زندگینامه محمد رضا شفیعی كدكنی
نام: محمدرضا شفیعی کَدکَنی
زادروز: ۱۹ مهر ۱۳۱۸ - ۱۲ اکتبر ۱۹۳۹ (۷۵ سال) - کدکن، تربت حیدریه
ملیت: ایرانی
تحصیلات: دکتری زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران
پیشه: شاعر، استاد دانشگاه، پژوهشگر و نویسنده
نقشهای برجسته: استاد دانشگاه، شاعر
سبک: سبک نو (سبک نیمایی)
دین: اسلام
مذهب: شیعه
تولد و دوران كودكی
محمد رضا شفیعی کدکنی متخلص به م. سرشک در 19 مهر ماه 1318 در روستای کدکن، یکی از ولایت های دوازده گانه ی نیشابور کهن، و در خانواده ای روحانی چشم به جهان گشود. از کودکی به تشویق پدر به حفظ و فراگیری شعر و آثار ادبی پرداخت.
تربیت و آموزش نخستین م. سرشک، تربیت و آموزشی دینی و شاعرانه بود. مادرش نیز به غریزه شعر می گفت؛ هر چند که نوشتن نمی دانست. او زادگاهش را چنین توصیف می کند:
ای روستای خفته بر این پهن دشت سبز
ای از گزند شهر پلیدان پناه من !
ای جلوه ی طراوت و شادابی و شکوه!
هان ای بهشت خاطره ، ای زادگاه من !
باز آمدم به سوی تو ، زان دور دورها
زآنجا که صبح می شکفد خسته و ملول
بازآمدم که قصه اندوه خویش را
با صخره های دامن تو بازگو کنم
وندر پناه سایه ی انبوه باغهایت
گلبرگهای خاطره را جست و جو کنم .
پدر ایشان میرزا محمد ، فرزند عبدالمجید بود و مادرشان فاطمه دختر شیخ عبدالرزاق توسلی بود . آن روزگار در کدکن زمین دار بزرگ یا فئودال بزرگ وجود نداشت و بیشتر زمین داران خرده مالک بودند . میرزا محمد شفیعی کدکنی بر روی همان مختصر زمینی که داشت کار می کرد .
همبازی ایشان در دوره ی کودکی محمد عبداللهیان بود که گویا چند سالی از او بزرگتر بود .
م. سرشک در توصیف آن روزهای بی غبار می گوید : « بازیگوش ترین بچه محل بودم چه در کدکن و چه در مشهد . اولین بچه ای که صبح زود وارد کوچه می شد ، علی التحقیق من بودم و آخرین کسی که کوچه را ترک می کرد نیز من بودم .علتش شاید این بود که نه خواهری داشتم و نه برادری .
م . سرشک از همان دوران کودکی از حافظه خوبی برخوردار بود یک شعر ده بیتی را با دو بار خواندن از بر می شد .بخش اعظم منظومه ملا هادی سبزواری را در همان سنین به خاطر سپرده بود . پدرش شخصیتی شگفت داشت . او برای تهذیب ساختاری شخصیت تنها فرزند خانواده از هر شیوه ای استفاده می کرد و به درستی که حامل بخشی از فرهنگ و تمدن اسلامی آن روز خراسان بود
م.سرشک در توصیف مادرش می نویسد تمام کتابهای خانه ی ما را با حافظه ی وحشتناکش خوانده بود و به خاطر داشت ، اشعار خیلی خوبی هم می سرود . در مدح امام حسین (ع) و... او به من می گفت و من با خط بچه گانه ام می نوشتم ، او نوشتن بلد نبود با اینکه سواد فارسی و عربی خوبی داشت نوشتن نمی دانست.
تحصیلات
م. سرشک در مدارس جدید درس نخوانده است و از این بابت توشه خود را سبک نمی بیند. او در این رابطه می نویسد: من از اینکه به مدرسه نرفتم بسیار بسیار خوشحالم یعنی می فهمم که یک نوع عنایت الهی بود. من اگر به شیوه معمولی به مدرسه می رفتم مسلما این مایه ای که به فرهنگ اسلامی مربوط است، هرگز نداشتم .
