پاکبانان/ رضا افضلی

پاکبانان
..
.
پاکیارانِ زمین! زیبائی و گل ازشماست
باغِ گُل رویاندن از خاک و گِل و شُل از شماست
/
پاکبانان! کوی و برزن را گلستان ها کنید
باغبانان! شاخه ها و صوت بلبل از شماست
/
گرکه نارنجی ست یا الوانِ دیگر جامه تان
رنگ های سبز و سرخِ سرو و سنبل ازشماست
/
گو نبیند کَس عرق های جیبنِ پاکِتان
داند این، شبنم به رخسارِ گلایل از شماست
/
این خزانی مسلکان، هرشهر را خونین کنند
داغ دل ها را سِتُردن با تحمّل از شماست

ما خود از خونابه افشانانِ عالم، آگهیم
پاکی هرمعبر و میدان و هر پل ازشماست

گرچه بوی رنج می آید زدست وپایتان
عطرِ شب بو،مستیِ باغ قَرنفُل از شماست
/
تا شمارا جزء نشمارند، خیل بی هنر
خلق می دانند هر جزء ازشما، کل از شماست
/
روز و شب چون توسنِ تازنده و بی خستگی ست
نظم دادن برحریرِ یال و کاکل از شماست
/
گرکسی دور و تسلسل را نفهمیده هنوز
چون شمارا بنگرد فهمد تسلسل از شماست
/
ای شریفان!زحمت بسیارتان کم اجرت است
فقر داند خوانِ با نانِ تَساهل از شماست
/
هستیِ خلق جهان غرقِ گلِ شادی شود
خار و خس هارا زدودن با توکّل از شماست
/
اندک اندک فرش گل بافید در راه امید
سوسن ویاس و شقایق ها و سنبل از شماست
/
با تقلای شما فواره ها قد می کشند
پاکی جوباره ها و بانگ غلغل از شماست

رضا افضلی18/7/94

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک
..........................................................................................................

 

 

شهادت مي دهم كه اورا ديده ام/ رضا افضلی

شهادت مي دهم كه اورا ديده ام

...
..
.
صداي اورا
وقتي شنيدم
كه درخانقاهِ خلوتِ نبضم 
هوهو مي كرد
.
حركتش را وقتي حس كردم
كه در پيچكي سبز
ازاين خانه به آن خانه
مي رفت
.
شهادت مي دهم كه اورا ديده ام
وكعبه اش را زيارت كرده ام
وقتي كه مورچه ها
گردِ نانِ چسبيده به سنگ
طواف مي كردند
وگنجشكانِ خيس
روي شاخه هاي باران خورده
دل مي زدند
.
بگذارید 
اورا همان گونه تصّور كنم
كه خود ديده ام. 
رضا افضلی 29/5/80

عکس بنده رضا افضلی، توسط پسر عزیزم محمد
ساحل اینیسفیل تورنتو

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک

ازماتمِ قربانیان/رضا افضلی


ازماتمِ قربانیان
...
..
چهر زمین هرلحظه صد ها رنگ دارد
گاهی گل و خار و زمانی سنگ دارد
/
تنها نه در رنگین کمان های بهاران
هر کوه و غاری سنگِ رنگارنگ دارد
/
درباغ های بی شمارِگونه گونش
هرشاخساری میوۀ آونگ دارد
/
درگرم و سرد و اعتدال شرق و غربش 
سیب و انارو انبه و نارنگ دارد
/
درباد و باران و تگرگِ ناگهانی
هم طبلِ تُندر، هم دف و هم چنگ دارد
/
باشد زمین، خود مادرِ مانی که هردم 
در هر وجب از خاک خود ارژنگ دارد
/
فجر و شفق هر بام و شام آیینۀ اوست
دایم نشان از جبهه و از جنگ دارد
/
ازماتمِ قربانیان خاک ِخونین
در هر غروبی سینه ای دلتنگ دارد
/
قومی که کرکس وار تازد بر خلایق
گوی زمین را درمیان چنگ دارد
/
آن کو که خود را کرده پنهان، پشت آیین
زیرِ نقابش عالمی نیرنگ دارد
/
بر مردم هر جا که خواهد مرگ ریزد
حکم روان با تانک و توپ و هنگ دارد
/
می بالد و یک دم نپندارد که بی شک
تاریخ هم از ذکر نامش ننگ دارد
/
ریزد بسی خون کسان و در رگانش
خاموشمرگ از تودۀ خرچنگ دارد
/
در ابرها بارد نهان چشم یتیمان
مام جهان برچهره غم آژنگ دارد
/
رضا افضلی 11/11/94
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک

*فوّاره ها/رضا افضلی


*فوّاره ها
برای خواهرم: فاطمه


آبستن است حادثه اي را

تالار

آمد شدي به گونة پرواز

با بالِ اضطراب

تا ساقة فسردة در حالِ مرگ را

در نورِ آفتاب بكارند

در معبرِ بهار


چيزي نمانده است كه گنجشكِ مادري

از ضربه هاي سنگِ تغافل

در خونِ خود به خاك بغلتد

خوني كه قطره قطره 

در بسترِرگانِ جوانش

مي بارد

خونِ شريفِ كيست؟

پيوسته دو اتاقكِ سيّار

در اوج و در فرودند


بر تختِ چرخدار

نوزادهاي انبوه

با بوي خام كودكي و كُرك هاي نرم

يك باغ، شور و غلغله دارند


يك سو دري گشاده به ايوانِ زندگي

يك سو دري گشاده به سرداب هاي سرد

راهي كه از خروشِ سيه پوشان

آغاز مي شود

تا سفره اي گشاده به اشك و گلاب پاش


فوّاره اي به جانب بالا

فوّاره اي به جانب پايين

هرگز دمي ز پاي نمي مانند

فوّاره هاي زندگي و مرگ.


