها را چاپ كنم. براي ضبطِ در تاريخ(!) عكس هايي را كه خودم از اخوان گرفته ام و نام عكّاسش از قلم افتاده است، ذكر مي كنم (در آلبوم نيز اكثر آن ها را دارم)

1-   اولين عكس ( ص 755 ) [باغ بي برگي] را در تاریخ 19/11/41در منزلِ رضا مرزبان از او (اخوان ثالث) گرفته ام (همين عكس با ژستي ديگر در آخر ص771هم آمده است) اين عكس و12 عكس ديگر از اخوان را به آقاي دكترِ احمدپور كه كتابي دربارة اخوان نوشته بود دادم تا در كتاب خود چاپ كند و سال و منزلِ مرزبان را توضيح دادم و نيز گويا براي عكسِ آبادان، البتّه هنوز آن كتاب منتشر نشده است، ولی ایشان عكس ها را صحيح و سالم به من برگردانده اند.

2-   ص771 [باغ بي برگي] هر سه عكس

3-   ص772 عكس سمتِ راست و عكس پايين صفحه

4-   ص773 عكس بالا سمت چپ

5-   ص774 عكس بالا سمت راست

6-   ص777 عكس بالا سمت راست و عكس پايين صفحه

7-   ص 779 عكس بالا سمت راست و پايين صفحه سمت چپ

8-   ص 780 هردو عكس بالاي صفحه و عجيب است كه زير اوّلي نوشته اند در آبادان (!) (در صورتی که در خانة خود اخوان اين عكس را گرفته ام.)

9-   ص781 هرسه عكس

10- ص 782عكس بالا

11- ص 789عكس پايين سمت چپ (عطار)

12-     ص791(باكلاه پوستي) و مربوط به همان سفر بهار 67 به نيشابور است.كلاه پوستيِ سرِ اخوان متعلّق به كمال بود.

      از اين همه عكس، تنها سه عكس نامِ عكّاسباشي را كه بنده[محمّد قهرمان] باشم به همراه دارد. تا قبل از اين كه ديگران هم به برداشتن عكس از اخوان بپردازند، تقريباً من عكّاس منحصر به فردِ او بودم. در خيابانِ شاه آباد تهران، نزديك ميدان مخبر الدّوله يك عكّاسي به نام (آ.باخت) بود كه بر تابلو خود نوشته بود «عكّاس مخصوص شاهنشاهي» به قرينة آن به اخوان مي گفتم من هم عكّاس مخصوص تو هستم. در 19 عكس نام مرا از قلم انداخته اند . زهي دقّت!»

      « توضيح: عكس بالا– سمت راست ص772[باغ بی برگی] كه نوشته اند اطرافِ مقبرة عطّار، اشتباه است و اين عكس مربوط به جواني هاي اخوان است و عكسي ديگر از همين حلقه فيلم که در پايين صفحة 777آمده است – در حصار، نزديكي گلستان گرفته ام. عكس ص774 با مرحوم خديوجم نيز مربوط به همين سري است.» پایان يادداشت آقای قهرمان.

      باري، رو به روي درِِ كتابخانه و آن سوي هالِ منزل قهرمان اتاق پذيرايي بزرگي است كه در موارد خاص از آن سالن نيز براي تشكيلِ انجمن استفاده مي شود. به عنوان مثال، غروبِ روزي كه از تدفين و تعزية شاعرِ برجستة خراساني، مهدي اخوان ثالث برگشته بوديم، مجلسِغلغله اي در منزل محمّد قهرمان تشكيل شده بود. ... دنباله دارد رضا افضلی

انجمن ادبی قهرمان/نوشته ی رضا افضلی/بخش سوم

انجمن ادبی قهرمان/بخش سوم

...شاعرانِ ديگر نيز گاه به علّت مطالعه و سال ها حضور در انجمن هاي ادبي، بويژه در منزلِ قهرمان اندك اندك كارشناسِ شعر شده و اصولِ نقدِ سنّتي آن را به تدریج آموخته اند. آنان هم هرجا لازم باشد تجربه هاي خود را براي جوان ترها بازگو مي كنند. اظهار نظر نهايي دربارة قصايد به عهدة كمال است. همان طور كه درکتاب پاژ شمارۀ 9 ویژه کمال نوشته ام، وی دژبان كهنسالِ سبك خراساني است. او قصيده سرايي تواناست و دواوين شاعران قصيده سرا را با حوصله خوانده است.   

      علي باقرزاده(بقا) داراي حافظه اي قوي است و در يادآوري زندگي شاعران و تاريخ ادبيّات و در سرايش شعر و نظم به ويژه در قالب قطعه يد طولايي دارد.