شفیعی کدکنی دورههای دبستان و دبیرستان را در مشهد گذراند و چندی نیز به فراگیری زبان و ادبیات عرب، فقه، کلام و اصول سپری کرد.
م. سرشک پس از فراگیری مقدمات علوم دینی در نزد پدر، وارد حوزه ی علمیه ی خراسان شد. در حوزه به ویژه از شخصیت و آموزش شیخ هاشم قزوینی بسیار تاثیر پذیرفت. او خود می گوید که از او علاوه بر فقه واصول عملا آموختیم که از تنگ نظری های قرون وسطایی به در آییم. جز هاشم قزوینی، ادیب نیشابوری نیز نقش پر اهمیتی در پرورش علمی و معنوی شفیعی کدکنی بازی کرد. کدکنی درباره ادیب می گوید که او برای من همیشه استاد یگانه ادبیات عرب و بلاغت اسلامی در حوزه علمی خراسان بود.
شفیعی کدکنی پانزده سال آزگار در حوزه های علمیه خراسان سرگرم فراگیری بود. او آموزش فکری فلسفی و زیبا شناختی خودرا در حوزه آموخت.
در سال 1344 از دانشکده ادبیات این دانشگاه فارغ التحصیل شد. در سال 1348 دوره ی دکترای ادبیات فارسی را در دانشگاه تهران بپایان برد و از همان زمان کار آموزشگری در دانشکده ادبیات را آغاز کرد.
فعالیت های اجتماعی
او مدتی در بنیاد فرهنگ ایران و کتابخانه مجلس سنا به کار اشتغال ورزید و سپس به عنوان استاد دانشکده ادبیات تهران در رشته سبک شناسی و نقد ادبی به کار مشغول شد. دکتر شفیعی همچنین مدتی را بنا به دعوت دانشگاههای آکسفورد انگلستان و پرینستون آمریکا به عنوان استاد به تدریس و تحقیق اشتغال داشت.
ویژگی های مهم شعر شفیعی کدکنی
تمایل به فرهنگ و تمدن خراسان و نیشابور تقریباً در تمامی آثار و حتی در افکار ایشان نمایان است . این نوع تمایل البته بعدها موجب نزاع بین ایشان و برخی از شاعران غیر خراسانی نیز شده است. شفیعی کدکنی به عرفان و تصوف خاصه از نوع خراسانی آن تمایل شدیدی دارد و در میان عرفای گذشته به ابوسعید ابوالخیر بیشتر علاقه داشته است .
م.سرشک با اینکه در اشعار خود شدیداً اجتماع گرا و نوع دوست هست ولی هرگز شعر و تحقیق را ابزاری برای اثبات و اظهار تمایلات سیاسی و حزبی نکرد.
خودش درباره ی این موضوع چنین می گوید « هیچ گاه جذب هیچ یک از این سازمان ها نشدم ، بعد از انقلاب هم که سیاسی شدن مد روز شده بود و هر کسی که از اصل سیاسی و حزبی دورمانده بود ، روزگار وصل خود را می جست ، من به هیچ سازمان و دسته ای دلبستگی پیدا نکردم . ضمن اینکه بسیاری از شعرهای من درباره ی قهرمانانی است که از درون همان حزب ها و سازمان ها و تشکیلات برخاسته اند .... از همان سال ها ، چهره ی مصدق برای من عزیز بود و یکی از اولین شعرهایی که از دوران کودکی و نوجوانی خود دارم مربوط به ماههای بعد از 28 مرداد است.
زبان شعر او فصیح و دقیق و روشن است.او با شعر خود گونه ای از بارورترین زبان های تمثیلی شعر معاصر را به نام خود ثبت کرده است.در شعر او اثری از مغلق گویی و یا پر گویی دیده نمی شود .زبانی نرم و پرتوان دارد ،تصاویر خیال در شعر او به اوج می رسد.او هرگز به دنبال وزن های عجیب و غریب نمی رود و قافیه را همچون عنصری خارج از شعر تصور نمی کند.اشعار او غالبا رنگ اجتماعی دارد.اوضاع جامعه ی ایران در دهه ی چهل و پنجاه ،در شعر او به صورت تصویرها و رمزها و کنایه ها منعکس می شود.