رضا افضلی 26/3/65

در عکس: خواهرمهربانم فاطمه افضلی، بازنشسته بخش دیالیز بیمارستان قائم مشهد.
او همسر (استادخط: محمد تقی ابراهیمی نیا) ست.


http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک


يادِ پدر/رضا افضلی

يادِ پدر
..
.
نقاش چوگردون نَبُود یاد، بشر را
پاشیده به بومِ افقش رنگ جگر را
/
در نم نم باران و دل انگیزیِ مغرب
گل های بنفشه ست که پُر کرده نظر را
/
آلاله و لاله شده جوشان به نظر گاه
تا مخمل پر نقش کند کوه وکمر را
/
چون جنگل رنگ است افق لحظه به لحظه
آورده پدید از همه جا شکل دگر را
/
من در سفر غربم و مهمان پسر ها
اما نَبَرم از دل و جان يادِ پدر را
/
دستارِخراسانیِ او ارثِ نیاکان
چون تاج شرف کرده همه زینت سر را
/
دستار به سر بسته ، به شکل شکر آویز
جوباره شده از پسِ سر، گودِ کمررا
/
چشمان من بهت زده، محوِ «تورنتو»
چشم دلم امّا نِگرد چیز دگر را
/
ياد پدرم در رگ و خونم همه جاری ست
یادش نشناسد نه سفر را نه حضررا
/
هر سال شودعمرفزون، بیش شناسم
آن گوهرِ گمگشتۀ پنهان زبصر را
/
نازم غمِ جانِ پدرِ جور کشیده
کز طفلیِ خود، داد زکف مام و پدر را
/
باید که ورا نام «مه آلود»گذارم
بابای شب و روز به مِه راهگذر را
/
همراه برادر حسنش «تفت» رها کرد
باخاله سوی «طوس» بنا کرد مقر را
/
این هردو یتیمک شده در طفلی خود مرد
از راه زدودند بسی خارخطر را
/
نانپیچه به کف صبحدمان باهمه همت
رفتند پی کارکه یابند ثمررا
/
بودند پی لقمۀ نان درهمه ایّام
بردند زخاطرغمِ سرما و مطر را
/
در مقبرۀ اوّل فردوسی طوسی
بابای کلان شد «اَب و استاد» پدررا
/
چون شد پدرم کارگرِجدِّ کلانم
محبوب شدش عاقبت ویافت هنر را
/
در خدمت استاد کیانی چو ملازم
او بود و از او دید، بسی سود و ثمررا
/
دُردانۀ بابای کلان، سهم پسرشد
تک دختراو نیز پسندید پدررا
/
تک دختر او دلبر محبوب پدرشد
بگزید پدرمریم فرخنده سیر را
/
من زاده شدم در دهم مهرازان عشق
این مرد نوردیده بسی عمر و سفر را
/
ازبوسه اي آغاز شود طفل وکُند رشد
کس راز نداند فلک شعبده گر را
/
آن کیست عبورت دهد از نقبِ زمان ها
زين دوره به آن دوره بَرَد نسل بشر را
/
اين زاید و او میرد و او دیر کند عمر
کس نيست که تفسیرکند سِرِّ قدررا
/
دردا که بسي فلسفه دان راز نجستند
برجاي نهادند همین بهت و عبررا
/
نزدیک به هفتاد شده عمر و ندانم
تا چند کند سير زمان دورِ قمر را
/
دیدم نفس صبح و فرورفتن شمسش
بیداری و هم خفتنِ خورشيد سحر را
/
بهتر زهمان کودکي ام شهر نديدم
شهد و عسلش داد مرا گنج شکر را
/
راهي به «نيويورک» ندارم ولی امروز
بهتر که به خُردي بزنم نقب دگر را
/
باغ من وطفليم کند توت فشانی
در خاطر من مي فکند ميوه تر را
/
ای کودکی ای باغ پر از میوۀ شیرین
صد حیف که فرصت ندهی بار دگر را
/
حیفا که شکوه تو دگر باز نگردد
باید که برانیم همین راه گذر را
..
/
رضا افضلی تورنتو/ 5شنبه دوم اردی بهشت 1395 و21آوریل 2016
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_all مطالبم در فیس بوک

کنار جو / رضا افضلی

كنارِجو
.........

ز خون بر سبزه رويد لاله زاري

فتاده دركنار جو، سواري

ركابِ اسب را آورده در دست

ولي در پا ندارد اختياري

رضا افضلی 15/9/79


http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی
https://www.facebook.com/reza.afzali.7/photos_allمطالبم در فیس بوک
......................................................................................................