      از قالبِ شعري مثنوي گرفته تا دوبيتي و رباعي، از ترجيع بند گرفته تا تركيب بند و مسمّط، از شعر نو نيمايي گرفته تا منثور و اصول نقد ادبي جديد، در منزل قهرمان صاحب نظراني دارد. استاداني چون دكتر شفيعي كدكني و دكتر ضياءالدّين سجّادي خاقاني شناس مشهور هر وقت به مشهد مي آيند در جلساتِ آقای قهرمان شركت مي كنند. دكتر عليرضا مجتهدزاده یکی دو سالی تقريباً هرهفته در منزل قهرمان حاضر مي شود و به قولِ  خودش هميشه «اَوّلُ مَنْ وَرَدْ»است. او گرچه تأليفات اندک شماری دارد اما به خاطرِداشتن حافظه اي قوي، بسياري از اشعارِ عربي و فارسي را از بر است.  

      تقريباً همة اعضاي ثابتِ انجمن، سيگار مي كشند. خودِ قهرمان، كمال، قدسي، صاحبكار، بي گناه، برزگر، عظيمي و... سال ها گمان مي كردم علی باقرزاده سيگاري نيست. در سفر شمال ديدم كه او هم تفنّني سيگارمي كشد. هر شاعري چند بار سيگار را ترك كرده و بار ديگر به آن روي آورده است. اين بازي هنوز ادامه دارد. بندة نگارنده نيز گاهی درين بازي شركت دارم. دستور پزشك و حتّي سكتة قلبي زورش به اين شاعرانِ سيگاردوست نمي رسد. مثلاً كمال و پس از او صاحبكار بعد از سكته كم كم كشيدن سيگار را شروع كردند. برخي از شعردوستان و نيمه شاعران و بعضي دانشمندان و کتابشناسان نيز در جلسات منزل قهرمان شركت مي كنند. آقای دكتر اسدالله آزاد كه با آقاي حسن لاهوتي به منزل قهرمان مي آمد اكنون اكثر هفته ها در جلسة قهرمان شركت مي كند. او بعد از عملِ جراحيِ «قلب باز» دوباره سيگار كشيدن را آغاز كرد. از دكتر آزاد پرسيدم استاد! سيگاركشيدن براي شما ضرري ندارد؟ وي جواب داد: من قلبم را از رو لوله كشي كرده ام تا بتوانم سيگار بكشم.                 

      اگر اوّلِ وقت به انجمنِ قهرمان برسي، مجال بيشتري براي گفت و گوهاي دوستانه و احوال پرسي وجود دارد. پس از نيم ساعتي كه سيگارها كشيده و چاي ها نوشيده شد، دورِ شعرخواني شروع مي شود. قهرمان كه به قول دكتر غلامحسین يوسفي «سر سلسلة انجمن و شمعِ جمع است» در حالي كه ته سيگارش را در زیر سیگاری می فشارد،شعرخواني را با گفتن في المثل «آقاي عرفانيان شعري بخوانيد!» شروع مي كند. معمولاً اين شعرخواني حلقة بيضي وارِ انجمن را به  مديريّت آقاي قهرمان دور مي زند تا به نفر آخر برسد. ممكن است كه برخي اعضاي انجمن شعري تازه براي خواندن نداشته باشند و عذر بخواهند. گاهي امكان دارد شعرِ آنان تكراري باشد و از خواندنِ آن امتناع كنند. در اين صورت كمال مي گويد «بخوان آقاجان! كي يادشه؟» گاهي به شوخي گفته مي شود هر شعري را كه مدّتي از خواندش گذشته باشد دوباره مي شود خواند، و مدت آن را از6 ماه تا دوسال ذكر مي كنند.

      آخرين شاعري كه در انجمن، شعر مي خواند خودِ محمّد قهرمان است. اگر غزل تازه اي نداشته باشد، از خواندن شعر سر باز مي زند. گاهي به خواهش نو آمده اي يكي دوتا از غزل هاي قبلی اش را مي خواند و از آن ها كه شنيده اند عذر مي خواهد. طبعِ قهرمان بعد از مدّت ها سكوت به ناگاه مثلِ چاه آرتِزِیَن فوران مي كند. گاهي در ظرفِ مدّتي كوتاه محمّد قهرمان نزديك بيست و اندي و گاهی تا چهل غزل مي سرايد.

      گاه که قهرمان به دور از قلم و کاغذ بوده و به کاری در منزل از جمله آب دادن باغچه یا عوض کردنِ خاک گلدان یا دوش گرفتن، مشغول بوده و شعر به سراغش می آمده است، همسرش را صدا می کرده و از وی می خواسته است که بیت یا ابیات الهام شده را برای پرهیز از فراموشی یادداشت کند.

      قهرمان دقّت نظر شگفت انگيزي دارد. خطاي فنّی يك شعر را كه گاهی ديگران متوجّه نمي شوند به سرعت درك مي كند. گيرنده هايي قوي و حسّاس دارد. به قول خودش گوشش ميزان است... ادامه دارد رضا افضلی