م.سرشک شاعری است که از فرهنگ چند صدایی برخوردار است . هر خواننده ای پس از ورود در دیوان شاعر وقوف بر زیبایی های شعری این شاعر به نوعی کثرت گرایی فرهنگی در دیوان شاعر پی خواهد برد .
شفیعی کدکنی در پنج زمینه پلورالیسم برخوردار است.
1- زمان
2- تصویر و تخیل
3- موسیقی
4- عاطفه
5- اندیشه
زبان شاعر زبان صرفاً خراسانی نیست اگر چه اتیان آن کلمات محلی تا حدودی برای شاعر تشخیص سبکی پدید آورده است . ولی این بدان معنی نیست که شاعر از دیگر گونه های زبانی استفاده نمی کند . شاعر از زبان معیار و زبان کلاسیک نیز بهره می گیرد . پس در زمینه زبان تک منبعی نیست و تصاویری شعری شاعر نیز تک بعدی نیست بلکه در هر دو زمینه محور افقی و محور عمودی خیال توانایی هایی از خود بروز داده است .
م.سرشک شاعری نماد گراست،اما آنچه درباره ی نماد های به کار رفته در مجموعه های شعریش گفتنی است این است که این نمادها یا از عناصر و پدیده های مربوط به طبیعت اخذ و اقتباس شده و یا متن میراث های فرهنگی وادبی واساطیری گذشته فارسی برگرفته شده اند.شعر شفیعی کدکنی بیش از دیگر شاعران معاصر به پشتوانه فرهنگ و ادب کلاسیک تکیه دارد .
کدکنی با زیر و بم الفاظ فارسی بسیار آشناست و در ابداع ترکیب های زیبا و نو خلاقیت فراوان دارد.او در شعر از دیدگاهی انسانی و اجتماعی سخن می گوید و اندیشه ها و دریافت ها و پدیده های زیبای جهان شاعرانه ی خود را به صورتی دلکش و پر تاثیر به خواننده عرضه می دارد.
صبغه ی دینی اشعار شفیعی کدکنی نیز یکی از ویژگی های قابل توجه است.بسیاری از واژه ها،مضامین و مفاهیم اشعارش از متن فرهنگ و تمدن اسلامی اقتباس شده است.
روایی بودن اشعار ،استفاده از عنصر تکرار،تاثیر پذیری از ساخت نحوی کهن به ویژه ساخت نحوی سبک خراسانی،صورت و ساخت مکالمه ای و وجود رنگ مایه ی فلسفی در اشعار شفیعی کدکنی از دیگر ویژگی های اشعار اوست.
فعالیت های هنری
دکتر شفیعی از استادان بارز و متبحر ادبیات معاصر ایران و از محققین بزرگ به شمار می رود که در نقد شعر و ادب فارسی صاحب نظر است و در شعر و شاعری نیز مقام والایی دارد و صاحب سبک و شیوه خاصی است که او را به عنوان شاعری پیش رو می شناسند و یکی از ویژگیهای شخصیتی دکتر شفیعی این است که وی در محافل ادبی به ندرت ظاهر می شود و بیشتر در انزوای اهل ادب به سر می برد.
کدکنی در اوان جوانی به شعر و شاعری پرداخت. م. سرشک شاعری را با غزل آغاز کرد. وی در سال ۱۳۴۴ با انتشار کتاب «زمزمه ها» و بعدها در مجموعه های دیگر توانایی خود را در سرودن غزل و قالبهای دیگر به خوبی نشان داد. هرچند زمزمه ها در حال و هوای سبک هندی سروده شده است اما تعلق خاطر شاعر به شاعران خراسانی در آن به چشم می خورد.
