نعره هاي تندر / رضا افضلي ۱۳۶۴
نعره هاي تندر
رضا افضلي
رنگِ سرخِ لاله دارد، برگ برگِ دفترِ من
بوي خون تازه دارد، شعرِگلگونِ تر من
در شگفتم تا چرا اين خانه را در خود نسوزد
واژه هاي آتشينِ شعله ور در دفترِ من
در دلم از سوكِ گل ها، جنگلي آتش گرفته
شعله هايش بر فروزد، از لبِ آتشگر من
آتشم من، گر زچشمِ شعراندازي نگاهم
رنگِ خاكستر گرفته جاي جاي بسترِ من
هر زماني در رگانم، خرمني آتش بگيرد
شاخسارِ شعله گشته، گوئيا پا تا سرِ من
مي پرم تا قلّه هاي شعر، با بالِ خيالم
گرچه بسته دستِ نانِ كودكان، بال و پر من
شعر مي پوشم به جاي پيرهن بر قامتِ زن
تازه شعري بشنود هر روز از من همسر من
من خُمم، با بي نهايت واژه ی انگورِِ روشن
مي درخشد از شرابِ شعرِ جوشان ساغر من
از شقايق آتشي افتاده در باغ صدايم
دشت دشتِ لاله سوزد در ميان پيكر من
من نه حَلّاجم ولي از ذَرّه هايم لاله خيزد
گر به دستِ باد افتد، مشتي از خاكسترِ من
شاعرم من، خالقِ دنياي تازه شعر تازه
هرچه دل خواهد،بسازد دستِ شعرِ بتگر من
زيرِ ضربِ تيشة من، شكل هاي تازه گيرد
واژه هاي خوش تراشِ تابناكِ مرمر من
ريشه دارم تا به اعماقِ زمين اين گوي خاكي
اوست تنها مادر من، ميهن پهناور من
من گرفتم نبض هستي را به دستم تا بدانم
از چه مي نالد دمادم، اين زمين اين مادر من
از فرازِ زاغه ها تا بگذرد چشم خيالم
يك قطارِ نان رسد در ايستگاه باور من
جاي جاي اين جهان را با نگاهِ خود بپايد
اخترانِ چشم هايم از ميان سنگر من
كي بلغزم در ميان درّه هاي تيره ی شب
تا به سر باشد چراغ فكرِ روشن رهبر من
بانگِِ محرومانِ عالم، سربرآرد از گلويم
گركه مي تركد دمادم، نعره هاي تندر من
مشهد ۱۳۶۴