م.سرشک به علت روحیه نوجویی و حقیقت طلبی که داشت خیلی زود از قالب کهن و کلاسیک پا فرا نهاد و به قلمروهای تازه تر هنری دست یافت . گویا اولین بار از طریق (شعر مریم) اثر توللی است که دریچه نسبتاً جدیدتری به روی او گشوده می شود .
م.سرشک معتقد است که آشنایی حقیقی او با شعر نیمایی از زمانی آغاز شد که با دکتر علی شریعتی در انجمن پیکار دانشکده ی ادبیات نشست و برخاست داشته است . شریعتی در آن زمان به تأثیر از کانون نشر حقایق اسلامی سخنرانی های مذهبی هم می کرد ولی در کنار آن نوع فعالیت ها ، فعالیت ادبی نیز داشت .
م.سرشک با حضور در انجمن های ادبی آن روز خراسان مدام تجربیات هنری خودش را افزون می کرد . در همین سالها با محمد قهرمان و م .آزرم و سرگرد نگارنده ارتباط مداوم داشت. م. آزرم و شریعتی به ادبیات جدید خاصه شاخه ی نیمایی آن گرایش داشتند .
شفیعی کدکنی با انجمن ادبی فرخ نیز رفت و آمد می کرد این انجمن بیشتر متأثر از سبک خراسانی بود و چهره هایی مانند کمال پور در آنجا حضور پیدا می کردند . شفیعی کدکنی درباره آن انجمن می گوید: «زمانی که برای هفتاد و پنج سالگی کمال پور مجلس بزرگداشتی تشکیل دادند من نیز شعری سرودم و برای آنها ارسال کردم.
پس از آن نیز شعر نیمایی و تغزلی را تقریبا کنار می گذارد و به شعر اجتماعی و حماسی جدید می پردازد. این تغییر و تحول در مجموعه «شبخوانی» و «از زبان برگ» به خوبی نمایان است.
م.سرشک با انتشار مجموعه «در کوچه باغهای نشابور» در سال ۱۳۵۰ نشان میدهد که به دهن و زبان و ساخت و صورت مشخصی دست یافته و شعرش در مسیر تکامل افتاده و راه واقعی خود را یافته است. این مجموعه پس از انتشار تاثیر فراوانی برخاطره جمعی ایرانیان می گذارد به گونه ای که برخی از ابیات این مجموعه به عنوان مثل سایر در میان توده مردم به کار برده میشود و این اقبال تا بدانجا ادامه می یابد که برخی گفته اند: «در کوچه باغهای نشابور» در جایگاهی از وقوف و اعتماد شاعرانه قرار گرفته که سه دفتر بعدی او یعنی «مثل درخت در شب باران»، «بوی جوی مولیان» و «از بودن و سرودن» -که هر سه در سال ۱۳۵۶ انتشار یافته- نتوانست به پای آن برسد و به این ترتیب پیشرفت شعری وی در همان دهه پنجاه متوقف ماند.
آخرین اثر م. سرشک مجموعه «هزاره دوم آهوی کوهی» است که در سال ۱۳۶۷ منتشر شد. در این مجموعه شاعر، به ویژه در اشعاری که از دهه شصت به بعد سروده، به دهن و زبان تازه ای دست یافته است. ساخت و صورت اشعارش مستحکم تر و موسیقایی تر، زبانش پیچیده تر و اندیشه هایش فلسفی تر شده است و همین امر باعث شده که اشعار او در این دفتر بیشتر طرف توجه خواص قرار گیرد.
دکتر شفیعی کدکنی، در عرصه تالیف و تصحیح و ترجمه و نقد و تحقیق، بی هیچ تردیدی، چهره ای ممتاز می باشد. کتابهای «صور خیال در شعر فارسی»، «موسیقی شعر»، «اسرار التوحید» و دهها کتاب و مقاله دیگر وی امروزه، در زمره آثار مرجع به شمار می روند.
مجموعه اشعار
شفیعی کدکنی را باید در زمره شاعران اجتماعی بدانیم. او در اشعار خود تصویری از جامعه ایرانی در دههٔ ۴۰ و ۵۰ خورشیدی را بازتاب میدهد و با رمز و کنایه آن دوران را به خواننده نمایانده، دلبستگی و گرایش فراوان به آیین وفرهنگ اسلامی و بخصوص خراسان را نشان میدهد.
۱۳۴۴ - زمزمهها
۱۳۴۴ - شبخوانی
۱۳۴۷ - از زبان برگ
۱۳۵۰ - درکوچه باغهای نیشابور
۱۳۵۶ - بوی جوی مولیان
۱۳۵۶ - از بودن و سرودن
۱۳۵۶ - مثل درخت در شب باران
۱۳۶۷ - هزاره دوم آهوی کوهی
شش شعر از رضا افضلی به انتخاب استاد شفیعی کدکنی
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی/ سی شعر از شش شاعر امروز خراسانی به نقل ازمجله ی چیستا/سال هفتم/بهمن ۱۳۶۸/شماره۵
آرزوی درخت
زان پیشتر که بشکنید شاخۀ مرا
و بر آتشم حلقه زنید
باید یقین کنید
چراغ میوه هام
ذایقه ای را روشن نمی کند
و سایه سار ندارم
دوست دارم
پرنده ای فراری
در برگ های من
آشیانه بسازد
از چوبم گهواره بسازید
نه تابوت.
از من کبریتی بسازید
که فتیلۀ زندگی را روشن می کند.
ریشه ام را در خاک باقی گذارید
تا از خانه همسایه
سر برآورم.
در استوانة قلم من
در استوانة قلمم خشمِ ملّتي است:
نارنجكانِ واژه
چترِفروغ را
در خيمه گاهِ آبي پُر وصله
پيوسته مي شكوفاند.
در استوانة قلمِ من
انبوهِ سوگوارِ زنانند
باگيسوانِ غمزده
با چهرِ پرخراش
در استوانة قلمِ من
شوقِ بلند قامت خورشيد است
درياي خشمِ تودة مرداني است
با رخت هاي چپلي
و دستان صخره اي
كه گيسوان دخترِ فردا را
مي بافند.
در استوانة قلمم عشقِ ملّتي است.
ماهي
بركه اي شفّاف، چون صبحي زلال
رقصگاهِ ماهيانِ رنگ رنگ
تا به اعماقِ زلالش آشكار
ذرّه ذرّه، ريگ ريگ و سنگ سنگ
در ميانِ گلّه هاي ماهي اش
مي درخشد ماهيِِ گلفامِ من
هر زمان توري به راهش افكنم
مي گريزد با شتاب از دامِ من
تورِ من سنگين برآمد بارها
دل به رقص آمد ز شوق و شورِ خويش
تا كشيدم با اميدش روي خاك
از وزغ لبريزديدم تورِ خويش
يأس مي گويد كه دندانِ طمع
بركَنم از ماهي ودور افكنم
آرزو گويد: كه صد بارِ دگر
تا به چنگش آورم تور افكنم.
دريا
از موج هاي عاصي آورده كف به لب
وز تكمه هاي خردِ صدف بر كناره ها
پيداست:
دريا دريده پيرهنش را.
انبوه موج ها
پيوسته مي خروشد و مي آيد
گويي ميان سينة دريا
خشم هزار سالة تاريخ است
از سيم خاردار چه خيزد؟
از پرده و حصار چه خيزد؟
مسافت
ميانِ خيمة مجنون و خيمة ليلي
مسافتي ست كه چون طولِ آه كوتاه است
چه رفته است كه عاشق در اين رهِ نزديك
چو باد مي رود امّا، هنوز در راه است
هواي دريا
تاشورواميدوپاي پوياداري
اسباب سفر همه مهيا داري
بايدكه دمي زپا نماني، چون سيل
درسينه اگر هواي دريا داري
کلیک کنید
ادبیات متعهد
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_allمطالبم در فیس بوک
به قهوه خانۀ خود« داش آقا »
به قهوه خانۀ خود« داش آقا »
به نقل از منظومه چاپ نشدۀ «مشهدی های قدیمی»
سروده رضا افضلی در سال 1377
به قهوه خانة خود« داش آقا »
كند هر روز چايي را مهيّا
بُوَد آن قهوه خانه، در سرايي
كه باشد مدخلِ آن تنگ جايي
به دالانش براي لاغر و چاق
نمايد كفش ها را چُتكه برّاق
به بعدازظهر، جا را مي كند تنگ
حضور اهل فضل و اهل فرهنگ
به پاتوق وعدة ديدارِ آن هاست
محلِّ عرضة اشعار آن جاست
چو آيد شاعري از دور، مهمان
براي ديدنش آيند ياران
براي شاعران كهنه و نو
مريداني بُوَد در آمد و رو
شود خواهش، كه شاعر افتخاري
نويسد شعرِ خود را يادگاري
شكوفد بحث هاي روي در رو
كنارِ چاي داغِ«قندپهلو»
تبادل مي شود رنگين خبرها
ز بُزدل ها و خيلِ پُرجگرها
بُوَد بر ميزها غوغاي قليان
نيِ پيچش شود در جمع چرخان
كتابِ تازه چاپ و نوخريده
زند دور و شود با شوق ديده
براي خواندنِ اشعارِ تازه
درين جا هركسي دارد اجازه
به گوش آيد چو يك تعبيرِ زيبا
به پا مي گردد از اَحسنت،غوغا
سماورهاي« داش آقا » زَنَد جوش
رسد فريادِ آن ها گاه برگوش
چوآيد شاعري گويد سلامي
برانگيزد به هر سويي قيامي
كند جمعي گُذر از تنگ دالان
شود وارد به سيلابِ خيابان
شود جاري گروهي درگذرگاه
شود از فيلم هاي تازه آگاه
گروهِ شاعران جوينده در ارگ
شود چرخنده و پوينده در ارگ
يكي «شالي» و ديگرها «كلاهي»
به جوي رهگذرگرديده ماهي
چو «آگاهي»،«كمال» آيد به آن جا
كه باشد جاي او در انجمن ها
نهد در «باغ ملي» با رفيقان
قرارِ «متن خواني» را فراوان
*بيا جمعه به بزمِ شعرِ فرخ*
جوان چون شاعري را كرده آغاز
دري نو گشته سوي هستي اش باز
به دستش دفتري اين جا و آن جا
نهد برپلّه هاي شاعري پا
يكي گويد به او در قهوه خانه
بيا فردا به جمعي شاعرانه
جوان پرسد كجا؟ گويد به پاسخ
بيا جمعه به بزمِ شعر فرخ
درون خانه اي در آخرِ جم
شود آدينه ها بزمي فراهم
چو ديدي جنبِ كوچه، خانه اي باز
برو بي درزدن،بي اذن و آواز
مديرِ انجمن يارِ«بهار» است
كه «فرخ »نرم خو، همچون بهار است
درِ بازش ترا باشد نشاني
مبادا قدرِ آن جا را نداني
*بسي شاعر به گردِ هم نشسته*
دري وا، برحياطِ باغْ واري
زگل هرگوشه اش دارد نگاري
نخستين بار باشد سخت مشكل
اگرچه باز باشد راهِ منزل
نداند شاعرِ نا رفته آن جا
كه باشد روي وا، پشت درِ وا
جوانك بشنود ضربِ دلِ خويش
شود گه دور زآنجا گه رود پيش
تَوَقّف مي كند پيشِ درِ وا
که خدمتکار می گوید بفرما!
جوانك،ترس ترسان مي رود تو
به سان «شيرديده» بَرّه آهو
عمارت رو به نور است و شمالي
شده مفروش سرتاسر به قالي
زروشن شيشه ها، تابيده خورشيد
فضاي خانه دارد جِلوة عيد
به رويِ فرش ها چون شالِ زردي
فِشانَد آفتاب از نور،گردي
رییسِ انجمن خیزد زجایش
رسد چون تازه مهمانی برایش
جوان از آن صفوفِ صندلي ها
گزيند جای خود از اولي ها
ولي فرخ به يك لبخندِ زيبا
تعارف مي كند اورا به بالا
جوان بيند ميانِ ميهمان ها
گروه قهوه خانه ي داش آقا
به روی میزها آجيل و پسته
بسي شاعر کنارِ هم نشسته
کتاب «شعر امروز خراسان»
شده تالیف ازاشعارِِ آنان
يكي آرَد به سرعت سينيِ چاي
كند تعظيم يعني كه: بفرماي
برادر دارد اين فرّخ، جواهر
خوشامد گو شود چون برق حاضر
بگيرد نُقل و شيريني به پيشت
به لبخندي كه گويي هست خويشت
ز بعدِ بحث ها و نكته راني
شود آغاز، دورِ شعر خواني
چنان فرخ لبی پُرخنده دارد
كه اهل انجمن را بنده دارد
دهد فرخ، جوان را چون كه دستور
بخواندشعر، در دل حس كند شور
جوان خواند ز دفتر نوسرودي
شود تشويق گاهي با درودي
به او نيرو دهد احسنتِ پيران
كه در شعرند پيران و اميران
يكي گويد: جواني پُر اميد است
همين شعرش به فرداها نويد است
يكي پرسد ازو داري تخلص؟
به شعر خود چه مي آري تخلص؟
جوان پيدا كند زين گفته جرئت
كه جويد بهره ها زان خوان نعمت
چو بيند مهرباني ها در آن جا
كند در انجمن هرجمعه ماوا
گروهي شعرخواه و«نيمه شاعر»
شود در انجمن پيوسته حاضر
ز نُصرت مي رود آن جا سخن ها
زگرمي بخشي اش در انجمن ها
زِ «صدّيق» و زِ «خويي» و زِ «آزرم»
ز« امّيد » و« زمستان » و دمِ گرم
«شفيعي» همدِهِ نوجوي «عطّار»
كه اوصافش جهان را كرده سرشار
شود «گُلشن»در آن جا جمعه حاضر
نويسد از حيات و شعرِ شاعر
يكي گويد كه اين تعبيرِ خوبي است
كند تحسين كه اين تصوير خوبي است
يكي گويدكه آن وزنش خراب است
يكي گويد «فلاني» را جواب است
به يك جا«قهرمان» گوش است وخاموش
مثال چشمة خاموشِ در جوش
غزل خوان چون كه تازد توسنش را
نبيني اسب و حركت كردنش را
به سر دارد «سهي» هم نيمه شالي
غزل گويد قرين شور و حالي
«كمال» آنگاه مي خواند قصيده
تمام واژه هايش برگزيده
به قطعه چون رسد نوبت«بقا» را
زِبرخواند تمام شعر ها را
يكي با ريش و مو يادآور برف
به تقدير از «نگارنده» زند حرف
به هنگامِ سخن «قدسي» دلير است
به جسمِ لاغر او روح شير است
جوان رايك نفرگويد هراسان
كه« قدسي» تازه برگشته ززندان
جوان يابد به راه خويش ايمان
نهد برهم به سان خشت ديوان
بخواند شعر مردان ادب را
به دانش مي سپارد روز و شب را
رسند آن جا دمادم ميهمانان
كه فرخ سال ها گسترده بس خوان
به طول سال ها با چهرة باز
شده نوبال را سكّوي پرواز
همه گويند او مردي نجيب است
مرادِ شاعر و خيل اديب است
«فريدون» و «فرشته» با «فروزان»
ز«فرخ» مانده نيكو يادگاران
«فروزان» انجمن را زنده دارد
چراغ شعررا تابنده دارد
«كمال»آن جا ز بعدِ مرگِ «فرخ»
سوال هر جوان را هست پاسخ
به سال شمسي« هفتاد با هفت»
چو«فرخ» انجمن هم از ميان رفت
كمال شعر رفت و ماند پاسخ
به مرگش خورد بر هم بزم فرخ
به بيست و پنج از خرداد«هشتاد»
«فروزان» هم جهان را برد از ياد ...
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_allمطالبم در فیس بوک






